احزاب در تاريخ ايران آن گونه كه بايد نتوانستند شكل بگيرند و هميشه با مشكلاتي روبهرو بودهاند. ما متاسفانه هنوز به مرحلهيي نرسيديم كه شعارهاي مدرنيته خودمان را مطرح كنيم، آن گونه كه كارساز باشند. تحزب نيازمند وجود فرهنگ دموكراسي در جامعه است و اين وظيفه جريان روشنفكري است كه فرهنگ دموكراسي را تبليغ و ترويج كند
اشتباه بزرگ شاه اين بود كه برخي تفكرات و نوشتهها را غيرقانوني اعلام ميكرد و وقتي تفكري غيرقانوني منتشر ميشد همه ميگفتند پس اين بهترين تفكر است در صورتي كه اين گونه نبود. انديشه چپ به كودتاي 28 مرداد ميرسد كه تفكرات مائوئيست ميآيد، كه به طور مطلق به تكثر انديشه و آزادي احزاب و به اينكه انديشهها بايد آزادانه روي دكه روزنامه فروشي بيايند اعتقادي ندارند و روشنفكري هم كه بايد از اين آزادي دفاع كند متاسفانه وجود ندارد. از اين طرف هم حكومت را داريم كه شكل استبدادي دارد و نميخواهد تفكري شكل بگيرد و توسط افراد نمايندگي شود
اشتباه بزرگ حزب توده، ماركسيسم - لنينيسم بود.
ما در آن زمان به شعارهاي دموكراتيك احتياج داشتيم اما اين حزب اعتقادي به دموكراسي نداشت.
ما نياز به شعار تفكيك قوا داشتيم اما اين حزب به ديكتاتوري پرولتارياي لنينيستي اعتقاد داشت. بنابراين نميتوانست مخالف فكري خود را تحمل كند. شما ببينيد در غرب انديشمندان مخالف فكري هم هستند اما يكديگر را دفع نميكنند و باهم دوستي دارند اما در اين تفكر شما نميتوانيد چنين چيزي را بپذيريد.
توجه داشته باشيد كه حزب توده با خليل ملكي چه ميكند. خليل ملكي آدم شجاعي است كه جريان استالينيسم را زير سوال ميبرد اما حزب توده نميتواند او را تحمل كند.
عاطفه شمس / وجود احزاب به عنوان نهادهايي مدني كه ميتوانند در سرنوشت جامعه تاثيرگذار باشند براي ساختار سياسي هركشور و نظام مردم سالار حياتي است، اما اينكه چرا احزاب در ايران آن طور كه بايد شكل نميگيرند و نميتوانند به وضعيت پايداري برسند، مسالهيي قابل بررسي است. براي شكل نگرفتن احزاب در ايران از ديرباز دلايل متعددي را برشمردهاند. برخي شرايط نامساعد سياسي و فرهنگي را بيان و برخي ديگر بر بعد جامعه شناختي آن تاكيد ميكنند. عدهيي هم عوامل اقتصادي و حتي روانشناسانه را در اين مساله دخيل ميدانند. هوشنگ ماهرويان، نويسنده كتاب «تبارشناسي استبداد ايراني ما»، در گفتوگو با «اعتماد» به اين موضوع از بعد تاريخي آن ميپردازد و دلايل متعددي از جمله فقدان روحيه فردگرايي را موثر در عدم تحزبگرايي ايرانيان ميداند. متن زير حاصل گفتوگوي ما با اين نويسنده و پژوهشگر در تاريخ سياسي و مباحث روشنفكري است.
اين جمله كه در كشور ما تحزب به معناي واقعي آن نميتواند شكل بگيرد زياد گفته شده است. به نظر شما آيا اساسا اين مساله فرضي درست است؟ اينكه بگوييم به طور كلي در ايران نظام حزبي نميتواند به وجود بيايد؟
واقعيت اين است كه ما هميشه به دليل مشكل آب و ايلات به يك حكومت متمركز قوي نياز داشتهايم. حتي در دوران ملوكالطوايفي و اشرافي كه البته به آن شكلي كه در غرب به وجود ميآيد و قدرت دارد در ايران نداشتهايم، حكومتهاي مركزي قوياي را تجربه كردهايم كه وظيفه داشت امر آبرساني را سامان دهد و در مقابل تهاجم اقوام بايستد. به اين دليل ما در سابقه تاريخي ايران چنين بحثي را نداشتهايم.
من اين را در كتاب «تبارشناسي استبداد ايراني ما» هم آوردهام. به دوران مدرن كه وارد ميشويم، در دوران مشروطه احزابي شكل ميگيرد اما بعد با كودتاي سيدضياءالدين حكومت استبدادي به وجود ميآيد، هرچند كه ادعاي مدرنيته دارد اما به هرحال استبدادي است كه اجازه نميدهد تكثرگرايي تفكر به وجود بيايد. هرچند روشنفكراني مثل فروغي، تقيزاده و داور اطراف رضاشاه بودند كه مباحثي از مدرنيته را مطرح ميكردند اما آن استبداد نميگذارد حزب شكل بگيرد.
بعد از شهريور 1320 هم عمده تفكري كه در ايران شكل ميگيرد تفكر چپ است. آنها اصلا ادعاي دموكراسي را قبول ندارند. تفكر، تفكر لنيني-استالينيستي است كه اصلا آزادي احزاب را قبول ندارد كه بخواهد از آن در ظاهر دفاع كند. آنها معتقد به تك حزبي بودن هستند و آزادي احزاب را به طور مطلق رد ميكنند. انقلاب اكتبر هم كه اتفاق ميافتد درست است لنين قبل از آن شعار دموكراسي ميداد اما به محض وقوع انقلاب ميگويد آزادي احزاب متعلق به بورژوازي است، آزادي مطبوعات و تفكيك قوا متعلق به بورژوازي است. شعار مجلس موسسان هم ميدهد اما به محض اينكه مجلس موسسان ميخواهد تاسيس شود بلشويكهايي كه در اقليت هستند مجلس را به توپ ميبندند.
انديشه چپ به كودتاي 28 مرداد ميرسد كه تفكرات مائوئيست ميآيد، كه به طور مطلق به تكثر انديشه و آزادي احزاب و به اينكه انديشهها بايد آزادانه روي دكه روزنامه فروشي بيايند اعتقادي ندارند و روشنفكري هم كه بايد از اين آزادي دفاع كند متاسفانه وجود ندارد. از اين طرف هم حكومت را داريم كه شكل استبدادي دارد و نميخواهد تفكري شكل بگيرد و توسط افراد نمايندگي شود.
به اعتقاد شما فقدان تحزب موجب تمركز قدرت شده است يا اينكه تمركز قدرت مانع شكل گرفتن احزاب شده است؟ به بيان ديگر مساله «تمركز قدرت» بحث پسيني است يا پيشيني؟
براي پاسخ به اين سوال از دو زاويه ميتوان به آن پرداخت؛ اول اينكه تمركز قدرت در ايران دلايل اقتصادي- جغرافيايي دارد.
همانطور كه در غرب مونتسكيو بيان ميكند يا وقتي غربيها وارد ايران ميشوند به اين مساله برميخورند كه در شرق و در ايران مشكل آب وجود دارد.
مناطق حكومت مركزي ايران خشك است و نيازمند تاسيسات آبرساني مثل ايجاد قناتها و سدها است تا آبياري مزارع ممكن شود. اين امكانات را هم يك زميندار كوچك نميتواند فراهم كند و نيازمند حكومتي مركزي است كه اين امور را ساماندهي كند.
دوم، مشكل تهاجمهاست. ما در ايران باديه نشيني را داريم. يعني بخشي از توليد محصولات حيواني و لبنيمان توسط باديه نشينها صورت ميگيرد. آنها بخشي از درآمدشان را موقع درو محصولات كشاورزي به دست ميآورند.
به اين صورت كه وقت درو به كشاورزان حمله و آنها را غارت ميكنند. اين مربوط به تهاجمات داخلي است. تهاجم خارجي را نيز همانگونه كه در عبور تاريخ خواندهايم زياد داشتهايم. بنابراين براي جلوگيري از اين تهاجمات نيازمند حكومت متمركز هستيم.
اينجا خوب است اشارهيي به كتاب تاريخ سيستان داشته باشم. در اين كتاب آمده است كه آباداني ايران بر سه بند يا به عبارتي سه پايه استوار است؛ آب، باد و مفسدان. «بند بر آب» كه مقصود همان سد و قنات و كاريز است، «بند بر باد» هم كه مختص سيستان است كه وزش باد را دارد، «بند بر مفسدان» هم اشاره به باديهنشينهاست كه به كشاورزان حمله ميكنند.
ما در زرتشت هم اين مساله را داريم كه ميگويد كشاورزان ياران اهورامزدا و باديه نشينها ياران اهريمن هستند، يعني اين تضاد بين باديه نشيني و كشاورزي در تاريخ ايران هميشه وجود داشته است و به خاطر همين تضادي كه وجود داشت حكومتها اقتدار ميگرفتند.
در واقع شما با مروري بر تاريخي كه به آن تا حدودي اشاره كردم يا حكومت مقتدر و مستبد ميبينيد يا زوال پادشاهي. به قولي ميگويند پادشاهي (سلطنت) را روي تابوت حمل ميكردند؛ يعني به طور مرتب اغتشاش وجود داشته است. تاريخ معاصر را ببينيد در 100 سال اخير چندتا حكومت بوده كه بدون اغتشاش 50 يا 100 سال روي كار باشد. هميشه اين دور تسلسل استبداد-اغتشاش وجود داشته است.
به غير از اين اقتدار چه دلايل ديگـري مانـع شـكل گرفتــن احزاب ميشدند؟
تحزب نيازمند وجود فرهنگ دموكراسي در جامعه است و اين وظيفه جريان روشنفكري است كه فرهنگ دموكراسي را تبليغ و ترويج كند. خداوند به من توانايي و آزادي داده است تا تفكر سياسي خود را انتخاب كنم اما هيچوقت امكان آن وجود نداشته است. يعني هر صاحب تفكري معتقد است تفكر من صددرصد درست است و غير از آن هر تفكري هست بايد سركوب شود. ما بايد به نقطهيي برسيم كه بگوييم انسانها حق دارند تفكر سياسي خود را انتخاب كنند و اين يعني فرهنگ تحزب.
آيا اين بحث شما به وجود روحيه فردمحوري در جامعه ايراني اشاره دارد؟
خير، فردمحوري متعلق به مدرنيته است. روحيه سنتي و قبيلهيي ما هميشه فردگرايي را سركوب كرده است. اتفاقا اين فردگرايي است كه تحزب را ايجاد ميكند. ما به آن فرديت هنوز نرسيديم.
بايد به آن فرديت برسيم كه بعد بتوانيم تحزب گرايي را ايجاد كنيم. يعني كساني كه داراي تفكر سياسي خاصي هستند بتوانند تحزب را به وجود بياورند.
به نظر شما موفقتريـــن احزاب در تاريخ معاصر ايران كدامها بوده اند؟
احزاب در تاريخ ايران آن گونه كه بايد نتوانستند شكل بگيرند و هميشه با مشكلاتي روبه رو بودهاند. ما متاسفانه هنوز به مرحلهيي نرسيديم كه شعارهاي مدرنيته خودمان را مطرح كنيم. آن گونه كه كارساز باشند.
از حزب توده به عنوان حزبي كه يك پايداري نسبي را تجربه كرده ياد ميشود. اما در نهايت اين حزب هم منحل شد. به نظر شما بزرگترين اشتباه اين حزب چه بود؟
بزرگترين اشتباه حزب توده ماركسيسم-لنينيسم بود. ما در آن زمان به شعارهاي دموكراتيك احتياج داشتيم اما اين حزب اعتقادي به دموكراسي نداشت.
ما نياز به شعار تفكيك قوا داشتيم اما اين حزب به ديكتاتوري پرولتارياي لنينيستي اعتقاد داشت. بنابراين نميتوانست مخالف فكري خود را تحمل كند. شما ببينيد در غرب انديشمندان مخالف فكري هم هستند اما يكديگر را دفع نميكنند و باهم دوستي دارند اما در اين تفكر شما نميتوانيد چنين چيزي را بپذيريد.
توجه داشته باشيد كه حزب توده با خليل ملكي چه ميكند. خليل ملكي آدم شجاعي است كه جريان استالينيسم را زير سوال ميبرد اما حزب توده نميتواند او را تحمل كند. اصل اساسي دموكراسي اين است كه شما به مخالف فكري خود هم اجازه ظهور بدهيد.
يعني شما معتقديد طرز تفكر و شرايط داخلي حزب بيشتر از شرايط بيروني و تاثيرات جامعه بر منحل شدن آن تاثير داشت؟
خير، منحل شدن حزب توده به بهمن ماه سال 1327 و قضيه ترور نافرجام شاه برميگردد كه پس از آن شاه حزب توده را غيرقانوني اعلام ميكند و بعد از آن حزب به طور مخفي فعاليت خود را ادامه ميدهد و بخشي از رهبران و كادر آن هم كشور را ترك ميكنند.
تحليل شما از احزاب موسمي كه به طور مثال زمان انتخابات در ايران شكل ميگيرند چيست؟
ببينيد من معتقد به آزادي انديشه و آزادي احزاب هستم. احزاب اگر اجازه يابند به طور قانوني فعاليت كنند دليلي براي زيرزميني شدنشان وجود ندارد. انديشهها اگر نتوانند در روزنامهها و در كتابها بروز يابند زيرزميني ميشوند.
در ايتاليا و آلمان هم قضاياي فكري شبيه به همين قضايايي كه در مورد حزب توده ديدهايم كم و بيش وجود داشته است. اما وجه تمايزشان با مسائل ما در حزبي مانند «توده» اين است كه در اين كشورها اين فعاليت چندسالي بيشتر طول نكشيد چراكه به عرصه عمومي آمدند. در واقع ايدههاي دموكراسي زيرزميني نبودند و زود به صحنه آمدند و حضور خود را اعلام كردند.
در ايتاليا جرياني چريكي آلدومورو، نخستوزير را گروگان گرفت و خواستار آزادي رهبرش شد و وقتي حكومت عكسالعمل نشان نداد آلدومورو را كشتند.
اولين تعطيلات كه شد حزب كمونيست ايتاليا آنچنان تظاهراتي برپا كرد كه ديگر تروريست با عمليات مسلحانه تمام شد. وقتي من زندان شاه رفتم شايد هزاران نفر به خاطر خواندن «انقلاب در انقلاب» رژي دبره در زندان بودند. اما بعدها ديدم اين كتاب پشت ويترين است.
حكومت ميگويد من از اين تفكري كه مبارزه مسلحانه را تبليغ ميكند نميترسم. خود رژي دبره چند سال بعد از اين كتابي مينويسد به نام «رد تئوري اسلحه و مبارزه مسلحانه» كه كل آن كتاب را رد ميكند. در واقع وقتي انديشهيي اجازه ظهور بيابد يا توسط احزاب عنوان شود اجازه نقد هم پيدا ميكند. دكه روزنامه فروشي تقدس زدايي ميكند. به اين معني كه نميگذارد انديشهيي تقدس پيدا كند. وقتي انديشهيي يا كتابي به طور مخفيانه دست به دست شود مقدس ميشود. اشتباه بزرگ شاه اين بود كه برخي تفكرات و نوشتهها را غيرقانوني اعلام ميكرد و وقتي تفكري غيرقانوني منتشر ميشد همه ميگفتند پس اين بهترين تفكر است در صورتي كه اين گونه نبود.
شما گفتيد اگر احزاب اجازه يابند به طور قانوني فعاليت كنند دليلي براي زيرزميني شدنشان وجود ندارد. اما گذشته از مساله احزاب زير زميني شاهد آن هستيم كه در ماههاي قبل از انتخابات معمولا احزابي تشكيل ميشوند كه بعد از برگزاري انتخابات هم از صحنه سياسي كشور تقريبا محو ميشوند. علل اين ظهور و بروز احزاب موسمي را شما چطور تحليل ميكنيد؟
همان طور كه اشاره كردم زمان انتخابات چون نياز داريم از دموكراسي بيشتر بگوييم احزابي نمايشي شكل ميگيرند اما بعد از مدتي ديگر فعاليت نميكنند. بهتر است بگذاريم احزاب شكل بگيرند و حرفشان را بزنند تا جنبه مقدس به خود نگيرند. در اروپا هم انتخابات ميشود، تظاهرات و اعتصابات كارگري شكل ميگيرد، عقايد مختلف در مجلس عنوان ميشود و حكومتها هم پايدار هستند. انديشهها جنبه مقدس ندارند، معتقدند همه تفكرات يك تفكر اين جهاني هستند كه هر لحظه ممكن است اشتباهاتشان را بيان كنند.
نكتهيي كه ميخواهم در پايان بگويم اينكه آرزو ميكنم كشور ما هم روز به روز به سمتي برود كه انديشهها آزاد باشند، تفكرات آزادانه ظهور پيدا كنند و امكان نقد بيابند. اينكه تفكرات مختلف مطرح شده و همراه با نقد و بررسي در دسترس جامعه قرار گيرد باعث رشد روزافزون انديشه در جامعه ما خواهد شد.
برش
روشنفكراني مثل فروغي، داور و تقيزاده اطراف رضاشاه بودند كه مباحثي از مدرنيته را مطرح ميكردند اما آن استبداد نگذاشت حزب شكل بگيرد.
بعد از شهريور 1320 هم عمده تفكري كه در ايران شكل ميگيرد تفكر چپ است. آنها اصلا ادعاي دموكراسي را قبول ندارند. تفكر، تفكر لنيني-استالينيستي است كه اصلا آزادي احزاب را قبول ندارد كه بخواهد از آن در ظاهر دفاع كند. آنها معتقد به تك حزبي بودن هستند و آزادي احزاب را به طور مطلق رد ميكنند.