تحليل سه رويداد موثر در تشديد جو انقلابي
در رژيم گذشته گفتن از اصلاحات ممكن نبود
هوشنگ ماهرويان٭
براي تحليل رويدادهايي كه به انقلاب ايران منتهي شد، بايد سه رويداد مهم را در نظر گرفت؛ يكي اشغال ايران در شهريور 1320 كه به نظر ميرسد با كمي سياست ورزي ميشد از اشغال كشور جلوگيري كرد اما رضاشاه نتوانست از اطرافيان خردمند خود كمك بگيرد و در نتيجه عملا كشور اشغال شد. اشغال تبعات سنگيني را به همراه دارد از جمله اينكه تمام ساختارهايي كه شكلگيري آنها ساليان سال به طول انجاميده را از بين ميبرد. در حال حاضر ميبينيم كه عراق در چه وضعيتي قرار دارد، گرچه صدام فرد مستبد و ديكتاتوري بود اما تبعات اشغال سهمگينتر است چرا كه وقتي كشوري به اشغال نيروهاي بيگانه درميآيد نميتوان با تبعات آن به سادگي مقابله كرد. ما نيز پس از شهريور 20 چنين شرايطي را تجربه ميكنيم و در اين ميان حزب توده به عنوان گفتمان غالب روي كار ميآيد. گفتمان غالب نيز گفتماني است كه عملا ضد توسعه و ضد سرمايهگذاري صنعتي بوده و تمام اينها را به سخره ميگيرد.
گرچه حزب توده بعد از شهريور 1320 حتي انديشههاي ماركس را مطرح نميكند بلكه افراد دست دومي مانند استالين و امثال اوست كه توسط اين حزب مطرح ميشود و ما درگير گفتماني ميشويم كه آثار خود را بر سپهر سياسي جامعه ميگذارد و تفاوتي نيز بين مذهبي و غيرمذهبي باقي نميگذارد و اين اثر را ميتوان در بين مليها، مذهبيها و همه گروهها و اقشار ديد.
واقعه دوم، 28 مرداد 1332 است؛ به نظر ميرسد دكتر مصدق نيز ميتوانست به شكلي حركت كند كه به كودتا منجر نشود. اين كودتا احساس شكست را براي روشنفكري ايران در پي داشت و سپس اعدامهاي بعدي در ناخودآگاه روشنفكري ما اثري گذاشت كه او را براي جبران اين شكست مصمم كرد. ما اوج جريانهاي مسلحانه را از نيمه دوم دهه چهل ميبينيم؛ تشكيل مجاهدين خلق و سپس جريان سياهكل و ظهور چريكهاي فدايي خلق و در نهايت، گفتمان غالب اين ميشود كه هر كس حرف تندتر بزند و راديكالتر باشد سخن او گيرايي بيشتري خواهد داشت. در اين شرايط اگر كسي از اصلاحات و محافظهكاري حرفي ميزد گويي ناسزا ميگفت.
كسي جرات گفتن از ليبرال دموكراسي را نداشت، ما هنوز يك ترجمه خوب از «روح القوانين» مونتسكيو نداريم، كسي نميتوانست از كارهاي جان لاك صحبتي كند، يك مشت جزوه چاپ شده و پس از اينكه به شكل مخفيانه به كشور ميآمد با ذره بين خوانده ميشد. «كتاب سرخ» مائو، كارهاي رژي دبره و يادداشتهاي چگوارا مطالعات ما را در آن دوره شكل ميداد و كتابهاي اساسي كه از آزادي آدمي و عدالت صحبت كند به ندرت ديده ميشد. در دانشگاه نيز در سالهاي 47 تا 50 گفتمان غالب، گفتمانهاي تند و تيز و راديكال بود.
واقعه ديگر اصلاحات ارضي بود. وقتي شاه از اوايل دهه چهل اصلاحات خود را شروع كرد، در عمل، به قدري گفتمان انقلاب حاكم بود كه او نيز به اصلاحات خود عنوان «انقلاب شاه و مردم» را داده بود چرا كه اصلاحات حالت فروخوردهاي داشت.
اصلاحات ارضي، جو انقلابي را تشديد كرد و ساختار روستاها را به هم ريخت. در حالي كه ميشد اصلاحات ارضي را آرامتر انجام داد و با استفاده از همان روابطي كه طي هزاران سال شكل گرفته بود، نقاط ضعفي كه در روستاها وجود داشت را از بين برد. از مالك روستا، زميني گرفت، مدرسه و خانه بهداشت ساخت و به تدريج نيز اين كار را انجام داد. شاه با اصلاحات ارضي تندروي كرد و آسيبپذيرترين قشر روستاها كه «خوشنشين»ها بودند را در شهرها آواره كرد چرا كه زميني به آنها نرسيد. عمده هدف اصلاحات ارضي اين بود كه زمين به صاحب نسقها برسد يعني به زارعاني كه حق ريشه دارند.
در نتيجه زمينها نيز خرد شد در حالي كه براي كشاورزي مدرن به زمينهاي بزرگ نياز است و بعد براي اصلاح اين مشكل، واحدهاي كشت و صنعت ايجاد شد.
به هر حال خوشنشينهايي كه از روستاها آواره شده بودند از نيروهايي به شمار ميآمدند كه جو انقلابي را تشديد ميكردند. نكته ديگر اينكه شاه شعار «پيش به سوي تمدن بزرگ» را مطرح ميكرد و اين فروريزي خرده بورژوازي سنتي را تشديد ميكرد. به طور مثال وقتي كارخانه كفش ملي ايجاد شد كفاشهايي كه به صورت سنتي كفش توليد ميكردند از بين رفتند.
اين فروريزي و آن مهاجرت روستاييان بدون زمين به شهر، جو مادي را ايجاد كرد كه راهي براي جمع و جور كردن آن وجود نداشت، شاه نيز از حل بحران عاجز ماند و در نهايت ما به نقطه 57 رسيديم.
نكته ديگر تاثير شرايط جهان بر انقلاب ما است. اگر از سالهاي 1950 به جلو بياييم، ميبينيم كه گفتمان غالب در غرب نيز چپ است، از انقلاب سخن ميگويد و آثار مائو، لنين، ماركس و امثال آنها اساس است. اگر به انگليس برويد شايد 60-50 درصد استادان علوم انساني ماركسيست يا مائوئيست هستند. به طور مثال بتلهايم در انگليس انجمن فرانكو- چاينيز را داشت، راجع به انقلاب فرهنگي چين كتاب مينوشت و چندين استاديار زيردست او بودند.
اتفاقا كتاب او نيز با عنوان «مبارزه طبقاتي در شوروي» به فارسي ترجمه شد كه آخرين ترجمه را دكتر ناصر فكوهي انجام داده است. اين افراد مطرح بودند و گفتمان چپ گفتمان غالب بود. دهه 70 ميلادي بود كه گفتمان چپ با بحران شديد رو به رو شد، «جنبش گرين» روي كار آمد و پروفسورها و استادان دانشگاهي كه چپ بودند به فعاليتهاي محيط زيست و شعارهاي برابري نژادها تمايل پيدا كردند و در نتيجه گفتمان چپ به حاشيه رفت اما اين گفتمان آثار خود را بر كشور ما گذاشت. در همان دههاي كه مبارزات مسلحانه در ايران تحت تاثير رژي دبره و چگوارا و امثال آنها شكل ميگرفت، در غرب گفتمان چپ از بين رفته و چيزي از آن باقي نمانده بود. در غرب ليبرال دموكراسي توانست با آن راديكال برخورد كند؛ كتاب رژي دبره چاپ شد و با ترجمههاي مختلف پشت ويترين قرار گرفت.
دو سال بعد رژي دبره با نوشتن كتابي با عنوان «رد سلاح»، كتاب «انقلاب در انقلاب» خود را كه تبليغ مبارزه مسلحانه بود رد كرد. ليبرال دموكراسي اين گونه برخورد ميكند اما رژيم پهلوي راه درست برخورد را نميدانست.
بعد از سياهكل 13 نفر را دستگير ميكند و بدون كمي تامل در نوع برخورد با آنها يا در نظر گرفتن تبعات آن، همه آنان را اعدام ميكند. در حالي كه وقتي راديكاليزم با آن شدت به جامعه وارد ميشود راهي جز باز كردن فضا نيست؛ بايد كمي آزادي مطبوعات ايجاد كرده و به افراد اجازه حرف زدن داد.
باز كردن فضا، جو راديكاليزم را ميشكند اما هرچه اين فضا بيشتر بسته شود راديكاليزم نيز تشديد ميشود. در آن شرايط، جزوه كوچكي از لنين يا مائو همانند كتاب مقدس به شمار ميآمد، در حالي كه در حال حاضر اين آثار در كتابفروشيها موجود هستند، حتي چندين ترجمه از «مجموعه آثار» لنين وجود دارد اما كسي نيم نگاهي به آنها نمياندازد. آن برخوردها، اعدامها، سركوبها و شكنجههايي كه توسط ساواك صورت ميگرفت جو راديكاليزم را بيش از پيش تشديد ميكرد و بنابراين در آن زمان امكاني براي حرف زدن از رفرم و محافظهكاري وجود نداشت.
٭ نويسنده و پژوهشگر تاريخ معاصر