محيط اشتباهي
پرستو بهراميراد / بعد از چند وقت تصميم گرفتم با يكي از دوستانم به باشگاه انقلاب سري بزنم و اگر شد كارت عضويتي بگيرم (واسه پز دادن به دوستان و كمي تناسب اندام پيدا كردن). كارت عضويتي كه فقط براي ورود به مجموعه ورزشي انقلاب بود و در واقع هيچ استفاده ديگرنداشت. همان اول كار دربان جلويمان را گرفت و از من چون به صورت مهمان وارد ميشدم 10 هزار تومان گرفت (با خودم گفتم خدا تا آخر به خير كند). بعد از رفتن به داخل باشگاه احساس كردم كمي از هواي آلوده شهر كمتر شده است. به هر حال با اين مساحت و اين همه درخت خيلي امر طبيعي بود. علاوه بر آلودگي هوا كه كم شده بود ماشينهاي ارزانقيمت هم كم ديده ميشد. وارد دفتر مجموعه شديم براي ثبت نام وگرفتن كارت عضويت باشگاه. بعد از كلي انجام مراحل فرم پر كردن رسيديم به پرداخت پول ثبت نام. همان اول جا خوردم با ديدن رقم فقط براي يك كارت كه براي وارد شدن به باشگاه بود بايد 270 هزار تومان پرداخت ميكردم. با كمي بالا پايين كردن بالاخره ثبت نام كردم و كارت را گرفتم. با اين كارت فقط ميتوانستم در باشگاه راه بروم و از هوا لذت ببرم. دوستم پيشنهاد داد كه بريم ببينيم هر باشگاه ورزشي چطوري است و در كدام ثبتنام كنيم تا باهم بياييم. از نفس افتاديم تا رسيديم به باشگاه تنيس مجموعه. وارد شديم به دفترباشگاه. كلي از ما استقبال كردند و با چاي و شيريني از ما پذيرايي به عمل آوردند و ما با رويي گشاده شروع به پرسش كرديم بهمون يك بروشور دادند و بعد شروع به توضيح دادن كردند اول بايد حدود 40 هزار تومان جلسهيي به مربي ميداديم و بعد براي كرايه زمين هم هر جلسه 15 هزار تومان و كسي براي توپ جمع كردن هم 10 هزار تومان و مطمئنا بايد وسايل هم تهيه ميكرديم كه در همانجا فروشگاهي معرفي كردند و گفتند با حدود 100 الي 200 هزار تومان ميتوان وسايل معمولي تهيه كرد. همينطوري كه ادامه ميدادند ترس در درونم بيشتر رخنه ميكرد من فقط يك روزنامهنگارم و اين رقمها برايم خيلي قابل هضم نبود. به دوستم خيره شدم و او هم ترس را از چشمانم خواند و با عذرخواهي كوتاهي به سرعت محل را ترك كرديم. هنوز از آن همه قيمتهاي نجومي سرم گيج ميرفت. بعد از كمي صحبت با دوستم به اين نتيجه رسيديم كه شايد تنيس، ورزش پر هزينهيي هست وبعد تصميم گرفتيم به جاهاي ديگر سر بزنيم. به باشگاه گلف رفتيم و اين موضوع به طور خيلي حادتر در آنجا اتفاق افتاد و قيمتها خيلي بالاتر بود. بعد هم در باشگاه اسكواش و استخرسرپوشيده و روباز و سالن بدنسازي و... اين اتفاق دوباره تكرار شد. هر لحظه من گيجتر و سردرگمتر ميشدم. فكر نميكردم داشتن سلامتي آنقدر هزينه داشته باشد. ديگر از پا افتادم و به دوستم گفتم: (اينجا نميشه ورزشي جز پيادهروي با بودجه ما انجام داد حالا كه آنقدر راه آمديم برويم كافه و چايي بخوريم). وارد كافه شديم (جاتون خالي) خيلي مكان زيبايي بود و معماري جذابي داشت و آدم را جذب ميكرد. گارسون خيلي مودبانه خوشامد گفت و منو را آورد. با ديدن قيمتها اول فكر كرديم به ريال است ولي بعد از دقت متوجه شديم نه به تومان نوشتهاند و كلا از اينكه به آنجا رفته بوديم پشيمان شديم. ديگر مجبور بوديم چيزي سفارش بدهيم بعد از كلي بالا پايين كردن جيبمان دو تا چايي سفارش داديم. همراه با نوشيدن چايي 10 هزار توماني، اطراف را نگاه ميكردم. اكثرآدمهاي اطرافمون با لباسهاي ماركدار نشسته بودند و سفارشهاي روي ميزشان از حقوق يك ماه من بيشتر بود. اينجا بود كه كاملا متوجه شدم در محيط اشتباهي قرار گرفتهام.