تقويم تاريخ
12دي
تولد «پاتريس لومومبا» مبارز آفريقايي
پاتريس لومومبا، مبارز معروف آفريقايي و
باني استقلال كنگو در دوم ژانويه سال 1925م به دنيا آمد. او پس از اتمام تحصيلات متوسطه در اداره پست مشغول به كار شد و سپس تحصيلات عالي خود را در رشته حقوق به پايان برد. لومومبا در نهضت آزادي آفريقا عامل اصلي استقلال كشورش كنگو بود. او در سال 1958 به عضويت دايمي كنفرانس مردم سراسر آفريقا درآمد و به رياست نهضت ملي كنگو و استقلال كنگو از بلژيك انتخاب شد. لومومبا در سال 1960م پس از تاسيس جمهوري دموكراتيك كنگو به مقام نخستوزيري و وزارت دفاع منصوب شد. اما كمي پس از استقلال، نظاميان به تحريك عوامل بيگانه سر به شورش برداشته و يكي از ايالات كنگو را مستقل اعلام كردند. وي براي جلوگيري از اين شورشها دست به دامان سازمان ملل شد ولي چون از اين امر نتيجهاي نيافت خود وارد عمل شد و نيروهاي نظامي كنگو را به جنگ با نيروهاي شورشي اعزام كرد. در پي اين اقدام كه مخالف با نظرات رييسجمهور كنگو بود، لومومبا از سوي رييسجمهور وقت از سمتهايش بركنار و پس از يك سلسله تحولات سياسي، توسط نظاميان در محل اقامتش تحت نظر گرفته شد. اين مساله باعث شد كه شورشيان كه از جانب دولت بلژيك حمايت و تحريك ميشدند، دست از شورش خود بردارند. لومومبا پس از مدتي، موفق به فرار از زندان شد. با اين حال وي پس از چندي به اتهام نقض امنيت ملي، توسط نيروهاي دولتي دستگير و در يك اقدام خائنانه، تحويل نيروهاي شورشي به رهبري موسي چومبه شد. پاتريس لومومبا سرانجام در 17 ژانويه 1961 به همراه جمعي از يارانش توسط عوامل چومبه، پس از شكنجههاي فراوان تيرباران شد. لومومبا در شرايطي در 36 سالگي اعدام شد كه بيمار بود. انتشار خبر كشته شدن لومومبا، موجي از اعتراضات مردمي كنگو و ديگر كشورهاي آفريقايي را به دنبال آورد. لومومبا چند كتاب از خود بر جاي گذاشته است كه مشهورترين آنها «ميهن من كنگو» نام دارد. گفته ميشود كه پاتريس لومومبا توسط موسي چومبه رهبر شورشيان كنگو در خمره اسيد انداخته شد تا اثري از وي باقي نماند.
13دي
آغاز «كنفرانس گوادلوپ» (1357 ش)
در مقطعي كه سراسر ايران، در تظاهرات و راهپيمايي عليه رژيم پهلوي بود و هر لحظه ضعف و انحطاط آن، بيشتر نمايان ميشد، سران چهار قدرت بزرگ غرب به پيشنهاد فرانسه، در جزاير گوادلوپ در شرق درياي كاراييب در امريكاي مركزي گرد هم آمدند و به بررسي رويدادهاي ايران و آينده آن پرداختند. در اين كنفرانس، جيمي كارتر رييسجمهور وقت امريكا، هلموت اشميت صدراعظم اسبق آلمان غربي، جيمز كالاهان نخست وزير انگلستان و
ژيسكار دستن رييسجمهور وقت فرانسه، با هدف حفظ منافع خود در ايران، به تبادل نظر پرداختند. كارتر معتقد بود، به علت وضعيت حاكم بر ايران، ديگر امكان حمايت از شاه وجود ندارد. وي توانست، سران سه كشور ديگر حاضر در گوادلوپ را با خود همراه سازد و براي ارتباط با دولت بعد از رژيم پهلوي، به برنامهريزي بپردازند. ضمن آنكه ژيسكار دستن اميدوار بود با توجه به حضور امام خميني (ره) در فرانسه، بتواند نقش واسطه با نيروهاي مخالف رژيم شاهنشاهي را ايفا كند. با شكلگيري اين كنفرانس و سپس نتايج آن، محمدرضا پهلوي كه تصميم به خروج از ايران داشت، كار خود را به كلي تمام شده ديد و متوجه شد كه ديگر حمايتهاي پيشين غرب براي او و رژيم شاهنشاهي وجود ندارد.
14 دي
مرگ كامو، نويسنده فرانسوي (1960م)
آلبر كامو، نويسنده معروف فرانسوي، هفتم نوامبر ۱۹۱۳م در الجزاير و در خانوادهاي فقير بهدنيا آمد. كودكي كامو در فقر و تنگدستي گذشت و در ميان طبقه كارگر بزرگ شد. وي دوران تحصيل را با نمراتي درخشان به پايان رسانيد و سپس به تدريس و تحصيلات دانشگاهي پرداخت. كامو چندي بعد به روزنامهنگاري و فلسفه علاقهمند شد و عشق فراواني به درام و درامنويسي پيدا كرد. از اينرو، در يك گروه نمايشي سيار مشغول بهكار شد و در ايفاي نقشهاي كلاسيك شركت جست. سپس، خود گروهي نمايشي تشكيل داد و آثار متعددي را آماده نمايش كرد. هرچند كامو در دوران تحصيل مبتلا به مرض سل شده بود، ولي مطالعه و نويسندگي را رها نكرد و پاياننامه دكتراي خود را در رشته مسيحيت و اعتقاد يوناني به رشته تحرير درآورد. وي سفرهايي به ايتاليا، استراليا و چكسلواكي كرد و چندين اثر بزرگ نگاشت. كامو در سال ۱۹۴۰م به پاريس رفت و نشريه «كومبا» را كه از انتشارات نهضت زيرزميني مقاومت ملي فرانسه در برابر نازيها بود، تاسيس كرد و چندي نگذشت كه همين روزنامه، ارگان رسمي و اساس نهضت مقاومت ملي شد. كامو پس از خاتمه جنگ جهاني دوم، نويسندگي را ادامه داد و با نگارش كتاب معروف «طاعون» به شهرت دست يافت و در سال ۱۹۵۷م موفق به اخذ جايزه ادبي نوبل شد. طاعون، رمزي است براي فرانسه اشغال شده از طرف آلمان و رمزي است براي وضع بشر بهطور كلي. آلبر كامو، يكي از صاحبنظران بزرگ قرن بيستم ميلادي بهشمار ميرود و آثار و شخصيت او، نماينده اختلافات بزرگ اين قرن است كه تمدن جهان غرب را متزلزل ساخته. كامو در جستوجوي يك عقيده فلسفي يا ديني نبود، بلكه در جستوجوي يك راه زندگي بود كه در آن، منطق دل و احساس با منطق انديشه و تفكر مورد احترام قرار گيرد و حدودي كه واقعيت بر افراد تحميل كرده است، در نظر گرفته شود. به همين جهت، كامو يك اگزيستانسياليست خوشبين است كه بر اصالت وجود و انسانگرايي عقيده دارد و درصدد پيدا كردن اخلاقي است كه بر پايه همبستگي و سعادت و عشق باشد. كامو را همچنين از مردان مبارز و در عين حال پوچانديش زمان خود دانستهاند كه مدتها با نيش قلم خود، با ديكتاتوريهاي زمان به مبارزه پرداخت. كامو در عين حال كه در مجاورت نزديك امور واقعي و جاري كشورش بهسر ميبرد، پا را از وقايع فراتر مينهاد تا به مسائل واقعيتر و والاتر دست يابد. شيوه بيان كامو به شيوه نگارش باب روز بستگي ندارد و از فصاحت و سادگي سبك كلاسيك برخوردار است. از كامو آثار متعددي بهجاي مانده است كه «سوءتفاهم»، «حكومت نظامي»، «درستكاران»، «پشت و رو»، «جشنها» و «بيگانه» از جمله نمايشنامهها و آثار ادبي او هستند. آلبر كامو سرانجام در تاريخ چهارم ژانويه سال ۱۹۶۰ ميلادي بر اثر برخورد اتومبيلش به درخت
در سن چهل و هفت سالگي درگذشت.
18دي
مرگ «مظفرالدين شاه قاجار» و جانشيني «محمدعلي ميرزا»
مظفرالدين شاه، پنجمين پادشاه سلسله قاجاريه بود كه پس از چهل سال وليعهدي در 44 سالگي به سلطنت رسيد. دوران حكومت او برابر با آغاز قيام مشروطه به رهبري روحانيت در اثر ظلم و فساد دربار و فقر و فساد در جامعه بود كه در نهايت به پيروزي اين نهضت منجر شد و شاه قاجار، فرمان مشروطيت را صادر كرد. از آن پس مقدمات تشكيل مجلس شوراي ملي و تدوين قانون اساسي انجام گرفت. ولي اجل به شاه مهلت نداد و وي 10 روز پس از امضاي قانون اساسي مشروطه، در 18 دي 1285 ش برابر با 24 ذيقعده 1324ق
در 54 سالگي درگذشت. مظفرالدين شاه در حالي كه مردم ايران نيازهاي اوليه خود را به سختي تهيه ميكردند، چندين بار به سفرهاي دراز مدت اروپايي رفت و قرضها و وامهاي زيادي گرفت تا هزينه خوشگذرانيهاي خود را تامين كند. از اين رو، كشور بيش از پيش مقروض خارجيان و حقوق مردم بيشتر از قبل پايمال شد. وي در دوران پادشاهي خود، امتيازات زيادي به بيگانگان اعطا كرد و در مقابل مبلغ ناچيزي، منابع زيرزميني ايران را براي مدت 60 سال به فرانسويان داد. پس از مظفرالدين شاه، فرزند بزرگش، محمدعلي ميرزا، كه نواده دختري اميركبير بود به پادشاهي رسيد و دور تازهاي از استبداد و ديكتاتوري آغاز شد.