دو شاعر غريب گم شده در شهر پرهياهو
جواد طوسي
يكشنبه و سهشنبه اين هفته روز بزرگداشت دو شاعر بزرگ و صاحب انديشه اين سرزمين ابوالقاسم فردوسي و خيام نيشابوري بود. متاسفانه همهساله اين روزها ميآيند و ميروند و تنها به يكي دو مراسم مختصر و دست به عصا در اينجا و آنجا و گرفتن چند عكس يادگاري اكتفا ميشود؛ بيآنكه حق مطلب نسبت به اين سخنوران كه جزو مفاخر فرهنگ و ادب ما هستند، به درستي ادا شود. واقعيت اين است كه هنوز با نگاهي سطحي و عوامانه و جزمانديشانه در مورد اين شعرا قضاوت ميشود. هنوز فردوسي از ديد بعضيها متهم به ترويج فرهنگ شاهپرستي است! حال آنكه او در «جستوجوي داد» بود و بيداد شمار قابل توجهي از شاهان را دليل نابسامانيها در حكومتداري ميداند:
وگر تختجويي هنر بايدت/ چو سبزي بود شاخ و بر بايدت
گهر بيهنر ناپسندست و خوار/ بر اين داستان زد يكي هوشيار
جمشيد زمامدارياش را با دادگري آغاز ميكند، ولي به دنبالش شاهي بيدادگر ميشود. فردوسي دليل را در قدرت بيحد و مرز ميداند كه زمينهساز خودكامگي و فساد ميشود:يكايك به تخت مهي بنگريد/ به گيتي جز از خويشتن را نديد
مني كرد آن شاه يزدانشناس/ ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس
در نگاه حكيمانه فردوسي، انسان خردمند، منش و خصايص پهلواني (اعم از شجاعت، عقل،صداقت و عاطفه، صبوري و متانت، با صولت بودن، آزادگي، قائم به ذات خود بودن و تن ندادن به دستاويز حكومت شدن، توداري و گريز از لاف و رجزخواني بيهوده، غيرت و مهرورزي)، روح حماسي و وطنپرستي، اسطورهپردازي، عشق و وجوه تراژيك موضوعيت دارد. چه اشكالي دارد كه با نگرش عميق و روشنبينانه در اين سالروز، همايشي آبرومندانه برگزار و با دعوت از محققان و صاحبنظران به اين گونه مباحث پرداخته شود؟ باتوجه به اين مشخصههاي شاهنامه فردوسي و به ويژه وجه استثنايي و پررنگ آن از نظر عنصر قصه و روايت و شعر حماسي، هنوز كار پژوهشي چنداني در موردش صورت نگرفته و جستارها و كتب منتشر شده از شاهرخ مسكوب، فرامرز جوانشير و محمدجعفر محجوب و... (با همه ارزشهاي مستقلشان) براي اين اديب و حكيم سخنآفرين و پرآوازه و اثر جاودانش ناچيز است. همين دو بيت، ديدگاه و زبان موجز و ملموس و حكمتآموز فردوسي را به وضوح نشان ميدهد:زخاكيم بايد شدن سوي خاك/ همه جاي ترس است و تيمار و باك
جهان سر به سر حكمت و عبرت است/ چرا بهره ما همه غفلت است
و نكته غمانگيزتر بيتفاوتي و بيمهري سينماي ايران در حق فردوسي و شاهنامهاش است. اگر همچنان يكي ازاركان و عناصر اصلي سينماي جذاب و پرمخاطب را قصه و قهرمان بدانيم، شاهنامه بهترين منبع از اين جهت براي پر كردن خلأ روايتي و نمايشي در بخشي از توليدات سينمايي ما است. آثار بسيار اندكي كه مستقيم و غيرمستقيم و به شكلي كمرنگ به برخي از شخصيتها و قصههاي شاهنامه و موقعيتهاي نمايشي و تراژيك آن پرداختهاند، مانند «سياوش در تخت جمشيد» فريدون رهنما، «مردان سحر» شهريار پارسيپور (هر دو فيلم اخير با نگاهي به داستان رستم و سهراب)، همه از جنبههاي مختلف تجربههاي ناموفق و شكست خورده بودند. اگر سينماروها خاطرشان باشد، اوايل انقلاب يك فيلم از تاجيكستان شوروي به نام «داستان سياوش» ساخته بوريس كيمياگرف در سينما عصر جديد و چند سينماي ديگر به نمايش درآمد. خب به اين ميگويند انفعال فرهنگي، چرا كه اين منبع غني از يك حماسهسراي معتبر ايراني نزد ما است ولي دست روي دست گذاشتهايم و هنوز با خالق اثر مساله داريم و متقابلا فيلمسازان خارج از اين جغرافيا نسبت به ما انگيزه و شور و شوق بيشتري براي كار با قصههاي شاهنامه دارند.در مورد حكيم عمر خيام كه چه از نظر كار پژوهشي و چه نگاه منصفانه و ايجابي، اوضاع، قمر در عقربتر است. اين همه ذوق و نگرش فلسفي در مورد هستي و زندگي و مرگ و جهان فاني وروح آزادگي در رباعيات خيام موج ميزند، ولي مچبگيران و داوراني كه شمشير از رو بستهاند حكم محكوميت او را صادر كردهاند.در اين بايكوت فرهنگي، كوپن مرحوم فردوسي خلاصه شده در يك مجسمه در ميدان قديمي شهر تهران و خياباني هم كه در حدفاصل خيابان امام خميني(ره) و چهارراه گلوبندك و ميدان اعدام تا خيابان شوش به اسم خيام كردهاند، سالهاست به امان خدا رها شده و يكي از آلودهترين و پرترافيكترين مناطق تهران است كه اصلا دلت نميآيد در آن محدوده هوس كني با خيام محشور شوي و اين رباعي را يواشكي به يادش بخواني:ماييم و مي و مطرب و اين كنج خراب/ جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب/ آزاد ز خاك و باد و از آتش و آب
باز خدا پدر شاعر و محقق و حقوقدان نكتهسنج جناب محمدرضا قنبري را بيامرزد كه كتابي ارزشمند به نام «خيامنامه»درباره روزگار، فلسفه و شعر خيام به همت انتشارات زوار منتشر كردهاند كه تجديد چاپ نيز شده است.