همنسل بادهاي موسمي
اميرحسين صمدي و ايمان فانيان / براي درك حقيقت بايد سفر كرد. پس بار سفر بسته به راه افتادم. البته راه دور نيست، مقصد چند دقيقهيي با من فاصله دارد ولي وقتي رسيدم فهميدم اشتباه ميكردم مقصد بسيار دور از محل سكونت من است، البته نه از لحاظ مسافت. قصه محله بسيار دراماتيك بود ولي سينمايي اونجا نبود. بچههاي بازيگوش بودند ولي تنها شهربازي، سالها بود كه جاي خودش را به پاركينگ عمومي داده بود. جوان بود ولي در چشمهايش خستگي 100 سال بود. مانند نام محله كه جوان بود ولي اثري از سرسبزي و نشاط ديگر در خاكش نبود. زمينهاي كشاورزي خانه شده بودند و خانهها جاي مهاجران جدامانده از ديار خويش.
كافي است جوان باشي تا شاد باشي:
سر راهم به دو جوان بر خوردم، از قضا برادر بودند. برادراني زاده همين محله. برادر بزرگتر از حرف زدن با من طفره رفت. به سراغ برادر كوچكتر رفتم. خيلي پرانرژي و قاطع به تمام سوالهاي من جواب داد. از نظر او مشكلاتي كه به چشم من آمده بود، مشكل نبود بلكه خصوصيات عادي آن محله بود. سني نداشت. زندگي، تفريح، درس، مطالعه و... شده بود تاكسي. تاكسي قسطي كه 30 قسط هم ازش مانده بود. از وضعيت ديگر جوانها پرسيدم. جواب داد كه يا در تهران مشغول كارند يا در قهوهخانهاند. به سراغ قهوهخانه رفتم. تمام سوژه گزارشم را در اين مكان يافته بودم ولي راهي به داخل پيدا نكردم گويا ظرفيت آن سانس پر شده بود. ياد جملهيي در جواب تمام ناملايمتهاي اين محله از آن جوان راننده تاكسي افتادم: كجا اينطوري نيست؟
آره شايد درست ميگه. با تغيير دادن تعريفها براي هر صورت مساله ميشه به جوابهاي متعددي رسيد ولي حال جوانهاي اكثر جاهايي كه ميشناسم توفيقي به حال اين جوونا ندارند. خبري از فرهنگسرا نبود. خبري از سينما و سالن تئاتر نبود. خبري از پاساژهاي پرزرق و برق هم نبود. مجتمع ورزشياي وجود نداشت. پس ميرسيم به اينجا كه حضور در اين مكان هم خيلي غيرمنطقي نيست.
من جوونيم را در اينجا خاك كردم. كجا برم؟
در دل اين نسل چهارميها به يك نسل چهارمي برخوردم كه سال 42به اينجا آمده بود و گويي راوي تاريخ اين محله بود.
نقل قول:
اينجا همش زمين كشاورزي بود. آدمي اينجا زندگي نميكرد. بالاتر از اينجا رودخانهيي بود كه باعث شده بود تا كشاورزان از دههاي اطراف براي كشاورزي به اينجا بيايند. من از 10 سالگي كارم كاسبي بود از چهار پايه و دستفروشي و سيگارفروشي و چرخ طحافي رسيدم به اين مغازه. ديگه جوني تو دست و بالم نيست. اينجا وضعيت جوري هست كه من از شما كه آمدين در مغازه من ميترسم. ميترسم ازمن دزدي كنيد، آزاري بهم برسانيد. اينجا امنيت نداريم. نميگم تقصير كيه ولي همه چي از بيكاري و فقر مياد. مقصر اين مردم نيستن.
سوال: با همه اين مشكلات چرا از اينجا نميرين؟
كجا برم ؟ من جوونيمو اينجا خاك كردم. از 10 سالگي اينجا بودم. من اينجا بزرگ شدم تك و تنها، من اينجا زندگي كردم، زندگي ساختم. كجا برم.
حرف آخر: مشكلات موجود در اين محله فقط براي اين محل خاص نيست بلكه براي بسياري از محلهها و شهرهاي دور و نزديك هم وجود دارد.
راهحل اين مشكلات پاك كردن صورت مساله و تنها گذاشتن اين قشر به حال خود نيست بلكه فقط احتياج به گوشه چشمي از مديران و مسوولان است تا اين مشكلات پايان پذيرد.
(تمامي گزارش از يكي از محلههاي قديمي حومه تهران و شهرري تهيه شده است.)