نقد را نقد كنيم
وحيد معتمدنژاد
آقاي رييسجمهور: نقادي را بار ديگرزيبا بر زبان رانديد، در نمايشگاه كتاب سال گذشته نيز از «نقد» تفسيري زيبا داشتيد. از آن زمان تاكنون يكسال گذشت و اثرش در تنگناي فرهنگي كشور به جا نماند واز اين منظر، رنگي چشمنواز به رنگ بنفش وعدههاي تبليغاتي شما بر تار و پود جامعه نقش نبست و ديدگاني را به فروغش روشن نكرد! نقد هميشه در كلام شما، نظارتهاي نابجا را نشانه ميرود اما اين نظارت در گره كور سياست سر در گم شده و سر نخش در دست كسان ديگري است كه معمولا كمتر باز ميشود.
آقاي رييسجمهور: نقد آن زمان شكوفا ميشود كه ريشه در تنه تنومند آزادي قلم و انديشه داشته باشد و ميوهاش با چوبتري با قهر جناحي تكانده نشده و تل انبار «ناآگاهيها» نشود. نقد، ابزار توسعه است و در دل صخرههاي تحجر، به تكثر راه ميگشايد و به غناي دانش و فرهنگ ميافزايد.
آقاي رييسجمهور: نقد فقط در حيطه فرهنگ نيست كه اقتصاد را هم احاطه دارد و فساد را از پشت ديوارهاي بلند و سقفهاي دو جداره «باند خانههاي رانت» نمايان ميسازد و هرازچندگاهي در مسير روشنگري به صفحات خبري ميتابد، هرچند آن صفحه به تحرير در نيامده، تحقير ميشود. نقد در قضاوت هم حلاوت شيريني دارد و شيرينياش آنگاه كه حكم قاضي به عدالت فرمان ميسپرد، بيشتر ميتوان چشيد تا جامعهاي از تظلم و دادخواهي رها يافته و بخشش در قصاص، الگوي جامعه شود. با نقد ميتوان ارزشها را حاكم كرد و از بياخلاقيها جلوگيري.
آقاي رييسجمهور: نقد را ميشود حتي بر خود شما كه بالاترين مقام اجراييد با مسالمت به تصوير كشيد و از باب طنز در «گلآقايي» مصور كرد به شرطي كه پيامي سازنده براي مخاطبش بيابد. نقد، سرمايه ملي است آنگاه كه منبع اعتماد را در بطن جامعه از صداقت گويي سرشار سازد و دروغ از آن سرريز كند. نقد، نان ميآورد و بر سفره تهيدستان نعمت، اين آن زماني است كه فربگان و مالاندوزان يك شبه، به نقد كشيده شده و بيراههاي ثروتاندوزي بر آنها بسته شود. نقد، سلامت است در نظام بهداشتي كشوري كه ارزتخصيصي سلامتش، خرج واردات اجناس لوكس نشود. نقد، حفظ محيط زيست است نه تخريب شبانه كه صبح فردايش، خورشيد بر دشت بيكران و خالي از لطف خدا، بيمحابا بتابد و همان شبش برجهايي سر به فلك كشيده آسمان را به خفگي كشاند و ساكنانش را تنگي نفس. نقد، بيهيچ محدوديتي گردشگر ميآورد و ابهت تاريخ ايران را با خود سوغات كولهاش ميكند.
آقاي رييسجمهور: نقد، سرك كشيدن در حياط خلوت انديشه نيست كه تخريب زد وبندهاي سياسي از ريشه است. نقد، قلم كشيدن بر كلمات و واژههاي «راهياب» در توليد فكر و انديشه نيست كه هر روز بر ذهن نويسنده و روزنامهنگاري ترس را واگو كند. نقد، همان روشي است كه اصلاح را نه به معناي سياسي آن، كه در توده مردم اميد ميآفريند و جامعهاي را مهيا ميسازد براي آباداني فردايش. نقد، حزب را هم ميشناسد، اساسنامه و مرامنامه را ميفهمد و اين به شرطي است كه راه را به مردم نشان دهد نه نام را. نقد، حتي دولت آفرين است نه آفرين بر دولت. وكيل را با راي مردمي بر عرصه قانون گذار مينشاند. در نقد، تصميم مردم، تصميم است نه تجسس وتفسير. نقد، قانون را تعريف ميكند نه تعبير. نقد هميشه با قانونمداري متجانس است و با قانونگريزي متخاصم. نقد، اجتماع را به وجد ميآورد نه به لج، نقد، خود بستر حضور است تا قدرت سياسي را نهادينه كند و شراكت را در قراردادهاي اجتماعي با بهترين موضوع و بهترين سوددهي به امضاي مردم برساند و فقط مردمش در زيان شريك نباشند.
آقاي رييسجمهور: شما يازدهمين دولتيد كه تكتك افراد جامعه در طول زمامداري شما و ديگران، عمري بر لب جوي مشكلات فراوان ديدهاند و با همهشان ساختهاند و نقد تقريبا بر زبان آن دگر رييسان دولت هم وجهه «عرض اندام سياسي» داشته و با كوچكترين نسيم سياسي بر مرغزار اجتماعي نشسته و فقط ثبت تاريخ شده و از خروجي آن بهرهاي اجتماعي نصيب نشده است.
آقاي رييسجمهور: نقد كالا نيست كه در بساط كالا فروشان، بساط چانه و چانهزني به پا كرده و سرانجام به هر قيمتي بفروشند. نقد هر زمان يك قيمت است و تورم را در جامعه مهار ميكند، اسب سركشي نيست كه بر اقتصاد خانواده بتازد وتازيانهاش را بر گرده افرادش بكوبد. نقد والاست و والايي را در جامعه به افرادش هبه ميكند كه سرافرازي را در افتخارات ملي به گوش چهانيان برسانند. از نقد ميشود به همه جا رسيد، به خانه و مدرسه و دانشگاه كه هر سه مسيري است بر آگاهي و دانايي و با نقد است كه آسيب در اين مسيردر كمين نيست و خطرساز نيز. و بالاترين از اين: با نقد ميتوان جلوي بسياري از فسادهاي اجتماعي، اقتصادي كه ريشه در «رهاسازي جامعه به حال خود» است را گرفت و جامعهاي را از بيكاري، خودكشي و اسارت در چنگال اعتياد رهانيد.
و سرانجام جناب آقاي رييسجمهور: نقدتان را با جان ودل شنيديم و با همان اميدي كه شعار شماست به «ذخيرهگاه ذهن جوشان» خود سپرديم، باشد تا روزي در بزنگاههاي سياسي و اجتماعي كه كم نبوده و بيزمان هر لحظه فرا ميرسد، به دردمان و نيز به دردتان بخورد.