فيلسوفان در دنيا
محسن آزموده
قصه زندگي فيلسوفان همواره يكي از جذابترين «حاشيه»هاي فلسفه است، اينكه فيلسوفان در كجا و كي و در ميان چطور خانوادهاي به دنيا آمدهاند، چگونه پرورش يافتهاند، كجا درس خواندهاند، چه تجربههايي را از سر گذراندهاند و زندگي شان در دنيا چه فراز و نشيبهايي داشته، شخصيت شان چطور بوده، با ديگران چه مناسباتي داشتهاند، آيا ازدواج كردهاند يا خير و اگر آري روابط زناشوييشان چطور بوده، آيا فرزند يا فرزنداني داشتهاند و اگر آري روابط شان با آنها چگونه بوده است و در نهايت اينكه چطور مردهاند. اين كه داستان زندگي فيلسوفان را «حاشيه» فلسفه خوانديم، به اين دليل است كه بيشتر اهالي فلسفه معتقدند اين اطلاعات زندگي نامهاي ربط مستقيمي به «اصل» فلسفه ندارد و شأن فلسفه بالاتر از اين اطلاعات وقايعنگارانه و دم دستي است. از ديد ايشان اساس فلسفه استدلال و خردورزي است و قوت و ضعف يك فلسفه و درستي و غلطي آن ربطي به اين ندارد كه فيلسوف مزبور مرد بوده يا زن، ثروتمند بوده يا فقير، انگليسي بوده يا فرانسوي و... به همين خاطر است كه در تاريخ فلسفههاي كلاسيك، معمولا بخش مربوط به زندگي فيلسوفان بسيار كوتاه و مقدماتي است و مورخ فلسفه به سرعت از اين اطلاعات حاشيهاي ميگذرد تا به «اصل» مطلب برسد.
مورخان امروزي فلسفه اتفاقا توجه بيشتري به حيات واقعي فيلسوفان دارند. حق هم با ايشان است. از ديد اينها اينكه فيلسوف در چه جغرافيا و تاريخي زيسته و خانوادهاش چه كسي بوده و چه استاداني داشته و... مستقيم و غيرمستقيم در شكل و محتواي فلسفه او تاثير داشته است. البته در نهايت درستي و نادرستي سخن فيلسوف را بايد استدلالي خردپسند نشان دهد، اما فهم دقيق فرآيند فلسفهورزي هميشه به همين سادگي نيست و اطلاعات زندگي نامهاي و فراتر از آن بهتر است بگوييم تاريخي، همواره بسيار روشنگر و مفيد هستند. فراسوي اين مباحث تخصصي و بيپايان اما علاقه عمومي به زندگي فيلسوفان دو دليل اصلي دارد. يكي اينكه اصولا مردم به شنيدن قصه زندگي ديگران علاقه دارند، اين را به سادگي ميتوان از اقبال بالاي مخاطبان كتاب از ژانر زندگينامه دريافت، برخي پژوهشگران علت را علاقهمندي رواني انسان به شنيدن قصه و روايت خواندهاند. به هر حال علت هر چه باشد، آدمها زندگي نامه خواندن را دوست دارند، به خصوص اگر داستان شرح زندگي يك فيلسوف شهير با انديشههاي بزرگ و پيچيده باشد. دليل دوم جذابيت زندگي فيلسوفان اما مهمتر است، اينكه انديشههاي فلسفي چه تاثيري در زندگي آن فيلسوف گذاشته؟ آيا زندگي او را خوشتر و خوبتر و ارزشمندتر كرده است يا خير؟ آيا فلسفهورزي زندگي را بهتر ميكند يا خير؟ پاسخ اين سوال آخر البته خيلي ساده نيست و بعيد است يادداشتهاي لاغر و نحيفي چون اين بتوانند متقبل چنين مسووليتي شوند. اما يكي، دو نكته را شايد بتوان در پايان بحث متذكر شد. نخست اينكه زندگي فيلسوفانه با زندگي فيلسوفان متفاوت است، يعنياي بسا كه فيلسوفي فيلسوفانه زندگي نكند، يعني در تمام شؤون زندگياش به آن شكل كه ميانديشد زندگي نكند و به لوازم تفكرش در زندگي واقعياش پايبند نباشد. نكته دوم آنكه وقتي از زندگي فيلسوفان اصيل صحبت ميكنيم، نبايد فراموش كنيم كه بحث درباره آدمهاي نابغهاي است كه در زندگي شان در كنار ويژگيهاي معمولي و روزمره يك ويژگي تعريفناپذير هم هست تحت عنوان نبوغ (genius). اين عنصر تعريف ناپذير موجب ميشود كه ميان زندگي اين افراد با ديگران تفاوتي اساسي باشد، تاكنون هم كسي نتوانسته از اين نبوغ تعريف ايجابي قابل قبولي ارايه كند، فقط ميدانيم كه هست، نزد برخي. به همين دليل هر قدر هم زندگي يك فيلسوف ساده و معمولي يا عجيب و غريب باشد، به دليل وجود عنصر نامعلوم نبوغ نميتواند بيانگر خاستگاه انديشههاي او يا علت رفتارهاي عجيب و غريب او باشد. گو اينكه براي يافتن تاثير انديشهها در زندگي واقعي بايد به دنبال عنصري غير از عنصر ناشناخته نبوغ رفت؛ عنصري آگاهانه و ارادي كه نشاندهنده تاثير واقعي انديشه در زندگي و زندگي در انديشهها باشد. نبوغ تا جايي كه ميدانيم، هميشه هم آگاهانه نيست و شايد به همين دليل است كه گاه فيلسوفاني بزرگ خطاهايي عجيب و غريب مرتكب شدهاند، يعني شايد به اين دليل كه اسير نبوغ خود شده اند!