• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3473 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۴ اسفند

2- تعريف روشنفكر و روشنفكري (1)

موسي اكرمي


46. فهم مفاهيم يا مصاديق روشنفكر و روشنفكري از روي يكديگر. پيش از هر چيز بپذيريم كه اگر «روشفكر» انساني با ويژگي‌هاي نسبي يا مطلق، يا ويژگي‌هاي متغير يا ثابت خاصي باشد، «روشنفكري» را به دو معنا به كار مي‌بريم:
1) حالت يا ويژگي روشنفكر بودن يا برخورداري از ويژگي‌هايي كه فرد برخوردار از آنها را شايسته نام روشنفكر مي‌كند؛
2) پديده‌ئي فردي يا گروهي يا اجتماعي كه يك يا چند نفر برخوردار از ويژگي‌هايي هستند كه شايسته نام روشنفكر مي‌شوند و به موجب برخورداري از آن ويژگي‌ها رفتار فردي و گروهي و اجتماعي خاصي دارند.
همچنين اگر «روشنفكري» حالتي در يك فرد يا پديده‌ئي اجتماعي با ويژگي‌هاي متغير يا ثابت يا ويژگي‌هاي نسبي يا مطلق باشد، «روشنفكر» كسي است كه حداقلي از آن ويژگي‌ها را دارد.
از اين رو زماني كه كوشش ما مصروف شناساندن «روشنفكر» مي‌شود مي‌توانيم از نتيجه تحليل و پژوهش خويش براي شناساندن «روشنفكري» بهره‌گيريم، چنان كه، بعكس، شناسايي «روشنفكري» به شناسايي «روشنفكر» كمك مي‌كند.
47. مسأله تعريف (1). هر هستومندي مانند روشنفكر (يا روشنفكري) با واژه‌ئي در زبان ناميده مي‌شود كه آن واژه نامي است هم براي خود آن هستومند و هم عنوان مفهومي است كه ما انسان‌ها، در مقام فاعل شناساي تعريف‌كننده و بهره‌گير از «تعريف»، از آن هستومند در ذهن داريم (صرف نظر از ميزان توافق در جزييات گوناگون آن مفهوم). «تعريف» معمولاً كوششي از سوي فاعل شناسا است تا براي خود و براي ديگران هستومند مورد نظر، در اين جا روشنفكر (يا روشنفكري) را چنان توصيف كند كه خود و شنونده بپذيرند كه
1) با آن توصيف همان هستومندِ روشنفكرنام يا مفهوم متناظر با آن به ذهن مي‌آيد نه هستومند يا مفهومي ديگر؛
2) با آن توصيف همه هستومندها يا مفهوم هايي در جهان كه نام «روشنفكر» (يا مترادف با نام روشنفكر -  اگر اصولاً مترادف راستين وجود داشته باشد- يا معادل نام روشنفكر در زبان‌هاي ديگر) را دارند توصيف مي‌شوند به گونه‌ئي كه هيچ هستومند يا مفهومي با نام روشنفكر يا مترادف با آن يا معادل آن از دايره آن توصيف بيرون نمي‌ماند؛ اين ويژگي تعريف را سنتا، دست كم در سنت ارسطويي و همه سنت‌هاي منطقي همانند اين سنت يا متاثر از آن، «جامعيت» مي‌خوانند: جامع همه هستومندها يا مفهوم هايي با نام «روشنفكر»  (يا مترادف يا معادل آن)؛
3) با آن توصيف هيچ هستومند يا مفهومي در جهان كه نام «روشنفكر» را (يا نامي مترادف با نام روشنفكر – اگر اصولاً مترادف راستين وجود داشته باشد- يا نامي معادل نام روشنفكر در زبان‌هاي ديگر) را ندارد توصيف نمي‌شود به گونه‌ئي كه هيچ هستومند يا مفهومي با نامي جز آن روشنفكر، يا با نامي جز مترادف «روشنفكر» يا با نامي جز معادل آن «روشنفكر» در زبان‌هاي ديگر، به دايره آن توصيف راه نمي‌يابد؛ اين ويژگي تعريف را سنتا، دست كم در سنت ارسطويي و همه سنت‌هاي منطقي همانند اين سنت يا متاثر از آن، «مانعيت» مي‌خوانند: مانع همه هستومندها يا مفهوم هايي با نامي جز «روشنفكر» (يا مترادف يا معادل آن).  بدين سان اگر بتوانيم تعريفي از هستومندي به نام روشنفكر (يا حالتي/پديده‌ئي به نام روشنفكري) به دست دهيم با آن تعريف خواهيم گفت كه روشنفكر (يا روشنفكري) بايد از چه صفاتي برخوردار باشد تا واژه روشنفكر (يا روشنفكري) را بتوان بر آن اطلاق كرد. با فهم مفهوم و مصداق «روشنفكر» مفهوم و مصداق «روشنفكري» نيز فهم مي‌شود چنان كه، بعكس، با فهم مفهوم و مصداق «روشنفكري» مي‌توان به فهم مفهوم و مصداق «روشنفكر» دست يافت.
48. مسأله تعريف (2). بر پايه آنچه در تامل بالا گفته شد، تعريف روشنفكر (يا روشنفكري) همانا بيان ويژگي‌هاي مشخص كننده روشنفكر (يا روشنفكري) است كه در پيوند با يكديگر جامع همه مصاديق روشنفكر (يا روشنفكري و مانع همه نامصداق‌هاي روشنفكر (يا روشنفكري) باشند. از اين رو انتظار مي‌رود كه من نيز چنان تعريفي از روشنفكر به دست دهم كه در برگيرنده همه نمونه‌هاي روشنفكر و نادربرگيرنده همه نمونه‌هاي ناروشنفكر باشد. براستي دستيابي به چنين تعريفي دشوار است هر چند در برخي تاملات ويژگي‌هاي مهمي از روشنفكري را به دست خواهم داد كه روشنفكران را از ناروشنفكران تمايز مي‌بخشند و در برخي ديگر از تاملات از ويژگي هايي خواهم گفت كه به تنهايي جلوه يا جلوه هايي از روشنفكري را بيان مي‌كنند به گونه‌ئي كه با تجلي آن ويژگي در كسي مي‌توان گفت كه آن فرد در انتزاع از ديگران به همان نسبت برخورداري از آن ويژگي‌ها بهره‌ئي از روشنفكري دارد.
49. دشواري عرضه تعريف كامل منطقي از روشنفكري. در سنت ارسطويي تعريف يك چيز بر بهره‌گيري از حد و رسم منطقي استوار است، به گونه‌ئي كه بايد از جنس (قريب و بعيد) و فصل (بعيد و قريب) و عرض خاص و عرض عام بهره بجوييم. چنين نگرشي به تعريف بطور عام و تعريف روشنفكر بطور خاص به هر حال بر گونه‌ئي ذات‌گرايي ارسطويي و قائل شدن ذات ثابت براي هر چيز، از جمله روشنفكر، استوار است. آشكار است كه اگر براي روشنفكر چونان يك هستومند قائل به ذات باشيم، اين ذات مي‌بايست در همه اعصار و همه جوامع و همه ملل يكسان بوده باشد و تنها در اعراض تغييرهايي پذيرفته باشد. در اين صورت تعريف روشنفكر بر پايه تشخيص ذات روشنفكري و جنس و نوع و فصل و اعراض خاص و عام مرتبط با آن تعريف مي‌شود. در نگاه پديدارشناختي و پسيني به تاريخ روشنفكري، با برداشت كلي‌ئي كه ممكن است از «روشنفكر» وجود داشته باشد، آنچه در نخستين نگاه به ديده انديشه مي‌آيد اين است كه روشنفكري در اعصار و جوامع گوناگون متغير است، ولي به هر حال مي‌توان در نگاه پسيني صفاتي را يافت كه در گستره بس گسترده‌ئي از زمان و مكان روايي نسبتا فراگيري دارند بطوري كه شايد بتوان از گونه‌ئي ذات سيال و متحول سخن گفت چنان كه «روشنفكر» داراي مجموعه‌ئي از ويژگي‌ها تلقي گردد كه با آنها پديد‌ايد و با آنها شناخته شود. از اين رو هر چند بهره‌گيري از حد و رسم منطقي در تعريف روشنفكري دشوار است، ولي بايد ضمن برشمردن شمار هر چه بيشتر ي از صفات هر چه فراگيرتر، به مجموعه‌ئي از صفات ايجابي و مجموعه‌ئي از صفات سلبي دست يابيم تا بتوانيم از يك سو روشنفكر به معناي عام را در همه جوامع و همه اعصار تشخيص دهيم و دريابيم آيا مي‌توانيم از چنان مفهومي لزوماً در هر عصري و هر جامعه‌ئي نشانه‌ئي يابيم يا نه، و از سوي ديگر، بر پايه پذيرش برخي از صفات مشترك براي همه روشنفكران از روشنفكر خاص اعصار و جوامع خاص سخن گوييم كه با داشتن قيدهاي خاص فردي و اجتماعي و فرهنگي و زماني و مكاني اين شايستگي را يافته است كه روشنفكر آن عصر يا جامعه خاص باشد.
50. مطلق و نسبي در تعريف روشنفكر. بر پايه كوشش براي شناخت عناصر مشترك و متغير روشنفكري در عرضه تعريفي دقيق يا عملياتي از روشنفكري، بهره‌گيري از رابطه ديالكتيكي نگرش‌هاي مطلق‌گرايانه و نسبي‌گرايانه لازم است. از يك سو با باور به شماري از مطلق‌ها و ارزش‌هاي فراتر از نسبي‌گرايي است كه مي‌توان به معيارهاي ثابتي در تعريف روشنفكري رسيد و روشنفكران را از همه كساني كه ظاهر يا رفتار روشنفكرانه دارند و در برخي از ويژگي‌ها با روشنفكران به گونه‌ئي شريك‌اند بازشناخت، و از سوي ديگر با معيارهاي نسبي‌گرايانه است كه مي‌توان در هر مقطع زماني- مكاني يا صورتبندي اقتصادي- اجتماعي- سياسي- فرهنگي خاص روشنفكر و روشنفكري خاص آن را تشخيص داد و تحليل و تبيين كرد.
51. لزوم دستيابي به گونه‌ئي تعريف از روشنفكر. اگر ما نتوانيم به تعريفي، هر چند محدود و مقيد به شرايط و زمان و مكان خاص، از روشنفكري دست يابيم
1) نمي‌توانيم پيوستگي لازم ميان بخش‌هاي گوناگون سخن از روشنفكر يا روشنفكري را حفظ كنيم و سخنمان داراي بخش‌هاي مستقل از هم و فاقد پيوند با يكديگر خواهد بود؛
2) سخنمان در معرض تناقض و ناسازگاري دروني قرار گرفت چنان كه ممكن است به آساني دچار تناقض گويي شويم.
3) نمي‌توانيم با مخاطبان خود به توافق نسبي در باره آنچه از آن سخن مي‌گوييم
دست يابيم. در اين صورت تداوم سخن و گفت‌وگو بسيار دشوار و سرانجام ناممكن مي‌شود.
4) اگر به تعريفي حداقلي از روشنفكر دست نيابيم نمي‌توانيم از مفهومي سخن گوييم كه همه جلوات روشنفكري در همه زمان‌ها و مكان‌هاي دربردارنده پديده روشنفكري را شامل شود، و در عين حال ناروشنفكران را، به ويژه كساني را كه تنها در رفتار و ابزار و افكار شباهت هايي به روشنفكران دارند، طرد كند. از اين رو، نمي‌توان و نبايد ويژگي‌ئي را در تعريف روشنفكر گنجاند كه به آساني بتوان افرادي را داراي آن ويژگي يافت و انتظار داشت روشنفكر تلقي شوند در حالي كه در نخستين نگاه يا در نگريستن دقيق‌تر مي‌توان در روشنفكر نبودن آنان به توافقي نسبتا گسترده ميان روشنفكري پژوهان و آشنايان با روشنفكري   رسيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون