محبت به حيوانات؛ ضرورتي اخلاقي يا فانتزياي گذرا
علي وراميني
چندي پيش يك نفر نقل ميكرد دوستي در امريكا دارد كه به حيوانات بسيار علاقه دارد. اين خانم هر شش ماه يكبار كه به ايران ميآيد چندين قلاده سگ و گربه بيپناه را با هزينههاي بسيار به امريكا ميبرد و در آنجا نگهداري ميكند. پرسيدم اين دوست تو با انسانها چه رفتاري دارد؟ گفت بهشدت بد و غيراخلاقي. حتي نسبت به مادر خود رفتار دلسوزانهاي ندارد. قبلتر از اين، دوستي من را به گروهي در شبكه تلگرام اضافه كرد كه كارهاي محيطزيستي انجام ميدادند. فعاليتشان طيف وسيعي از كارهاي بشردوستانه را در بر ميگرفت. كارهايي كه حتي ذرهاي موفقيت در آن، به دستگاه عريض و طويلي هماندازه يك دولت نياز داشت. با وجود ميل و به اصرار دوستي آن دوست در آنجا ماندم. هرازگاهي چالشهايي بين من و ديگر اعضاي گروه پيش ميآمد. به عنوان مثال اصرار من بر فارسينوشتن اعضا يا اينكه من مطلبي نامربوط به زعم آنها مينوشتم. ماندن من در آن گروه تا جايي ادامه داشت كه مطلبي نژادپرستانه را منتشر كردند. هم شخص منتشركننده بر صحبتهاي نژادپرستانهاش اصرار داشت و هم بسياري از اعضاي گروه. از آنجا كه با خودم عهد كرده بودم در جايي كه صحبت نژادپرستانه باشد لحظهاي نمانم، از گروه بيرون آمدم. شخصي كه مطلب نژادپرستانه را منتشر كرده بود، در صحبت خصوصي به من گفت كه من از همه آدمها متنفر هستم، اما عاشق حيواناتم. شايد بسياري از خوانندگان اين سطور تجربه مواجهه با انسانهايي از اين دست كه ذكرشان رفت، داشته باشند. انسانهايي كه اگر نگوييم متنفر اما بيتفاوت و بياخلاق نسبت به همنوع خود اما عاشق حيوانات هستند. در اين يادداشت كوتاه نميخواهم به ابعاد اجتماعي و روانشناختي اين پديده و علل افزايش گرايش ما ايرانيان به اين مقوله بپردازم. حتي نميخواهم بگويم كه انسانها به ديگر موجودات ارجحيت دارند و بايد در ابتدا به فكر انسانها بود كه هركدام از اين موارد به مباحثي طولاني و عميق و البته توسط متخصصان امر نياز دارد. نكتهاي كه در اينجا به آن اشاره دارم از منظر فلسفه اخلاق است. در فلسفه اخلاقي بحثي است كه انسان به هر ميزان قوه تخيل قويتر داشته باشد، بيشتر ميتواند زيست اخلاقي داشته باشد. چرا كه انسان با تخيل كردن و خود را در جايگاه ديگري قرار دادن است كه ميتواند به فهمي از وضعيت ديگري برسد. هنگامي كه فرد به اين فهم رسد و متوجه شود كه آن ديگري هم به مانند او درد و رنج از بي اخلاقيهاي من ميكشد، سعي ميكند درد و رنجي غيرلازم وارد نكند. يا با قوه تخيل به درك اين موضوع ميرسيم كه هر فردي تحت شرايطي ممكن است اشتباهاتي مرتكب شود و اگر هركس در آن وضع و حال باشد، ممكن است اين اشتباه را انجام دهد. و بر اين مبنا است كه انسان ميتواند فضيلت بخشندگي را در خود تقويت كند. حال يك مساله اساسي پيش ميآيد. اگر انساني نسبت به انسانهاي ديگري كه به لحاظ بيولوژيك، ساختار ذهني، جهانزيست و... بيشترين اشتراك را دارد و بيش از ساير موجودات با او ميتواند همدل شود بي تفاوت و درد و رنج بردن ديگران براي او بياهميت باشد، چگونه ميتواند قوه تخيل خود را نسبت به ديگر موجودات آنقدر قوي كند و با آنها همدل شود كه دلسوز و همدل با آنها شود. شايد اين نوع انسانها براي حيوانات در مقاطعي مفيد باشند. شايد كمي از بار اين همه ظلم و بياخلاقياي كه نسبت به حيوانات در كشور ما وجود دارد، كم كنند اما اين فعل، برآمده از فضيلت دلسوزي و همدردي نيست. ضرورتي اخلاقي اين نوع افراد را به كمك كردن به حيوانات وانداشته است. چرا كه نميتوان در مقام انسان نسبت به ديگر انسانها دايما بياخلاقي كرد و متنفر بود، اما همدل با ديگر موجودات زنده بود. اين نوع علاقه بدون پشتوانه فهمي اخلاقي تنها يك فانتزي است. فانتزياي كه دير يا زود به مانند ديگر فانتزيها خستهكننده و تكراري ميشود.