به بهانه درگذشت رهبر متوفي پوليساريو
چرا اميد عبدالعزيز براي رابطه با ايران محقق نشد؟
محمد عطايي
دانشجوي دكتراي تاريخ در دانشگاه ماساچوست
در مرحلهاي حساس از تاريخ مبارزات استقلال طلبانه صحراي غربي، روز سهشنبه هفته گذشته محمد عبدالعزيز، رهبر جبهه آزاديبخش پوليساريو و رييسجمهوري دموكراتيك عربي صحرا چشم از جهان فروبست. عبدالعزيز از پايهگذاران پوليساريو بود و نقشي اساسي در مبارزات استقلال خواهي مردم بومي صحرا از مغرب داشت. جبهه پوليساريو در چهار دهه گذشته نه تنها در قلب مناقشات ديپلماتيك ميان پادشاهي مغرب و فرانسه از يكسو و الجزاير و اتحاديه آفريقا از سوي ديگر قرار داشته؛ بلكه يكي از عوامل تاثيرگذار بر روابط ايران با منطقه مغرب عربي بوده است. در دهه 60 خورشيدي، پشتيباني ايران از پوليساريو و به رسميت شناختن آن به عنوان نماينده مردم صحرا، مسالهاي تنش زا در مناسبات تهران و رباط به شمار ميآمد كه حتي به قطع روابط ديپلماتيك دو كشور انجاميد. به مرور با بهبود مناسبات تهران و رباط، روابط گرم سالهاي نخست انقلاب جاي خود را به آن چيزي داد كه عبدالعزيز «سردي» مناسبات با ايران توصيف ميكرد. سه سال پيش زماني كه محمد عبدالعزيز را در جلسهاي در سازمان ملل ديدم، طبيعي بود كه صحبت با وي به مناسبات پوليساريو و ايران كشيده شود و چشمانداز روابطي كه وي «به صراحت» نااميد كننده خواند.
پايهگذاري جبهه پوليساريو اساسا به مبارزات استقلالطلبانه مردم بومي صحراي غربي باز ميگردد؛ منطقهاي كه در حاشيه اقيانوس اطلس و در جنوب كشور مغرب واقع است و بخش غربي صحراي عظيم آفريقا را تشكيل ميدهد. تا سال 1354، اين منطقه مستعمره اسپانيا بود. پس از 90 سال، اسپانيا از منطقه صحرا به عنوان يكي از آخرين تصرفات بازمانده دوران امپراتوري خود عقبنشيني كرد. به دنبال آن، مغرب بر اين منطقه و منابع عظيم فسفات آن، ادعاي حاكميت كرده و كمي بعد نيروهاي نظامي اين كشور صحراي غربي را اشغال كردند. هستههاي اوليه پوليساريو توسط عبدالعزيز و ياران چپگرايش در همين دوران شكل گرفت و آنها تا سال 1371 جنگ چريكي همهجانبهاي را عليه رباط پيش بردند. پيش از انقلاب در ايران، روابط بسيار نزديك محمدرضا شاه پهلوي با ملك حسن دوم، پدر پادشاه كنوني مغرب، ايران را يكي از حاميان مهم اين كشور در منازعه بر سر سرنوشت صحراي غربي كرده بود. رژيم پهلوي، همانگونه كه در بخشهاي مختلف خاطرات اسدالله علم، رييس دربار شاه ديده ميشود، بسيار به حفظ جايگاه ملك حسن دوم، پادشاه وقت مغرب، اهميت ميداد و با كمك مالي و نظامي، رباط را در جنگ پوليساريو ياري ميرساند. اما انقلاب اسلامي در سال 1357 ورق را كاملا برگرداند. پادشاه مغرب به يكي از دشمنان تهران بدل شد و در مقابل، الجزاير كه از كشورهاي قدرتمند جبهه راديكال عربي بود به همراه پوليساريو به جرگه متحدان ايران انقلابي در منطقه شمال آفريقا وارد شدند. روابط مغرب با انقلاب ايران به سرعت رو به تيرگي نهاد؛ چراكه ملك حسن دوم، هر چند از روي اكراه، براي مدتي پذيراي شاه مخلوع در كشورش شده بود. از سوي ديگر نزديكي انقلابيون ايران به الجزاير، حامي اصلي پوليساريو و حمايت از مبارزات آزدايبخش مردم صحراي غربي عميقا رباط را خشمگين كرده و سرانجام به قطع روابط ديپلماتيك تهران و رباط انجاميد. در آن دوران سياست ايران انقلابي پشتيباني از جنبشهاي رهايي بخش بود و جبهه پوليساريو كه براي تعيين سرنوشت مردم صحرا ميجنگيد، از اين قاعده استثنا نبود. عبدالعزيز كه در آن زمان در قامت يك رهبر نظامي، عمليات چريكي پوليساريو را عليه مغرب هدايت ميكرد، روابط خوبي با ايران داشت. وي بعدا مشي مبارزه مسلحانه را كنار گذاشت تا جنبش استقلال طلبي صحرا را به شكل مسالمت آميز و ديپلماتيك ادامه دهد. او كه مصرانه به دنبال تصويب قطعنامهاي در شوراي امنيت سازمان ملل براي به رسميت شناختن حق تعيين سرنوشت مردم صحراي غربي بود، در سالهاي اخير بارها به مقر سازمان ملل متحد در نيويورك آمده بود تا با اعضاي اين شورا و دبيركل سازمان ملل در اين خصوص ديدار و گفتوگو كند. خرداد سال 1392 در جريان يكي از اين سفرها بود كه فرصت گفتوگويي با وي به دست آمد. پرسيدم پس از چندين دهه مبارزه، آينده صحرا و پوليساريو را چگونه ميبيند؟ با قاطعيت گفت خوشبين است و اميدوار به افزايش حمايت بينالمللي از درخواست مردم صحراي غربي براي برگزاري همه پرسي براي تعيين سرنوشت آينده و حق حاكميت خود. از روابط پوليساريو با ايران پرسيدم كه پاسخ داد روابط به مانند گذشته نيست و حمايت ايران از پوليساريو متوقف شده است. عبدالعزيز به روابط نزديك پوليساريو با ايران پس از انقلاب اشاره كرد و گفت: پس از انقلاب در ايران، ما مورد تاييد امام خميني بوديم. جمهوري صحرا از سوي ايران به رسميت شناخته و سفارت ما در تهران نيز افتتاح شد. ايران از قضيه صحرا در سطح بين المللي و در مجامع جهاني حمايت ميكرد و روابط دو جانبه ميان ما و ايران بسيار مطلوب بود. وي ادامه داد: اما بعدا اين روند متوقف شد. صراحتا بگويم روابط ما با ايران
رو به سردي گذاشت. وقتي تفسير رهبر پوليساريو را از اين تغيير جويا شدم پاسخش اين بود كه نميداند دليل اين تغيير چيست ولي در آخر گفت اميدوار بوده كه روابط با ايران به دوران گذشته و به «سطح حمايتهايي كه در زمان امام خميني جريان داشته»، بازگردد. اميدي كه به نظر ميرسد تا آخرين روزهاي زندگي وي محقق نشد. عدم واكنش رسمي تهران به مرگ وي، برخلاف كشورهايي مانند نيكاراگوئه و اكوادور كه با صدور بيانيهاي از وي تجليل كرده يا الجزاير و كوبا كه اعلام عزاداري رسمي كردند، تاييد كننده اين نكته است. تغيير سياست ايران در قبال پوليساريو، آنگونه كه محمد عبدالعزيز توصيف كرد، در متن تحولات داخلي و بين المللي اواخر دهه 1360 خورشيدي قابل فهم است. با پايان دهه شصت، ايران در دوران گذار به مرحلهاي بود كه جامعهشناسان انقلاب، بر اساس الگوي انقلاب كبير فرانسه، از آن به ترميدور و به اصطلاح «ميانهروي» ياد ميكنند؛ مرحلهاي كه مستلزم بهبود روابط ديپلماتيك تهران در عرصه منطقهاي و جهاني بود. از ديگر سو، افول شوروي و تضعيف حكومتهاي راديكال عرب از سوريه و عراق تا الجزاير، بر خط مشي مسلحانه پوليساريو و جهتگيري سياسي آن تاثير گذاشت. همان روندي كه در مشرق عربي، ياسر عرفات، رهبر پيشين سازمان آزاديبخش فلسطين را به سمت مذاكرات كشانده بود، در مغرب عربي، عبدالعزيز و ديگر رهبران پوليساريو را به تغيير خط مشي مسلحانه سوق داد. در سال 1370، وي با مغرب اعلام آتشبس كرد و گفت كه سرنوشت صحراي غربي از طريق همه پرسي بايد مشخص شود. در واقع، اين تنها ايران نبود كه تغيير كرده بود؛ بلكه پوليساريو نيز با افول راديكاليسم در جهان عرب به مسيري متفاوت كشيده شده بود. محمد عبدالعزيز نقشي كليدي در منازعهاي داشت كه از دوران استعمار به جا مانده و هنوز ابعاد انساني و سياسي آن بر تحولات مغرب عربي سنگيني ميكند. اهميت وي در مساله صحراي غربي چنان بود كه بسياري از مفسران جهان عرب او را آخرين شخص محوري در مثلثي ميدانند كه يك راس آن ملك حسن دوم پادشاه پيشين مغرب و راس ديگر آن هواري بومدين، رييسجمهور اسبق الجزاير قرار داشتند. هر چند چهار دهه مبارزات وي نتوانست آرزوي استقلال صحرا را تحقق بخشد، اما تاريخ از او به عنوان كسي يادخواهد كرد كه زندگياش را وقف آرمان مردم بومي صحراي غربي كرد و پوليساريو را از فاز نبرد نظامي به عرصه مبارزه سياسي و مسالمتآميز وارد ساخت.