• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲ خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3462 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۲۰ بهمن

ريشه‌ها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي ايران در گفت‌وگوي «اعتماد» با غلامرضا ظريفيان

بقاي نظام در گروي تحقق شعارهاي انقلاب است

انقلاب ايران بر پايه عدالت‌خواهي، آزادي‌خواهي و معنويت‌خواهي بنا شد

  عاطفه شمس/ مي‌توان انقلاب اسلامي ايران را آخرين حلقه‌ انقلابات قرن بيستم در جهان دانست با اين تفاوت مهم و اساسي كه بخش مهمي از انقلاب‌هاي قرن بيستم عمدتا چپ بوده و صرفا عليه سرمايه‌داري افسارگسيخته در برخي جوامع شكل گرفته بود اما انقلاب ما بر پايه عدالت‌خواهي، آزاديخواهي و معنويت‌خواهي بنا شد و به همين دليل، در نوع خود و در قرن بيستم بي‌نظير بود. غلامرضا ظريفيان، استاد تاريخ اسلام و معاون دانشجويي وزير علوم در دولت اصلاحات، ضمن توضيحات فوق، انقلاب اسلامي را مجموعه‌اي از آرزوهاي تاريخي ايرانيان مي‌داند و معتقد است آرمان‌هايي چون ايجاد عدالت اجتماعي و تحقق توزيع منابع عادلانه ثروت، قدرت و كرامت و همچنين آرمان‌هاي شكل گرفته در عصر مشروطه در زمره اين آرزوهاست. وي دلايل وقوع انقلاب در جامعه ايران را حاضر نبودن مردم در تعيين سرنوشت خود مي‌داند؛ اينكه نهادهاي زينتي جايگزين نهادهاي مدني واقعي شده بودند و مسووليت‌ها و تصميم‌گيري‌هاي كلان به حلقه محدودي از افراد سپرده شده بود. در نتيجه استبداد نيز، اصلاحات راه به جايي نبرده و اصلاحاتِ برخاسته از خواست مردم پيوسته سركوب مي‌شد، در نتيجه وقوع انقلاب اجتناب‌ناپذير شد. اما تدبير حضرت امام (ره) و بزرگ‌ترين دستاوردي كه در چهره مديريت يك مرجع عارف مذهبي برخاسته از درون ملت پديد آمد، نگذاشت اين حركت‌هاي سركوب‌شده به شورش‌هاي كور تبديل شود و در نهايت از درون انقلاب، نظامي تاسيس شد كه حق حاكميت ملي را به جامعه اعطا كرد. ظريفيان ادامه مي‌دهد پيام انقلاب ما، از ابتدا تعارض و درگيري با جهان پيرامون نبود بلكه مي‌خواستيم به گوش دنيا برسانيم كه مي‌خواهيم با اتكا به فرهنگ اقليمي خويش، روي پاي خود بايستيم و دنيا نيز بايد آن را به رسميت بشناسد. وي با تاكيد بر اينكه براي حفظ دستاوردهاي انقلاب بايد مراقبت كرد كه يك جريان، جناح يا گفتمان محدود بر جامعه حكومت نكند و حكومت برخاسته از آحاد و آراي عمومي باشد مي‌گويد مردم نيز بايد خواسته‌ها و نقدهاي خود را در چارچوب‌هاي قانوني مطرح كرده و به حاشيه‌نشيني بسنده نكنند. در واقع پاسداري هميشگي، لازمه تداوم شعارهاي ارزشمند انقلاب، توزيع عادلانه قدرت و اعتقادات اصيل معنوي و ديني است.

  چرا گريزي از وقوع انقلاب در ايران، وجود نداشت و با تكيه بر چه پشتوانه‌هاي تاريخي چنين حركت عظيمي به نتيجه مطلوب منجر شد؟
انقلاب اسلامي حاصل مجموعه‌اي از آرزوهاي تاريخي ايران است و به دو بخش تقسيم مي‌شود؛ يك بخش، آرمان‌هايي است كه در انديشه اسلامي و به ويژه در انديشه تشيع، نقش كليدي و محوري دارد كه مهم‌ترين آن ايجاد عدالت اجتماعي و تحقق توزيع منابع عادلانه ثروت، قدرت و كرامت است. اين در واقع بخشي است كه ايرانيان همواره از زماني كه با اسلام و مذهب تشيع آميخته شدند با آن پيوند خوردند، در درازناي تاريخ و در تحولاتي كه به دنبال آن بودند و در بسياري از نهضت‌هايي كه در دفاع از خون اباعبدالله الحسين در صدر اسلام شكل گرفت و در نهضت‌هاي متعددي كه به سقوط بني‌اميه در خراسان منجر شد و بعد نيز در قيام‌هايي كه عليه بني‌عباس انجام شد كه باز محور بخش مهمي از آنها در ايران و در رابطه با دفاع از تشيع و آرمان‌هاي بلندي كه از آنها ياد كردم، شكل گرفت. بخش دوم نيز به تحولات عصر مشروطه در ايران بازمي‌گردد كه تا به امروز ما به آن پيوند خورده‌ايم. علاوه بر ويژگي‌هايي كه در اسلام و در مذهب تشيع وجود داشت كه در مشروطه نيز بخش‌هايي از اين انديشه بروز پيدا كرد، جامعه با مفاهيم جديد و مدرن روبه‌رو شده و تلاش كرد با مشروط و تحديد كردن قدرت، مساله قانون و قانونگذاري را در راس امور خود قرار دهد. بحث مشاركت عمومي و به نوعي رجوع به آراي مردم و تركيبي از دموكراسي و محدوديتي كه جامعه و افكارعمومي با استفاده از ابزار پارلمان براي دولتمردان ايجاد كرده بود نيز مشروعيت آنها را به اعمال قانون مشروط مي‌كرد.  
اين دو در واقع رهيافت‌هايي بودند كه در طول تاريخ، يكي از صدر اسلام به تدريج وارد ايران شد و پس از آميختن با درون‌مايه ايرانيان، عمق يافته و پذيرفته شد و سپس در تحولات دوره جديد، با مردم‌سالاري، برگشت به نوعي خرد جمعي و ايجاد سازوكارهاي مدرن مثل پارلمان كه قانون را اعمال مي‌كرد، پيوند خورد. اين دو وجه ايجابي جزو ويژگي‌هاي ايراني‌ها شد اما اتفاقاتي كه پس از مشروطه رخ داد باعث شد اين نهضت به تماميت نرسد و در نتيجه مي‌توان آن را نهضت ناتمامي خواند كه در نهايت، به استبداد دوره پهلوي‌ها منجر شد. در اين بستر، باز ايراني‌ها با بحث نهضت ملي و بعد نيز با پانزده خرداد تمام تلاش خود را كردند تا بتوانند بار ديگر اصلاحات مشروطه و شعارهاي بلند آن از جمله تحديد و توزيع قدرت را احيا كنند و نوعي توزيع عادلانه ثروت را تحقق بخشند، اما همه اينها به شكست منجر شد. يعني قدرت عريان پهلوي‌ها اجازه نداد كه اين اصلاحات در درون جامعه انجام گيرد، در نتيجه جامعه به وضعيت مشخصي از رجوع به قانون و استفاده از خرد جمعي و برگشت به مباني ارزشي كه در فرهنگ اسلامي و تشيع وجود داشت، رسيد. اتفاق ديگري كه به ويژه در دوره پهلوي دوم افتاد، نوعي وابستگي به قدرت‌هاي جهاني بود. در عين حال كه ايران در بخش‌هايي به‌شدت تقويت شده و تا حدي در حال تبديل شدن به ژاندارم منطقه بود اما اين قدرت منطقه‌اي، قدرتي درون‌زا و متكي به نيروهاي اين جامعه نبود بلكه بخش عمده آن، طراحي كلاني بود كه از بيرون براي اين جامعه در نظر گرفته شده بود و نوعي وابستگي جدي و اساسي به قدرت‌هاي جهاني و غرب به خصوص امريكا و به ويژه پس از كودتاي 28 مرداد و كنار رفتن يك دولت ملي و محبوب، اين اصلاحات را ناتمام گذاشت. مقابله كردن با نيرويي كه نگاه به داخل را مديريت مي‌كرد و رساندن استقلال كشور به حداكثر نيز محقق نشد و نوعي احساس تحقير در برابر جريان مسلط غرب در ايران شكل گرفت. متاسفانه پس از رشد قيمت نفت، باز نوعي استبداد عريان و بي‌مهار را در پهلوي دوم شاهد بوديم كه نوعي خداگونگي را تلقين مي‌كرد، سپس نيز اعلام كرد هر كس مايل نيست به عضويت حزب رستاخيز درآيد مي‌تواند از كشور خارج شود و با يك تبختر، نهايت استبداد را با پشتوانه وابستگي خارجي ايجاد كرد. همه اين عوامل در كنار يكديگر، وجدان ملي را در كنار يك رهبري فرهمند كه هم حاصل خاستگاه تاريخي ايران و ايراني و هم خاستگاه ديني، اسلام و تشيع به ويژه در چهره رهبران بزرگي چون حضرت علي بن ابيطالب كه نماد عدالت اجتماعي و در چهره‌اي مثل امام حسين (ع) كه نماد مبارزه با ظلم و ستم هستند، قرار داد. تعبير امام (ره) نيز مبني بر اينكه خون بر شمشير پيروز است نشان مي‌دهد فداكاري و جانفشاني در راه آرمان‌هاي بلند اعتقادي و فرهنگي را ارجح مي‌دانستند. بنابراين علت انقلاب مردم ما از يك سو خاستگاه‌هاي فرهنگي- اعتقادي و در عين حال سياسي، از جهت تحقق نظامي بود كه بتواند آن خواسته‌هاي تاريخي خود يعني توزيع منابع عادلانه ثروت و كرامت را با برگشت به مباني اصيل ديني محقق كند، كه براي آن حداقل مي‌توان به دو مرجع اصلي اشاره كرد؛ يكي قرآن و ديگري نهج البلاغه. در واقع با اين دو شرط و با تدبيري كه امام در آن شرايط خاص انديشيد، توانست اين خواست تاريخي را مديريت كرده و خشم فروخفته جامعه را به گونه‌اي هدايت كند كه به جاي يك تهديد جدي به حركتي بدون تخريب بدل شود و در نهايت نيز، دست به تاسيس نظام جمهوري اسلامي زد.
  برداشت من از فرمايشات شما در توضيح دليل اينكه اصلاحات در دهه 50 رونقي نداشت و انقلاب به عنوان گفتمان غالب روي كار آمد، اين است كه رژيم پهلوي اصلاح‌ناپذير بوده، اين برداشت درست است يا دليل ديگري نيز براي آن وجود دارد؟
اتفاقا تلاش‌هايي براي اصلاح صورت مي‌گرفت اما سركوب مي‌شدند. خود نهضت مشروطه يا جريان نهضت ملي، جريان‌هاي اصلاحي بودند كه هيچ يك به سامان نرسيده و اجازه اصلاح به آنها داده نشد. طبيعي است وقتي افراد، اجتماع يا حاكمان از اصلاحات درست پرهيز كنند، نسخه‌هاي ديگري براي آنها پيچيده مي‌شود. در ايران نيز به اين دليل كه اصلاحاتِ برخاسته از خواست مردم سركوب شد، نهايتا به انقلاب منجر شد. اما تدبير حضرت امام (ره) و بزرگ‌ترين دستاوردي كه در چهره مديريت يك مرجع عارف مذهبي برخاسته از درون ملت، پديد آمد، نگذاشت اين حركت‌هاي سركوب شده به شورش‌هاي كور تبديل شود و در نهايت از درون انقلاب نظامي را تاسيس كرد كه حاصل تلاش تاريخي ايرانيان در دو برش بود؛ برش اول به ورود اسلام و تشيع به ايران و برش دوم به دوره مشروطه بازمي‌گردد.
  در نيمه دوم قرن بيستم، جهان حال و هواي انقلابي داشت و در نقاطي از دنيا انقلاب‌هايي به وقوع پيوسته بود. انقلاب ما تا چه حد تاثير گرفته از اين شرايط بود؟
در واقع انقلاب اسلامي ايران، آخرين انقلاب كلاسيك قرن بيستم است. بله درست است قرن بيستم، قرن انقلابات مهم در جهان است. البته از قرن نوزدهم با انقلاب فرانسه آغاز مي‌شود و بعد از آن شاهد انقلاب‌هاي متعددي در جهان و در قرن بيستم هستيم كه انقلاب ايران آخرين حلقه انقلاب‌هاي اين قرن است. اما تفاوت مهم و اساسي انقلاب ايران با انقلاب‌هاي ديگر اين بود كه بخش مهمي از انقلاب‌هاي قرن بيستم عمدتا چپ بوده و صرفا بر عليه سرمايه‌داري افسارگسيخته در برخي جوامع شكل گرفته بود اما انقلاب ايران بر پايه عدالت‌خواهي، آزاديخواهي و معنويت خواهي بنا شد، به همين دليل مي‌توان گفت اين انقلاب در نوع خود و در قرن بيستم بي‌نظير بود. البته متاسفانه شاهد بوديم كه نظام جهاني و به ويژه غربي‌ها در دفاع از شاه به ويژه از 55 به بعد، به جاي شنيدن پيام مردم ايران و فشار آوردن به شاه براي اينكه او را به اصلاحات وادار كنند چگونه از او حمايت كرده و در برابر واكنش‌هايي كه شاه در مقابل اعتراض‌هاي مردمي نشان مي‌داد، حامي‌اش شدند. در همان يك سال قبل از پيروزي انقلاب ما شاهد بوديم كه بسياري از دولتمردان غربي به ايران آمده و به نوعي تلاش مي‌كردند از شاه حمايت كنند. خود اين نيز جزو عوامل مضاعفي شد كه هم جامعه احساس كرد بايد روي پاي خود بايستد و بدون اتكاي به هيچ قدرتي خواست تاريخي خود را محقق كند و هم سياست‌هاي غلط نظام جهاني سبب شد كه شاه بيشتر در سياست‌هاي اشتباه خود فرو رود. در نهايت به جايي رسيد كه وقتي غربي‌ها قصد داشتند به اصلاحات اقدام كنند شرايط اين مجال را به آنها نداد چرا كه مردم تصميم نهايي خود را گرفته بودند.
  در اينكه استقلال يكي از مهم‌ترين آرمان‌هاي انقلاب بود ترديدي نيست، اما اغلب از سوي برخي گروه‌ها برداشت‌هاي نه‌چندان دقيقي از اين آرمان ملي مي‌شود. چنانچه هر ارتباط صرفا ديپلماتيك با كشورهايي كه ممكن است بنا به دلايلي روابط چندان دوستانه‌اي با آنها نداشته باشيم نيز به از بين رفتن استقلال و افتادن در ورطه وابستگي تلقي مي‌شود. اين برداشت را تا چه حد با برداشتي كه در بحبوحه انقلاب وجود داشت، در تعارض مي‌دانيد؟
اگر انقلاب ايران را با ساير انقلاب‌هايي كه در جهان رخ داده مقايسه كنيم مثل انقلاب چين، روسيه و انقلابي كه در امريكاي لاتين رخ داد يكي از ويژگي‌هاي آن، كم‌درگير شدن جامعه ما است و اينكه يكي از كم‌خشونت‌ترين انقلابات قرن بيستم به شمار مي‌رود. تا جايي كه برخي از صاحب نظران غربي كه پس از انقلاب به ايران آمدند مثل ميشل فوكو، انقلاب ايران را انقلاب گل در برابر گلوله ناميد. در واقع پيام اصلي انقلاب ما تعارض و درگيري با جهان پيرامون نبود بلكه مي‌خواستيم به گوش دنيا برسانيم كه مي‌خواهيم با اتكا به فرهنگ اقليمي خويش، روي پاي خود بايستيم و دنيا نيز بايد آن را به رسميت بشناسد. بنابراين شما مي‌بينيد كه انقلاب ايران در قياس با ساير انقلابات، كمترين كشته و آشوب اجتماعي را به همراه داشت. در واقع انقلاب با گلوله پيروز نشد بلكه با گفتمان و حركت‌هاي مدني مثل حضور در راهپيمايي و شعارهاي همدلانه با حتي ارتش آن زمان به پيروزي رسيد. خاطرم هست از همان ابتداي انقلاب، حضرت امام(ره) تنها برقراري ارتباط ديپلماتيك با اسراييل را منع كردند، به اين دليل كه اساس آن نامشروع است و البته در سياست‌هاي بعدي نيز آفريقاي جنوبي به دليل وجود نظام كاملا آپارتايد و نژادپرستانه به آن اضافه شد. يعني حضرت امام(ره) در ابتداي امر، همه دنيا را براي برقراري روابط ديپلماتيك ذي‌صلاح مي‌دانستند البته با رويه‌هايي كه امريكا از خود نشان داد، در جاهايي آن هم نه به طور دايم كار به تخاصم با او كشيد. بنابراين ارتباط ايران با نظام بين‌المللي، يك ارتباط همزيستانه، صلح‌جويانه و متقابل است و اين نگاه كه هر كس با جهان ارتباط برقرار كند -كه در دولت روحاني نيز شاهد آن هستيم كه متاسفانه برخي چگونه با نگاه‌هاي تنگ‌نظرانه و افراطي، اين ارتباط عزتمندانه را به نوعي ارتباط منفي تبديل مي‌كنند- نه در درون جامعه و نه در فرهنگ انقلابي و نه در درون مايه پيام‌هاي رهبران اصلي نظام ما بوده است.
  كمي درباره حق حاكميت ملي بحث بفرماييد كه هر حكومتي بايد آن را به عنوان يك دغدغه مورد توجه قرار دهد. حكومت پهلوي تا چه حد توانسته بود اين حق را -حداقل در ظاهر- تجلي دهد؟ براي اين منظور ابتدا بفرماييد اساسا مظاهر تجلي حاكميت ملي چيست و اگر صندوق راي و برگزاري انتخابات را يكي از مظاهر تجلي حاكميت ملي بدانيم، واقعي نبودن صندوق راي در رژيم پهلوي و فقدان انتخابات آزاد و رقابت جدي چقدر رژيم پهلوي را آسيب‌پذير كرده بود؟
نظام‌هاي استبدادي توانايي تحقق حق حاكميت ملي را ندارند يعني از اينكه بتوانند حاكميت ملي را محقق كنند عاجز هستند. در دوره پهلوي حتي ما شاهد اين بوديم كه بخش‌هايي از جغرافياي ما دچار تغيير شد و بخش‌هايي از سرزمين ايران در حدود سال 1972 منفك شدند. اگر حق حاكميت ملي را حضور آزادانه جامعه در تعيين سرنوشت خود بدانيم كه كليدي‌ترين و محوري‌ترين مساله جهان امروز است، با اعتقادات ما تعارض نداشته و همگام است. حديث شريف «كُلُكُّم راعٍ و كُلُكُّم مسوول عن رعِيتِهِ» نيز تاييد‌كننده آن است كه همه انسان‌ها در برابر سرنوشت خود و ديگر آحاد جامعه مسوول هستند و همچنين اين روايت كه هيچ جامعه‌اي تغيير نمي‌كند مگر اينكه كل آن جامعه قصد داشته باشد دست به تغيير بزند، «إِن‌الله لا يُغيِّرُ ما بِقوْمٍ حتى يُغيِّرُواْ ما بِأنْفُسِهِمْ» كه البته يك ديدگاه اجتماعي و كلان‌تر است. بنابراين درست است كه نظام شاه در عرصه‌هايي از توسعه و رشد صنعتي توفيق‌هايي پيدا كرده و در همه سطوح توانسته بود تغييراتي را ايجاد كند اما به دليل اينكه يك حلقه محدود براي آن مسووليت‌ها و براي كل نظام تصميم مي‌گرفت، ديديم كه تصميمات خطايي نيز گرفته شد. اين نگاه و انديشه كه يك عده محدود حق دارند براي كل جامعه تصميم بگيرند در زمره خطاهاي استراتژيكي است كه در هر جامعه‌اي شكل بگيرد به حاكميت ملي آسيب مي‌زند و نتيجه آن در ايران، اين شد كه مردم برخلاف اينكه در بخش‌هايي از زندگي خود رشد و توسعه را مي‌ديدند اما از آنجا كه خود را در تصميمات مملكت و در تعيين سرنوشت خود حاضر نمي‌ديدند، عليه نظام مستقر شوريده و در نهايت، نظامي را مستقر كردند كه اين حق حاكميت را به آنها اعطا كند.
  با اينكه در دوره پهلوي گاه انتخاباتي برگزار مي‌شد اما چرا بعد از 28 مرداد 32 هرگز اين انتخابات توسط بخش‌هاي مختلف جامعه جدي گرفته نشد؟
ببينيد شاه قبل از اينكه قدرت داشته باشد، استبداد داشت و متاسفانه ماهيت استبداد اين است؛ از سال 20 تا 28 كه هنوز شاه مقتدر نشده، شاهد فعاليت بيشتر احزاب و حضور جدي‌تر مردم در آنها هستيم، مجالس نيز تا حدودي مردمي‌تر است و اوج آن را در مجالس آخري مي‌بينيم كه مجوز تشكيل دولت ملي را صادر كرد و تا سقوط دولت ملي مصدق نيز ادامه داشت. از بعد از سال 32 كه شاه مقتدرتر شده و نظام ديكتاتوري به معناي عام آن را محقق كرد و كوشيد ارتش و نيروهاي امنيتي را بر جامعه حاكم كند طبيعتا مجلس جنبه تزييني يافت و اين تا جايي ادامه پيدا كرد كه براي هر شهر از پيش نمايندگاني مشخص مي‌شد و همان حضور حداقلي مردم در جامعه نيز بيشتر زينتي بود. در نتيجه مردم مي‌دانستند كه هيچ يك از نهادهاي جامعه متكي به نظام مردمسالاري نيست و در واقع اين نهادهاي زينتي هستند كه نقش نهادهاي واقعي را در جامعه بازي مي‌كنند.
  انسداد سياسي چقدر در به مخاطره انداختن حيات سياسي رژيم موثر بود؟ با توجه به محدوديت‌هاي وسيعي كه رژيم پهلوي در راستاي ممانعت از رشد آگاهي در جامعه اعمال مي‌كرد چرا در نهايت نتوانست پايه‌هاي متزلزل حكومت خود را در سال‌هاي پاياني دهه 50 استحكام بخشد؟
هم تجربه‌هاي تاريخي صدسال اخير در رابطه با آزادي و هم تئوري‌هاي بحث‌هاي دموكراسي، اين را به ما آموخته‌اند كه استبداد دوامي ندارد. حضرت علي (ع) كه خلاصه آرمان‌هاي جامعه ما در ايشان تجلي پيدا مي‌كند نيز مي‌فرمايند «منِ اسْتبد بِرأْيِهِ هلك» هر كس استبداد راي بورزد هلاك خواهد شد و اين فرمايش نيز جنبه فردي و اجتماعي دارد. در واقع استبداد از درون مانند موريانه، توانايي‌ها، شايستگي‌ها، آرمان‌ها و آرزوهاي جامعه را از درون مي‌خورد. حضرت امير(ع) چهار دليل را براي فروپاشي جامعه برمي‌شمارد و مهم‌ترين آنها را نيز اين مي‌داند كه امور اصلي كنار گذاشته شده و امور فرعي، اصل انگاشته مي‌شود. اما اينها را چه كساني انجام مي‌دهند؟ «تقديمِ الاراذِلِ و تاخيرِ الافاضِلِ». نيروهاي ضعيف، بله‌قربا‌ن‌گو و نيروهايي كه از درون اصالتي ندارند بر جامعه حاكم مي‌شوند و نيروهاي آگاه، انديشمندان و فرهيختگان كه نقش مهمي را در اعتماد مردم و تدبير جامعه دارند كنار مي‌روند. به طور كلي بحث استبداد، درونمايه يك جامعه را مضمحل كرده و جامعه را پوك مي‌كند. به تعبير برخي از مفسران مانند اناري است كه آب آن را مكيده و در پوست آن دميده باشند. استبداد از درون به توانايي‌ها، خلاقيت‌ها، شادي‌ها، نشاط‌ها، اميدها و آرزوهاي جامعه آسيب مي‌زند. در اين شرايط نيز جامعه تنها دو راه را پيش روي خود مي‌بيند؛ بخشي مهاجرت كرده و بخشي مانده و تحمل مي‌كنند تا شايد براي جامعه اتفاقي بيفتد مثل وضعيتي كه در سال‌هاي 1354 تا 1357 شاهد آن بوديم.
  فرموديد نظام جمهوري اسلامي حق حاكميت ملي را به جامعه اعطا كرد.
بهتر است بگوييم مردم نظامي را تاسيس كردند كه اين حق حاكميت را به آنها اعطا كند و اين امر نيز در قانون اساسي نظام جمهوري اسلامي به خوبي تبلور يافته است.
  بله، براي حفظ اين حق حاكميت ملي كه انتخابات يكي از اصلي‌ترين مظاهر آن است و از عالي‌ترين دستاوردهاي انقلاب اسلامي نيز به شمار مي‌رود، چه اقدامات و ابزارهايي نياز است؟
بايد دقت زيادي به خرج داد، انحراف از معيار يك‌باره اتفاق نمي‌افتد. به تعبير امام (ره) رذايل انساني كه منجر به ديكتاتوري مي‌شود يكدفعه رخ نمي‌دهد و به تدريج در انسان‌ها رشد مي‌كند. در واقع با توجه به تجربه تلخي كه ما در گذشته‌هاي خود، در كودتاي 28 مرداد، در اتفاقات مشروطه و در سال 42 داشتيم، انقلاب بزرگي توانست شكل بگيرد كه خون‌هاي زيادي نيز براي آن نثار شد. بيش از 300 هزار شهيد- حداقل- در پشتوانه اين نظام وجود دارد، بايد دقت كرد كه هم خداوند در قرآن و هم ائمه ما در بيانات خود به ويژه حضرت علي(ع) در نهج‌البلاغه مي‌فرمايند نعمت‌هاي الهي دايمي نيستند، اگر نسبت به آنها دقت و مراقبت نشود و مكانيزم‌هاي مناسبي براي نظارت بر آنها شكل نگيرد، آن بنيادهاي اصلي كه مردم براي آنها به پا خاسته و انقلاب كرده‌اند كه مهم‌ترين آنها استقلال، آزادي و عدالت اجتماعي‌ است كه در چهره جمهوري اسلامي تجلي پيدا كرده، فراموش مي‌شوند. بايد توجه داشت كه انحصار در قدرت، ثروت و در كرامت‌هاي انساني ممكن است به تدريج شكل بگيرد، بايد اين اتفاقات را رصد كرده و مراقبت كنيم و در عين حال نيز هر جايي كه انحراف از اين معيار صورت مي‌گيرد، با آن ولايت عملي و نظري با آنها برخورد شود چرا كه اين گونه نيست كه اين راه بازگشت‌پذير نباشد. آيات قرآن به ما مي‌گويند بايد مراقبت كرد تا نعمت‌هاي بزرگي كه خداوند به انسان داده به نقمت تبديل نشود. اما مهم‌ترين عاملي كه در ايران مي‌توان از آن در عرصه سياست ياد كرد حضور جدي مردم در تعيين سرنوشت خود است و توجه به اينكه آحاد ملت بايد بتوانند در سرنوشت خود حضور جدي، واقعي و فعال داشته و فرصت‌هاي مناسبي را براي انتخاب افراد ذي‌صلاح در اين عرصه داشته باشند. طبيعتا بايد مراقبت كرد كه يك جريان، جناح يا گفتمان محدود بر جامعه ما حكومت نكند و حكومت برخاسته از آحاد و آراي عمومي باشد. اين نظارت اگر پيوسته صورت بگيرد، اگر دولتمردان مراقب باشند كه بقاي نظام در گرو همان شعارهاي اوليه پيروزي انقلاب است و مردم نيز متوجه باشند كه خواسته‌ها و نقدهاي خود را در چارچوب‌هاي قانوني مطرح كرده و به حاشيه‌نشيني بسنده نكنند طبيعي است كه نظام با همه آن ظرفيت‌هاي بسيار ارزشمندي كه در تاريخ ما ايجاد كرده، روز به روز مسير خود را با توانايي و اعتلاي بيشتر طي مي‌كند. اگر اين اتفاق نيفتد خداوند هيچ تضميني براي هيچ جامعه‌اي نكرده و صراحتا در قرآن نيز مي‌فرمايند كه اگر شما از آن ملاك‌ها و ارزش‌هاي واقعي بازگشتيد ما نيز بازمي‌گرديم. اين به اين معنا است كه براي هيچ جامعه‌اي تضمين هميشگي وجود ندارد و پاسداري هميشگي، لازمه تداوم شعارهاي ارزشمند انقلاب، توزيع عادلانه قدرت و اعتقادات اصيل معنوي و ديني است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون