شريعتي واصلاحات
و شما برخلاف نقدهاي موجود اين ويژگي را براي شريعتي، امتياز ميدانيد.
بله. اضافه بر اين، به نظر من ويژگي ممتاز شريعتي اين است كه با شناخت مساله زمانه خود، ميكوشد آنچه را به عنوان فهم عاميانه و برداشتهاي غلط و بازدارنده وجود دارد تخريب كند و در برابر آن چشمانداز روشنتري را ترسيم كند. يعني شريعتي جوان دوران خود را سرگشته و سرگردان نگه نميداشت. خرافهها، برداشتهاي غلط و جهل را از او ميگرفت و افق روشني را در برابر او ترسيم ميكرد. آنچه به عنوان تشيع صفوي مطرح ميكرد، سوءاستفادهها و استفادههاي ابزاري بود كه از دين وجود داشت و در برابر آن تشيع علوي را مطرح ميكرد كه انگيزه و عقلانيت را رشد ميداد، به تفكر دامن ميزد، به مخاطب او قدرت نقد ميداد و افراد در پرتو آن تربيت ميشدند. از اين نظر ترجيحي كه ميتوان در شريعتي نسبت به روشنفكران بعد از او ديد اين است كه مخاطب خود را سرگردان نگه نميداشت و اين به همان در مرز بودگي برميگشت كه آكادمي جاي تقويت شكها براي به يقين رسيدن است اما صحنه فعاليت سياسي جايي است براي به يقين بدل كردن شكها. به اين معنا دنبال اين نبود كه يك دستورالعمل ساده پيدا كند كه بر اساس آن افراد را براي انجام كاري تهييج كند مثل برخي از گروههاي سياسي و حتي مذهبي زمان خود. اتفاقا در همين مسير با تامل بيشتر با تركيب عناصري كه در آن زمان خيلي ساده اينها كنار يكديگر قرار نميگرفتند مثل عرفان، برابري و آزادي، ميكوشيد افراد را تربيت كند. اين است كه اين نوع رويكرد كه آنچه را كه خراب ميكنيم در كنار آن چيزي را بسازيم، همان طور كه گفتم سازه داشته باشيم جزو ويژگيهاي تفكر شريعتي بود و ميتواند جزو ميراث شريعتي نيز باشد.
اما سازههاي امروز ما با سازههايي كه در زمان او وجود داشته تفاوت دارد.
بله حتما تعداد مقولهها و مسائلي كه نسل امروز ما و جامعه و جهان امروز با آن مواجه است بسيار وسيعتر است از آنچه كه شريعتي با آن مواجه بود اما نحوه رويارويي با اينها را ميتوان از شريعتي آموخت. اما اينكه در هر زماني به كدام مفاهيم يا كدام ساحت از انديشه، معرفت، تاريخ، دين و ادب پرداخته ميشود، يك واقعيت است كه اختصاص به شريعتي ندارد. شما در جهان نيز نگاه كنيد ميتوانيد بگوييد 50 سال پيش، از ايران بيشتر خيام را ميشناختند و حالا بيشتر مولانا را. حتما آن عنصر زباني و ترجمه و اينها نيز مهم است اما آيا نميتوان نتيجه گرفت زمانهاي كه بيشتر درك مولوي وار دارد با زمانهاي كه بيشتر درك خيام وار دارد متفاوت است؟ آيا بين زمانهاي كه بيشتر ميخواهد در ميانه ميدان باشد و دنبال شهادت ميگردد و زمانهاي كه به دنبال صلح است، تفاوتي نيست؟ به نظر من اين تفاوت نيز هست. به اين معنا ميتوان گفت شريعتي نسبت به نياز زمانه خود پاسخگو است و حتي در برخي جاها گامهايي فراتر از نيازهاي زمانه خود برميدارد. شايد بتوان گفت كه آن نياز انقلابي و مبارزاتي كه در دهه 50 وجود دارد سبب ميشود كه شريعتي از نهضت عاشورا و قهرمانان آن نيز چريك به تصوير دربياورد. اما پرداختن شريعتي گرچه به جنبههاي انقلابي اين رويدادهاست اما چريك وار نيست؛ روح پرستنده امام سجاد (ع) و نسبت بين خون و پيام نيز مطرح ميشود و به اخلاق و مفاهيم معنوي و عرفاني نيز پرداخته ميشود، براي همان افرادي كه انقلابي هستند. شايد تمثيل خود شريعتي مثال سادهاي باشد كه از اميرالمومنين (ع) با عنوان «رب النوع عشق و شمشير» سخن ميگويد، در حالي كه گرايش غالب سياسي در آن زمان، ربالنوع شمشير است اما شريعتي، رب النوع عشق را نيز دنبال ميكند. اما بعدها كه وجه عشق آن پررنگتر شده ميگويند چرا شمشير را مطرح كرده همانطور كه زماني كه شمشير آن برجستهتر بود ميگفتند چرا به عشق او پرداخته است.
فكر ميكنيد اين نقدها، به ويژه نقدهايي كه در طول دهههاي اخير و از جوانب مختلف درباره شريعتي رونق داشته است، تا چه حد در زنده نگه داشتن او موثر بوده است؟
من نقد را براي جامعه يك ضرورت ميدانم. اگر به تجربه و انديشه خود شريعتي نيز برگرديم ميبينيم كه بهشدت از مورد نقد گرفتن استقبال ميكرد، البته با آن نوع فرهنگ خاصي كه داشت به دليل اينكه از يك طرف تا حد زيادي در زبان آوري و استفاده از كلمات توانا بود و از سوي ديگر خيلي مبتني و متكي بر فرهنگ نقد بود. شما اگر نامههاي شريعتي به همسرش را ببينيد سراپا نقد و طنز است. به اين معنا كه از سويي به همسر و فرزندان خود عشق ميورزد و از سوي ديگر با كلمات بازي ميكند. به اين دليل يك جاهايي از مواجهه با انتقاد، حتي از سوي متفكران وفادار به سنت و متن بهشدت استقبال ميكند. به طور مثال نوع مكاتبات و ارتباطاتي كه خود شريعتي با علماي برجسته دوره خود دارد. با علامه شوشتري كه دعاي ندبه توضيح ميدهد يا با محمدرضا حكيمي يا در مشهد با آقاي سيدان. اينها افرادي هستند كه نسبت به استفاده از منابع توسط شريعتي، نظر انتقادي دارند و او نيز پذيراست و با آنها ارتباط ميگيرد و صحبت ميكند. اما برخورد طنزآميز و شيطنتآميز او با برخي منتقدانش است كه حرف او را نميفهمند، سبب ميشود كه با شريعتي به گونهاي ديگر رفتار كنند. به طور مثال از آرم حسينيه ارشاد چيز ديگري دربياورند يا يكي از منتقدان شريعتي در همان زمان كتابي نوشته و در آن سوالي را مطرح كرده بود و پايين صفحه را براي پاسخ او خالي گذاشته بود. شريعتي فقط يك جمله جواب داد كه قبل از چاپ بايد كتاب را به من ميداديد نه بعد از اينكه چندين هزار نسخه به چاپ رسيده است. در واقع اين كتاب براي تخطئه شريعتي منتشر شده بود و او نيز به شكلي طنزآميز به آن پاسخ داد.
پس شما نيز معتقد هستيد كه شريعتي يك روشنفكر بوده كه ممكن است مانند هر متفكر ديگري بعد از سالها آثار و آموزههاي او نيز مورد بحث و نقد صورت گيرد و حتي برخي نقدها را به انديشه او وارد ميدانيد.
اساسا تفكر شريعتي اين ظرفيت را دارد كه انتقادي با آن برخورد شود. اما به نظر من بخشي از اين نقدهايي كه شما نيز گفتيد اخيرا به شريعتي ميشود با واكنش كساني كه در حوزه تفكر شريعتي بيشتر قرار گرفتهاند و در مجموع از ميراث مثبت او حرف ميزدند همراه بوده و آن زماني بوده كه با شريعتي غيرگفتماني برخورد شده است. يعني به طور مثال واژه دموكراسي را از گفتههاي شريعتي بيرون ميكشيدند و بعد ميگفتند كه او از كلمه دموكراسي كم استفاده كرده، در ثاني دموكراسي را مسخره كرده پس در نتيجه شريعتي دموكرات نيست. اين است كه رويكرد شريعتي با زمانه او را گويا دموكراسي نميديدند، يا شريعتي متفكري را كه با دانشجويان خود ساعتها در حسينيه ارشاد مينشيند و گفتوگو ميكند.
به طور مثال نخستين مواجهه خود من با شريعتي كه بسيار نيز بر من تاثيرگذاشت وقتي بود كه يك جوان 18 ساله بودم و پاي صحبت استاد مطهري در مسجد النبي (ص) مشهد رفتم و هنوز خيلي دكتر شريعتي را نميشناختم. او نشسته بود و به حرفهايي كه من با استاد مطهري ميزدم توجه داشت، بعد ايشان نيز وارد بحث شد و گفتوگوي من با او آن هم از موضع برابر ادامه پيدا كرد، گويا اين جوان 18ساله همان قدر ميفهمد كه دكتر علي شريعتي. آيا نميتوان در اين، گفتوگويي بودن شريعتي، دموكراتيك بودن و مداراي او را ديد؟ اما برخي منتقدان اين موارد را ناديده ميگيرند. يا اينكه بر سر واژههايي كه شريعتي مطرح كرده بعد از او چه آمده يا اينكه نقشي كه شريعتي در متحول كردن جامعه داشته كه منجر به اين شده كه او نه از هيچ آكادمي، نه از هيچ حزب سياسي و نه از هيچ شورا و جمعي بلكه در متن مردم و از سوي آنها عنوان «معلم انقلاب» را گرفته است. اين يعني از دل حرفهاي او شعارهاي انقلاب و شعارهاي متن جامعه بيرون آمده و اشاعه پيدا كرده است. حال اگر هر يك از اين حرفها و شعارها به موانع و آسيبهايي برخورد كند به نظر من درباره شريعتي نيز بايد مانند هر متفكر و كنش ديگري قضاوت كرد. بنابراين، يا بايد يك حكم صادر كرد كه چون آينده هر كنش و اقدامي معلوم نيست پس بهترين كنش، بيكنشي است يا اينكه بپذيريم هر كسي وارد عمل يا اقدامي ميشود ممكن است كنش او به نتيجه برسد يا نرسد يا حتي از آن استفاده غلط شود. اما به نظر من با دريافتهاي پسيني نميتوان حكم پيشيني داد.
آقاي دكتر، بعد از انقلاب دولتهايي با سلايق سياسي متفاوت سركار آمدند، شما نسبت هر يك از اين دولتها را با مشي فكري- سياسي شريعتي چگونه ارزيابي ميكنيد؟
طبيعتا هر چه ما به دوران نخست انقلاب نزديكتر ميشويم تاثيرپذيري مستقيم فعالان سياسي از شريعتي را بيشتر شاهد هستيم. كمااينكه در گزارشهايي كه از تشكيل حزب جمهوري اسلامي در اوايل انقلاب منتشر شده بود، آمده بود كه عمده كساني كه فرم عضويت در حزب را پر كرده بودند، بيشتر چيزي كه خواندهاند آثار شريعتي بوده است. در كنار آن اعضاي نهضت آزادي نيز دوستان و همفكران سابق شريعتي بودند. بنابراين شريعتي را نميشد محدود كرد به يك نوع گرايش خاص ولي هر فعال سياسي يا به عبارتي دايره فعالان سياسي اعم از گروههايي كه در متن حكومت قرار گرفته بودند يا گروههايي كه جزو منتقدان حكومت بودند با شريعتي رابطه نزديكتر فكري داشتند. البته من با توجه به شناخت و سابقهاي كه در جريانهاي سياسي ميبينم، ميتوانم اين داوري را داشته باشم كه گروههايي كه بعد از پيروزي انقلاب نسبت به انقلاب يا حتي نسبت به تشكيل نظام جمهوري اسلامي موضع براندازانه داشتند، رابطه فكرياي با شريعتي نداشتند. زيرا نميتوان از تفكر شريعتي مطلق بودن يك مشي مبارزاتي را حتي در دوران قبل از انقلاب درآورد. اينكه تاكيد او مطلقا روي مبارزه مسلحانه باشد يا مبارزه سياسي يا مبارزه فرهنگي. اصل براي او اين بود كه بايد سطح آگاهي را بالا برد و اين امر نيز به روشهاي مختلفي ميتوانست ممكن شود. به همين دليل ميتوان گفت كه هم در ميان كساني كه در درون جمهوري اسلامي عهدهدار مسووليت شدند همفكران و دوستان شريعتي را ميتوان ديد، هم در ميان كساني كه منتقد بودند و كنار نشستند. در نتيجه اينجا نيز صدور يك حكم كار سادهاي نيست ولي به لحاظ نوع تفكر، برخي از اينها به طور مستقيم با شريعتي در ارتباط بودند چه در حسينيه ارشاد و چه در مشهد، اما به لحاظ رويكرد، بر اساس تجربه ميتوانم بگويم كه از بين رويكردهايي كه بعد از انقلاب مطرح شد، رويكرد اصلاحطلبانه بيش از همه به تفكر شريعتي نزديك است.
بهترين نقدي كه درباره شريعتي خواندهايد در چه كتاب يا مقالهاي بوده و توسط چه كسي ارايه شده است؟
من نقدهايي كه به بخشهايي از بحث شريعتي وارد شده است را هم نزديك ميدانم و هم فكر ميكنم كمك ميكند به قوت و قدرت بيشتر آن، اما از ميان نسلي كه به شريعتي نزديكتر بود نقدهايي كه دكتر سروش و ملكيان داشتند درخور توجه و جديتري است، بدون اينكه بخواهيم قضاوت كنيم كه به كدام جنبه تفكر شريعتي پرداختهاند. نقدهايي بود كه خواندن آنها به غناي مباحث كنوني كمك ميكرد. اما از نقدهايي كه در اين دوران اخير نيز مطرح شده كه برخي نيز جنبه تفسير و تبيين درباره مباحث شريعتي دارد، مباحثي است كه در حوزه جامعهشناسي به آنها پرداخته شده و از آنها بيشتر استفاده كردهايم. مثل بحثها و برداشتهايي كه دكتر قانعي راد، دكتر كاشي و دكتر محدثي مطرح كردهاند.