اين كه گفتي يعني چه؟
محسن آزموده
يكي از مرسومترين فايدههاي فلسفهورزي، دقت در زبان روزمره است. اگر مكالمههاي افلاطون را بخوانيد، اين سخن را تصديق ميكنيد، در اين متنها كه به شهادت همه فيلسوفان و فلسفه دانها از بزرگترين و بلكه مهمترين متون فلسفي در طول تاريخ هستند، معمولا مباحثات از در گفتوگوهاي روزمره بر ميآيد؛ به اين صورت كه افلاطون، نويسنده اين آثار، همچون يك نمايشنامه نويس حاذق و ماهر موقعيتي فرضي در حوزه عمومي را به تصوير ميكشد كه در آن چند نفر (معمولا سقراط يك پاي ماجراست) دور هم نشستهاند يا در حال قدم زدن هستند يا ايستادهاند و ظاهرا گفتوگويي متداول ميان شان در جريان است. دردسر اما با يك پرسش آغاز ميشود، اينكه مثلا سقراط به يكباره همچون خرمگس ماجرا وارد بحث ميشود، به اين صورت كه خطاب به يكي از گفتوگو كنندهها ميپرسد: «خب، اينكه گفتي يعني چه؟» مخاطب معمولا در ابتدا سرراستترين و دم دستيترين پاسخ را ميدهد، اما سيل پرسشهاي سقراط تمامي ندارد. او بلافاصله جواب طرف را به سوالي تازه بدل ميكند و با ارايه مثالها و شواهدي ميكوشد تناقضهاي كلام او را نشان دهد. درباره روش سقراطي مامايي حقيقت بارها سخن گفتهاند و حتي بسيار در صادقانه بودن آن و بر حق بودن سقراط ترديدهايي وارد آوردهاند. اين روش انديشيدن را ما نيز ميتوانيم در زندگي روزمره مان به كار ببريم. براي نمونه اين مكالمه آشنا را تقريبا همه ما تجربه كردهايم، از كسي ميپرسيم فيلمي كه ديشب ديدي چطور بود؟ او هم با كمي درنگ پاسخ ميدهد: خوب بود، بد نبود، خيلي خوب بود، جالب بود، جذاب بود، به درد نخور بود، عالي بود، چنگي به دل نميزد و... حالا ما اگر بخواهيم مثل سقراط متعهدانه و پيجويانه عمل كنيم و به پاسخهاي دم دستي و ساده قناعت نكنيم، ميتوانيم به اصطلاح به طرف گير بدهيم و باز بپرسيم: خب، اين خوب بود يعني چه؟ چطور بود كه عالي بود؟ چرا چنگي به دل نميزد؟ منظورت از جالب و جذاب چيست؟ فيلم چطور باشد به درد نميخورد؟ و... اينجا اگر طرف هم اهل انديشه باشد و اظهارنظرش در مورد فيلم تنها براي از سر خود باز كردن نباشد، ناگزير است كه جديت به خرج بدهد و براي آنچه گفته مدرك و دليل بياورد. به همين خاطر چارهاي ندارد جز اينكه فراتر از بيان احساسات و عواطف و هيجاناتش، براي اظهارنظرش استدلالي عرضه كند. دليلي خردمندانه و عقل پسند كه هر انساني آن را بشنود ناگزير به تامل واداشته شود و دست كم بتواند صحت و سقم آن را ارزيابي كند. اين تلاش براي مستدل كردن آنچه در زبان روزمره ميگوييم، شايد براي همه آنچه روزانه بر زبان مان ميآيد يا ميشنويم و ميخوانيم، امكانپذير نباشد. ما ناگزير از اعتماد كردن به بسياري از اموري هستيم كه شبانهروز خواسته يا ناخواسته تجربه ميكنيم. اما كوشش براي انديشيدن دستكم به مهمترين آنها، وجه تمايز اساسي ما از ساير موجودات است. در مواردي چون داوري كردن، اظهارنظر كردن، قضاوت كردن و اخذ تصميمهاي اساسي اين انديشيدن و تفكر حتي به وظيفهاي اخلاقي بدل ميشود؛ به عبارت ديگر ما حق نداريم خيلي ساده و راحت و بدون انديشه درباره تلاش يك هنرمند، اثر يك نويسنده و... در عرصه عمومي هر چه خواستيم بگوييم و هيچ استدلالي نيز براي سخن خودمان عرضه نكنيم. اتفاقا تلاش براي مستدل كردن بحثها در گفتار ضمن آنكه تمرين بسيار مفيدي براي تفكر و پالايش ذهن از باورهاي سست و بي پايه است، به ما نشان ميدهد كه تا چه ميزان خوش باور و ساده انديش بودهايم و طوطي وار آنچه را ديگران گفتهاند حفظ و تكرار كرده ايم. گام بعد از بيان استدلال، نوشتن آن است. اين بار يك مرتبه از گفتار هم عميقتر شده ايم و خواهيم ديد آنچه ميگوييم، تا چه ميزان گترهاي و بدون سند و مدرك است!