نگاهي به مجموعه داستان «خودزني» نوشته داوود آتشبيك
روايتهايي در مرز بين خواب و واقعيت
بهناز بركت/ مجموعه داستان «خودزني»، مجموعهاي است خواندني شامل شش داستان كوتاه كه در هر كدام با شرايط ويژهاي از موقعيت به همراه مكان و زمان محدود در حد يك سكانس سينمايي روبهروييم و شاهد رويارويي با ماجرايي هستيم كه در هر يك اتفاق ميافتد.
جوي خون
مخاطب در اين داستان درگير قتلي ميشود كه توسط يك مرد در پاساژي معمولي و پررفتوآمد اتفاق ميافتد. قتلي به عمد كه سايرين نظارهگر آن هستند و هيچگونه دخالت و ارتباطي در حين واقعه از خود نشان نميدهند. «كل پاساژ زل زده بودند به مرد لندهوري كه جوراب زنانه سرش كشيده بود و پتك چرخان بالا سرش را ميكوباند به ويترين كتابفروشي.» لحن راوي آن گونه خونسرد است كه تنها خواننده را در اين شرايط پرتنش و رعبانگيز درگير احساس مقطعي ميكند، چنانكه با او هم سو ميشود و تا پايان داستان به پيش ميبرد. گويي در داستان اتفاق مهم در حاشيه قرار و همهچيز پيرامون آن شكل ميگيرد. بياعتنايي راوي همراه با شخصيتهاي مجاور همصنف مقتول داستان را ميسازند چرا كه شاهد ادعا و قضاوتهاي آنان در ارتباط با قتل ميشويم و مهمتر اينكه هر شخصيت قضاوت ديگري را لوث ميكند. در پي اين روايت دردي است همراه با فراگيري عمل قتل در محل عبور افراد كه همانا پاساژ است و در كنار جريان معمول زندگي، داستان خاتمه مييابد.
گوش
شخصيت اين روايت كه يكي از شاخصترين داستانهاي مجموعه است، در كنار حرفه لطيف نگهداري گل در گلخانه، زمان رانندگي با پيرمردي تصادف ميكند و گوش كنده شده بيجانش را كنار گلدان شمعداني جاندار در دستمال كاغذي پنهان ميكند و همين حس غريبي را به مخاطب القا ميكند. يك موقعيت خاص نمايشي در يك زمان محدود كه با تصويرپردازي از بار روايت كم ميكند و مرزي بين خواب و واقعيت را در شرايط هياهو و وحشت به جاي ميگذارد. ذهنيت شخصيت در كنار بارش باران كابوس را به واقعيت نزديك ميكند و در فكر او در پي اتفاق افتاده نقشي از چرايي و اگرها و شايدها، حك و جذابيت اثر را افزون ميكند. شخصيت فاقد نام اثر بهعلت ازدحام مسائل تنها قادر به مرور لحظهاي آنها در ذهنش است و به همين علت در جايي وادار به قتل ميشود و جنازه را دفن ميكند تا ردي از خود بر جاي نگذارد و اين عمق فاجعه است، چرا كه تنها دلخوش به دست آوردن كسي است كه دوستش دارد و ميخواهد زنده بماند. در جايي توجيهپذير ميشود؛ آنجا كه به خاطر مسائل بيشمار از عاطفه تهي و هر ناممكني برايش ممكن ميشود. انتخاب راوي از جانب نويسنده و لحن به جاي او به داستان جذابيت بخشيده است. صحنه پاياني داستان نشان از افتادن شخصيت در سيكلي پايانناپذير دارد. «سعي كرد به روزهاي بعدي فكر كند؛ به صافكاري كاپوت ماشين، عوض كردن روكشها، ... ولي اگر نتواند گوش را پيدا كند چي؟»
خودزني
در اين داستان، با شخصيتهايي در ارتباط هستيم كه روايت را ميسازند؛ يعني با حضور آنها و با تعليق در بيان مرگ شخصيت اصلي به دست خود، ديگر شخصيتها به تصوير كشيده ميشوند. آنها توجهي به واقعه انجامشده ندارند بلكه به دنبال دريافت حق خود (پول) از شخصيتي هستند كه به واسطه او با شخصيت اصلي مربوط ميشوند. بيان روايت و وجود صحنههاي به دور از تصنع فضايي ملموس و واقعي را براي خوانندگان رقم ميزند گويي كه مخاطب با موجوديت شخصيتها همذاتپنداري ميكند و نميتواند از صحنه خارج شود. سرنوشتي كه رقم ميخورد همين است كه شاهديم، سرانجامي گم و نامشخص حول محور نامعلومي كه به درستي پيش مي رود. لحن شخصيتها با كاراكتر آنها اينهماني دارد و همهچيز بدون اغراق و كموكاستي در جاي خود قرار مي گيرد و سرانجام روايت هم با بيسرانجامي براي شخصيتها و مخاطبان خاتمه مييابد.
در اينجا به بررسي اين سه داستان از اين اثر بسنده ميكنيم و مانده را براي خوانندگان ميگذاريم. نكاتي كه اين مجموعه را باارزش ميكند وجود داستانهاي واقعي و فضاهاي ملموس آنهاست كه مخاطب با عنوانهاي شخصيتي و خلقوخوي آنها به جلو ميرود. با وجود فضاي وحشتزا، هول وهراس مخاطب را نميگيرد چرا كه نويسنده با نمايش مقصر و غيرمقصر دنبال وقايعي است كه انسان در موقعيتهاي خاص تن به انجام آن ميدهد كه چرايي آن هم جواب داده ميشود.
تصويرسازي در پي روايت همانا زبان متن در اختيار روايت داستانها و باعث به وجود آمدن فضاي غالب بر آنهاست كه عاري از وجود رنگوبويي از دخالت راوي در نقش پذيري ثابت انسان در بيان است. داستانهاي اين مجموعه رنگ و بيان لغات دراماتيك ندارند كه خواننده تحت تاثير احساسات قرار بگيرد، بلكه او با خواندنشان به عمق فاجعه پي ميبرد كه خود امتيازي بر اين اثر است. در پايان هر روايت مخاطبان با رجوع به ذهن خود قادر به تفكيك اصل ماجرا ميشوند. تصويرهاي تكاندهنده يادآور واقعياتي هستند كه چه عمدي و چه غيرعمدي اتفاق ميافتند كه بيانگر اينهماني شرايط موجود انسانها با شرايط به وجود آمدهاند. وقتي انسان در موقعيتي خاص قرار ميگيرد دست به عملي به دور از آنچه بخواهد ميزند و هر روايت چگونگي رخداد با وضعيت پيش آمده است. علت بودن به بهاي عمل وحشتناك نمايش آسانترين راه در دشوارترين موقعيت ذهني است.