• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3144 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۱ دي

روايت و تاريخ در سخنراني حورا ياوري، استاد دانشگاه كلمبيا در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران

وقتي تفسير جهان تغيير جهان مي‌شود

حسنك در جهان تنها نبود و مثل حسنك در جهان بسيار بودند

   محسن آزموده  /   زماني ماركس در تز يازدهم مي‌گفت هدفش بر خلاف هگل تغيير جهان و نه فقط تفسير آن است. حالا فيلسوفان عصر ما مي‌گويند كه تفسير جهان همان تغيير آن است. ايشان حتي به گذشته باز مي‌گردند و مي‌گويند حتي وقتي مورخي چون بيهقي به ظاهر تنها به روايت تاريخ مي‌پرداخته، ‌خيال تغيير و تاثيرگذاري را در سر داشته است. «يكي از بزرگ‌ترين دستاوردهاي تفكر و فرهنگ بشري در قرن بيستم اين است كه ذهن انسان را از قاطعيت عاجز مي‌بيند.» حورا ياوري با بيان اين سخن به از بين رفتن خطوط مميز قطعي ميان رويداد و روايت در نگاه جديد اشاره كرد و گفت: «با اين نگرش ديگر متن تاريخي رونوشت برابر اصلي رويداد تاريخي نيست حالا اين رويداد تاريخي مي‌خواهد در داستان مورد استفاده قرار بگيرد يا در بيوگرافي و اتوبيوگرافي يا در دفترچه‌هاي خاطرات يا حتي در خود كتاب‌هاي تاريخي زيرا هر ذهني برابر با سابقه ذهني خودش وقايع را پس و پيش  و انتخاب مي‌كند». حورا ياوري، پژوهشگر ارشد مركز مطالعات ايراني دانشگاه كلمبيا و همكار پروفسور احسان يارشاطر در تدوين دايره‌المعارف بريتانيكاست. او تحصيلات خود را در زمينه ادبيات انگليسي و روانشناسي در دانشگاه تهران آغاز كرد و براي ادامه تحصيل به دانشگاه نيويورك رفت. او كتاب‌ها و مقالات فراواني در زمينه روانشناسي و ادبيات به زبان‌هاي نگاشته است. عصر روز سه‌شنبه 9 دي ماه حورا ياوري به دعوت انجمن علمي تاريخ دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران از كتابخانه مركزي اين دانشگاه ديدن كرد و در ادامه در تالار باستاني پاريزي دانشكده ادبيات به سخنراني درباره روايت و تاريخ و تاثير نگرش‌هاي نوين نقد ادبي در تاريخ‌نگاري به سخنراني پرداخت. پيش از او البته علي دهباشي، سردبير مجله بخارا به معرفي آثار و زندگي فكري دكتر ياوري پرداخت. در ادامه روايتي از سخنراني او از نظر مي‌گذرد و در بخش‌هايي جداگانه پاسخ او به برخي پرسش‌ها  ارايه  مي‌شود.

با توجه به اينكه اين برنامه در تالار باستاني پاريزي برگزار مي‌شود، تصميم گرفتم بحث خودم را به رابطه ميان روايت و تاريخ اختصاص دهم و به اين موضوع بپردازم كه آيا ما بايد متن تاريخي را به عنوان رونوشت برابر با اصل با رويداد و واقعه تاريخي در نظر بگيريم يا به عنوان يك روايتي از آن رويداد كه از صافي و ذهن و همه تعلقات فكري كسي كه اين تاريخ را نوشته گذشته است؟ كه در حالت دوم مي‌توان نتيجه گرفت مورخ بيش از آنكه حرف آخر و مطلق را درباره يك رويداد زده باشد، يك روايتي از آن به دست داده است و امكاني براي ما فراهم مي‌كند تا اين روايت‌هاي هم روزگار و مرتبط به هم را در كنار يكديگر قرار دهيم تا از طريق سنجيدن و قياس آنها با يكديگر به يك دريافت قابل تامل‌تر و سنجيده‌تري از رويدادهاي تاريخي برسيم.
مطمئنا كساني كه با تاريخ و تاريخ نگاري سر و كار دارند به اين نكته واقف هستند كه در دهه‌هاي اخير خيلي از متون كلاسيك تاريخي جهان از منظر فرضيه‌هاي جديد نقد ادبي (در معناي عام آن) بازنگري و بازبيني شده‌اند. وقتي به متون مهم تاريخي ايران نگاه كنيم، در درجه اول بايد به تاريخ طبري اشاره كنيم. تاريخ طبري بيش از متون كهن تاريخي ديگر توجه محققان پژوهندگاني را كه با فرضيه‌هاي مدرن به بازخواني متون پيشامدرن تاريخي همت گماشته‌اند، جلب كرده است. ترجمه اين كتاب به زبان انگليسي از سوي مركز مطالعات ايران‌شناسي دانشگاه كلمبيا سال‌ها پيش صورت گرفته و در دسترس محققان قرار گرفته است.
اگر به طور نمونه به تحقيقات سه تن از پژوهشگراني كه به تاريخ طبري پرداخته‌اند، يعني مارشل هاچسن يا طيب الحبري لبناني يا خانم جولي اسكات ميثمي كه همسرش ايراني است، بپردازيم، درمي‌يابيم كه در تاريخ طبري چنان كه مخصوصا طيب الحبري اشاره مي‌كند، شاهديم كه طبري دو روش براي گزينش راوياني كه بايد رويدادهايي را كه ديده‌اند و مي‌خواهند آن را روايت كنند، برمي‌گزيند. وقتي كه به خلفاي راشدين كه مورد احترام و ارادتش هستند، مي‌پردازند. راويان همه معتبر هستند و سلسله روايت كاملا به هم پيوسته است، اما وقتي به دوران خلافت عباسيان به خصوص دوران هارون‌الرشيد مي‌رسيم، مي‌بينيم كه سلسله روايت از هم مي‌پاشد و مهم‌تر از همه آنكه وابستگان و نزديكان دربار هارون الرشيد گزارش‌دهندگان رويدادهايي مي‌شوند كه خودشان در آن دخالت داشته‌اند. يعني به نظر مي‌رسد طبري با ذهنيت خواننده‌يي كه كتاب تاريخ او را مي‌خواند، در تماس است و به آگاهي او اطمينان دارد و بر اساس اين آگاهي شگردي را به كار مي‌برد كه خواننده متوجه مي‌شود كه اگر كسي در دربار هارون‌الرشيد شغل شناخته‌شده‌يي داشته باشد، وقتي روايتي از رويدادهاي آن زمان به دست مي‌دهد، آيا اين روايت به همان اندازه معتبر است كه راوي بدون اين وابستگي‌هاي شغلي روايت مي‌كند! اين نمونه كوچك از آن حيث حايز اهميت است كه بحث ارتباط روايت و تاريخ را روشن‌تر مي‌كند و اين پرسش را مطرح مي‌كند كه نحوه اين روايت‌ها در مقايسه با بخش اصلي تاريخ و رويدادهايي كه رخ داده‌اند، چه جايگاهي دارند و كداميك از اينها اهميت بيشتري دارند.
خانم ميثمي نيز روايت‌هاي سه مورخ بزرگ كه همه در قرون اوليه اسلامي با فاصله‌هاي زماني 30، 40 ساله زندگي مي‌كردند، يعني طبري، ‌مسعودي و بلعمي را در كنار يكديگر قرار مي‌دهد و از طريق برجسته كردن تفاوت‌هايي كه ميان اين روايت‌ها وجود دارد، يك نتيجه‌گيري مي‌كند كه اين نتيجه‌گيري از نظر بحث كمرنگ شدن مرز ميان گزارش مو به موي رويدادهاي تاريخي و روايتي كه در متن است، اهميت دارد. او اين مرز را مبهم و كمرنگ مي‌داند و امكاني به دست مي‌دهد كه از طريق روايت‌هايي كه در داخل متن مي‌آيد، گزارش دقيق‌تري از اين دوران‌هاي مختلفي كه مورد بحث و گفت‌وگو است داشته باشيم. او معتقد است كه تاريخ‌نگاري اسلامي به تدريج و رفته‌رفته با فلسفه تاريخ آشناتر مي‌شود و معناي رويدادهاي تاريخي بيشتر از روزشمار آن رويدادها توجه مورخان را جلب مي‌كند. به اين ترتيب بيشتر مورخاني كه در آن دوره مي‌نويسند، درست مثل نويسنده‌يي كه از پيش مي‌داند داستاني كه مي‌نويسد بايد بر چه مسيري پيش برود، تصوري روشن از مجموعه تاريخي كه در دست تدوين دارند، داشته‌اند و با توجه به آن فلسفه‌يي كه در اين تاريخ خيال گنجاندنش را دارند، رويدادها را پس و پيش كرده‌اند و بر آنها رنگ‌هاي تند و كمرنگ پاشيده‌اند و از طريق اين آرايشي كه به رويدادها داده‌اند، معناي آن رويدادها را براي ما آشكارتر كرده‌اند.
تاريخ بيهقي نمونه‌يي است كه از اين حيث اهميت بسيار زيادي دارد. محققان بسياري در مورد تاريخ بيهقي كار كرده‌اند و به هر حالت جزو نمونه‌هايي از متون تاريخي است كه به دقت در روايت رويدادها و در كنار آن به زبان شسته و رفته و زلال و پالوده در بيان رويدادها توجه شده است. برخي محققان به اين نكته اشاره كرده‌اند كه ساختار تاريخ بيهقي بيش از آنكه گزارش‌گونه باشد، به قصه و داستان نزديك است يعني بيش از آنكه برابر با منطق رويداد بيروني باشد، آفريده ذهن تاريخ‌نگاري به اسم ابوالفضل بيهقي است. در اينجا فرصت پرداختن به زندگي بيهقي نيست اما همگان مي‌دانيم شمار مجلدات تاريخ او بسيار بيش از آن چيزي است كه امروز به دست ما رسيده است. آن مجلداتي كه الان در دسترس است، بيشتر به دوران سلطنت مسعود غزنوي مي‌پردازد. سعيد نفيسي از جمله محققاني است كه كوشيده از طريق بازخواني مكرر اين مجلدات موجود آن قسمت‌هاي از دست رفته را ميان متون ديگر شناسايي كند. مطلبي كه شايد نگاه كردن به تاريخ بيهقي را از نظر روايت‌ها و داستان‌هايي كه بيهقي در متن تاريخ مي‌گنجاند آشكارتر مي‌كند، نوشته خود بيهقي است كه باز بسياري از محققان به آن اشاره كرده‌اند. او مي‌گويد من كه ابوالفضلم كتاب بسيار فرونگريسته‌ام، خاصه اخبار و از آن التقاط‌ها كرده و در ميانه اين تاريخ سخن‌ها آورده‌ام تا خفتگان و به دنيا فريفته‌شدگان بيدار شوند يعني خود بيهقي به ما مي‌گويد در تاريخي كه مي‌نويسد از روايت و داستان بسيار استفاده مي‌كند، زيرا به ما منحصرا رويداد تاريخي را نگويد بلكه معناي نهفته در پس آن رويداد را در تاريخش بگنجاند. به همين جهت هر گاه شعري به تاريخش اضافه مي‌كند (اين از مشخصه‌هاي تاريخ‌هايي است كه در اين دوره نوشته مي‌شود) گويندگان شعرها مشخص هستند، اما هرگاه روايتي را به ساختار داستانش اضافه مي‌كند، منشا روايت مشخص نيست و نويسنده روايت مبهم باقي مي‌ماند. همين به بيهقي اين امكان را مي‌دهد در روايت‌هايي كه شنيده تغييراتي را كه لازم مي‌داند، اعمال كند و آنها را متناسب با هدف كلي كه بيهقي از نوشتن اين تاريخ در سر دارد، تغيير و تحول دهد.
به دلايلي كه اين شكل نگريستن به تاريخ بيهقي را كم و بيش تاييد مي‌كند، مي‌توان فهرست وار اشاره كرد. مثلا بيهقي همه رويدادهاي زندگي سلطان مسعود غزنوي را يكجا نمي‌آورد بلكه بخشي را زماني كه به سلطنت محمود مي‌پردازد ذكر  و بخشي را انتخاب مي‌كند و در روايت سلطنت خود مسعود مي‌گنجاند. همچنين در خطبه‌هايي كه در آغاز مجلدات كتابش مي‌آورد، اكثرا از پادشاهاني كه با انگاره آرماني بيهقي سازگار هستند، روايت مي‌شوند، يعني بيهقي ايشان را به صفاتي آراسته مي‌كند كه مطابق الگوي آرماني فرمانروا- پادشاه در ذهنش است. بيهقي نام اين شاهان آرماني را مرتبا ذكر مي‌كند و تصويري كه خواننده از طريق نوشتن بيهقي درباره اين پادشاهان در ذهنش ايجاد مي‌شود، دقيقا در تضاد با تصويري قرار مي‌گيرد كه او از سلطان مسعود غزنوي ترسيم مي‌كند و خواننده متن بيهقي از طريق برابرنهادن اين تصويرهاي متضاد و از طريق ناهماهنگ بودن جزييات اين تصويرها بيشتر به معناي تاريخي كه مي‌خواهد از درون اين رويدادهاي تاريخي بيرون بكشد، پي مي‌برد. براي مثال يكي از دوره‌هاي تاريخي كه بيهقي بسيار به او رجوع مي‌كند، دوره تاريخي خلافت هارون‌الرشيد و دو پسرش امين و مامون است. مي‌دانيم كه در دربار هارون‌الرشيد وزيري هست كه تبار ايراني دارد و ما با نام يحيي برمكي و فرزندانش و خاندان برمكي و نقش ايشان در حفظ و تثبيت فرهنگ و سنن ايراني در دربار شاهان عباسي داشته‌اند، آشنا هستيم. در زمان مسعود غزنوي فردي به اسم ابوالفضل سوري هست كه اين فرد حاكم خراسان است. وقتي بيهقي تاريخ ابوالفضل سوري را روايت مي‌كند، درست در همين زمان يك روايت ديگر از دوران حكومت عيسي بن ماهان بر خراسان در زمان هارون‌الرشيد را بيان مي‌كند، يعني يك برش در ساختار روايت حكومت ابوالفضل سوري بر خراسان ايجاد  و روايتي ديگر از حكومت عيسي بن ماهان بيان مي‌كند. او مي‌نويسد كه از نظر خودش (بيهقي) اين هر دو نفر از نظر اينكه به رعايا توجه كنند و نيازهاي ايشان را برآورده كنند، نمره قابل قبولي نداشته‌اند. آنگاه گويي نمايشي در برابر چشم خوانندگان به ترسيم بكشاند، مي‌گويد كه هر دوي اينها مقدار زيادي زر و سيم و پارچه‌هاي ابريشمي و... سوار بر پشت اسبان و پيلان و شتران كردند و يكي (ابوالفضل سوري) به دربار مسعود و ديگري (عيسي بن ماهان) به دربار هارون الرشيد روانه كردند. اين دو رويداد تاريخ ناهمزمان هستند اما به طريقي كه بيهقي آنها را روايت مي‌كند، همسان مي‌شوند. در كنار هارون‌الرشيد وزيري همچون يحيي برمكي ايستاده است كه از نظر بيهقي در انگاره آرماني وزير خردمند مي‌گنجد. توجه كنيد كه همه اينها روايت تاريخي است و ربطي به اين ندارد كه در واقعيت هم اين اتفاقات افتاده است يا خير. هارون وقتي اين هدايا را مي‌بيند، رو به يحيي برمكي مي‌كند و مي‌پرسد اين چيزها در زمان پسرت فضل كجا بودند زيرا پسر يحيي برمكي يعني فضل مدتي حكمراني خراسان را به عهده داشته است. يحيي برمكي مي‌گويد كه عمر خداوندگار دراز باد، اين چيزها در زمان حكمراني پسرم در خداوندان اين چيزها بودند و تكليف هارون‌الرشيد را معلوم مي‌كند و به او مي‌گويد كه پسر من فضل زر و سيم را از ديگران به زور نگرفته است كه بر پشت پيلان و اسبان و شتران به خدمت شما بفرستد. اما وقتي بيهقي صحنه رسيدن اين هدايا را به دربار مسعود تصوير مي‌كند، از چهره وزير خردمندي كه كنار مسعود بايستد نشاني نمي‌بينيد، زيرا حسنك پيش از آن بر‌دار كشيده شده بود. در نتيجه وقتي كه مسعود باز به روايت بيهقي (در آن زمان كه ضبط صوت يا وسيله‌يي نبوده است كه گفتارها را ضبط كند) از منصور مستوفي راجع به اين هدايا مي‌پرسد، منصور مستوفي پرواي اينكه بخواهد مثل يحيي برمكي هر چه به نظرش درست مي‌آيد بيان كند را ندارد. يعني ما از طريق روايت بيهقي مي‌دانيم كه چه كسي و در چه تاريخي در زمان حكومت سلطان مسعود امارت خراسان را به عهده داشته است، اما از طريق روايتي كه بيهقي به تاريخ آن دوران اضافه مي‌كند، به برداشت ديگري از معناي آن رويداد مي‌رسيم و شاهديم كه بيهقي تمام حرف‌هايي را كه گفتنش در آن زمان برايش آسان نبوده را از طريق اين روايت‌هايي كه به متن اضافه مي‌كند، در اختيار خواننده قرار مي‌دهد. تاريخ بيهقي يك نمونه درخشان از نقش و اهميت و تاثير اين روايت‌هاي افزوده در متن تاريخي است و نقش بسيار مهم اين روايت‌ها در دادن معنا به آن رويدادهاي تاريخي دارند را نشان مي‌دهد. نمونه‌اش داستان حسنك وزير است.
حسنك وزير شخصيت آرماني بيهقي است. ما تنها از زاويه چشم بيهقي ماجرا را مي‌بينيم و بيهقي يك راوي آن دوران است و افراد ديگري نيز راجع به آن دوران نوشته‌اند. اما آن طور كه بيهقي نگاه مي‌كند، بر‌دار شدن حسنك فاجعه است. حتي دكتر محمدعلي اسلامي‌ندوشن به نكته مهمي اشاره مي‌كند. او مي‌گويد كه اگر حسنك مي‌دانست كه در بين خيل كساني كه بر‌دار شدن او را نظاره مي‌كنند، جوانكي ايستاده كه ماجراي بر ‌دار شدن او را به اين زيبايي و سلاست و فخامت مي‌نوشت و براي ديگران به يادگار مي‌گذاشت، حتما آسان‌تر آن لحظات آخر را پشت سر مي‌گذاشت. دقيقا مثل اينكه خيلي دقيق دست بيهقي است. او تاكيد مي‌كند كه عمدا اين گونه داستان‌ها را بيان كرده است تا ما بدانيم كه حسنك در جهان تنها نبود و مثل حسنك در جهان بسيار بودند، به همين مناسبت داستان بر‌دار شدن جعفر برمكي را بيان  يا داستان كشته شدن عبدالله زبير را مطرح مي‌كند و در كنارش نقش مادر عبدالله زبير را كه درست مثل مادر حسنك يك زن جگرآور استواري بوده را برجسته مي‌كند. وقتي عبدالله بن زبير به جنگ مي‌رود و مادرش آن لباس جنگ را به تنش مي‌كند، مي‌گويد كه من از كشته شدن پروايي ندارم بلكه از مثله شدن مي‌ترسم و حرف مادر را بيهقي درست مثل كسي كه گويي با ضبط صوتي دقيق صحنه را ضبط مي‌كرده چنين روايت مي‌كند كه وقتي كشته مي‌شوي ديگر اين رنج‌ها بر تو آشكار نمي‌شود و فرزندش را به ميدان نبرد مي‌فرستد. همين طور است مادر حسنك وقتي پيكر بي‌جان فرزندش را بر‌دار آويخته مي‌بيند، مي‌گويد كه بزرگا مردا كه پسرم بود كه سلطاني چون محمود اين جهان به او داد و سلطاني چون مسعود آن جهان!
اين روايت‌ها شش بار در بخش حسنك تكرار مي‌شود و ما كه خواننده تاريخ بيهقي هستيم، از طريق آرايشي كه بيهقي به اين گزارش مي‌دهد به معنايي كه بيهقي در ذهنش از اين رويداد تاريخي دارد پي مي‌بريم و درست به همين دليل است كه ما تاريخ بيهقي را خيلي بيشتر از بسياري از متون تاريخي مي‌خوانيم و برايش اعتبار قايليم. كار ديگر بيهقي آن است كه يك سيستم يك بام و دو هواي داوري است. مثلا فرض كنيد كه او در درون سنت اسلامي ايران بزرگ شده و يك مسلمان كاملا معتقد است. به همين خاطر روايتي كه از انوشيروان به دست مي‌دهد با چهره‌يي كه ما در متون حماسي و تاريخي ديگر از انوشيروان مي‌بينيم، سازگار نيست بلكه انوشيروان از نظر بيهقي كسي است كه جان بزرگمهر را مي‌گيرد. همين كار را سلطان مسعود با حسنك مي‌كند. اما وقتي كه بيهقي قضاوت مي‌كند، در مورد انوشيروان مي‌نويسد كه اينچنين شد كه كسري به دوزخ رفت و بزرگمهر به بهشت. اما وقتي به سلطان مسعود مي‌رسد مي‌گويد كه البته تقصير از سلطان نبود و اينها تقدير الهي است. اما ما كه اين دو تصوير را از طريق روايت‌هايي كه بيهقي به تاريخش افزوده مي‌خوانيم، قرائت ديگري از اين متن مي‌كنيم.
تاريخ بيهقي واقعا نمونه اعلاي استفاده از روايت در تاريخ‌نگاري است و نشانگر خواندن متن از طريق روايت‌هاي افزوده است. نمايش تاريخي كه بيهقي از طريق توجه به كنش رفتاري جمله‌ها و كنش رفتاري روايت‌ها ايجاد مي‌كند، بسيار مهم است يعني روايت‌هاي ناهمزمان از نظر تاريخي را به طور همزمان در برابر چشم ما قرار مي‌دهد و خودش مثل يك تاريخ نگار متامل دوره ديده در ميدان اين دو نمايش مي‌ايستد و همه معناهايي را كه مورد نظرش است، از طريق اين نمايش‌ها در اختيار ما مي‌گذارد و متني عرضه مي‌كند كه يكي از بهترين متون تاريخي ما است.

 

حامل وقايع گذشته به آينده

هاني مظفري

روايت در تاريخ يكي از مسائل مهم در اين حوزه است كه پ‍ژوهشگران تاريخ و جامعه‌شناسان علوم اجتماعي در اين زمانه بيش از پيش بدان مي‌پردازند. اما اهميت پرداختن به موضوع روايت در تاريخ برمي‌گردد به تفسيرها و نظريات متفاوتي كه مورخان يا پژوهشگران و حتي خوانندگان متن از يك رويداد و واقعه دارند. براي مثال وقتي از باورها و شناخت امروزي خود، به كنش‌ها و رويدادهاي گذشته براي تبيين وقايع مي‌پردازيم. مايكل استنفورد تاريخ را به حرف z تشبيه مي‌كند و مي‌گويد خط بالايي اين حرف نماينده جامعه كنوني و خط پايين نماينده جامعه‌يي در گذشته مي‌زيسته هستند و مهم‌ترين قسمت آن خط مورب را نشان مي‌دهدكه پيوندي مي‌داند كه ميان حال و گذشته وجود دارد و بيان مي‌كند كه نه تنها تاريخ فقط با پديده‌هاي گذشته سرو كار ندارد بلكه توسط انسان‌هاي عصر حاضر، به جست‌وجوي گذشته واداشته مي‌شوند و روايت در اينجا قرار دارد. پس انتقال‌دهنده گذشته به آينده و پل ارتباطي اين دو روايت است. و اين روايتگران هستند كه حامل وقايع گذشته به آينده هستند.
مورخان كه راويان ما هستند هر كدام با همه بي‌طرفي و بي‌حب و بغض بودن هم اگر به نگارش پرداختند، باز از منظر ديد خودشان و با برداشت و تفسيري كه از رويداد داشتند، نوشته‌اند. چه آنكه حادثه‌يي كه در زمان خودشان روي داده است را با نگاه خودشان و به تعبيري ديگر از پشت عينك مفاهيم كه درك مي‌كرده‌اند يا آنكه منافع آنها در گرو آن بوده و به علاقه و نفرتي كه از آن رويداد، اشخاص يا دوره‌يي كه به آن پرداخته‌اند، همه سبب مي‌شود تا روايت‌هاي متفاوتي از يك امر پديدار شود. روايت را در معناي كلي مي‌توان داستان ناميد. ام.‌اچ.آبرامز روايت را داستان مي‌داند حال چه به نظم باشد و چه به نثر، كه با انسان‌ها ووقايعي كه انجام مي‌دهند، سر و كار دارد. و هر چند روايت و تاريخ به يكديگر بسيار نزديك هستند، اما روايت ذاتي تاريخ نيست بلكه شامل داده‌هاي تاريخي و مجموعه‌يي درهم از وقايع هست و راوي است كه شكل داستاني به آن مي‌دهد. ما در ساختار روايت، با بازتاب حقيقت تاريخي مواجه مي‌شويم و اين يعني ساختار روايت مي‌تواند به دسترسي شناخت نسبي از تاريخ بينجامد.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون