مريم رهنما/ نمايش «نردبان» به نويسندگي و كارگرداني مهرداد خامنهيي از هفتم دي ماه در تالار اصلي فرهنگسراي ارسباران روي صحنه رفته است؛ نمايشي در نقد دموكراسي. مهرداد خامنهيي بعد از سالها كه در اروپا زندگي ميكرد، به ايران بازگشته و در مدت حضور در ايران سه اجرا از نمايشنامه «مهاجران» نوشته اسلاومير مروژك روي صحنه برده و حالا نوبت به «نردبان» رسيده است؛ «نردبان» كه اقتباسي آزاد از نمايش «زاويه» ساعدي است، براي نخستينبار در سال 1999 به زبان صربوكرواتي بازنويسي شد و در همان سال در تئاتر ترشنيافكا در شهر زاگرب به كارگرداني و دراماتورژي مهرداد خامنهيي روي صحنه رفت. گفت و گوي ما را با اين كارگردان ميخوانيد.
ايده نمايش «نردبان» چطور شكل گرفت؟
اگر شما در اروپا زندگي كنيد، دموكراسي را از نزديك ميبينيد و در اين وضعيت بيشتر متوجه نقصهاي آن ميشويد و كمكم اين نقصها واضح و واضحتر ميشود. به نظر من وظيفه هنرمند در اجتماعي كه زندگي ميكند اين است كه مسائل و مشكلات را ببيند. دموكراسي به عنوان آنچه در قالب يك تعريف خوب به افراد در جامعه ارايه ميشود داراي لايهيي ديگر است، وضعيت دموكراسي و لايههاي زيرين آن من را به اين نمايش رساند. همه در مورد دموكراسي و آزادي صحبت ميكنند، اما اين بيشتر تبديل به تيتري شده كه زيرپوست آن را نگاه نميكنيم. در 50، 60 سال اخير اغلب حمله به كشورهاي مختلف به اسم دموكراسي و آزادي بوده است. وقتي در مورد آزادي صحبت ميكنيم اين را به ياد ميآوريم كه آزادي اعطا شده به بانكها در دوره ريگان و تاچر، بحران وحشتناك اقتصادي سالهاي 2010 و امروز را به همراه آورد. وقتي اينها را به طور مشخص در اروپا لمس ميكنيد توجه شما بيشتر به همان لايه پنهان جلب ميشود. خيليها معتقدند دموكراسي بهترين شيوه حكومتي نيست، اما در حال حاضر بهترين است؛ من اين بخش را زير سوال ميبرم كه آيا واقعا اين طور است؟ من خودم هم جواب اين سوال را نميدانم.
تاكيد روي هيتلر هم در نمايش به دليل وجود همين نگاه بوده است؟
دقيقا، من سعي كردم فكتهاي تاريخي را پشت سر هم بگذارم. يك مقطع از تاريخ آلمان را در اين نمايش گرفتم و رفته رفته از همين زاويه نگاه به لايه زيرين دموكراسي نزديك شدم. هيتلر خيلي دموكراتيك به حكومت رسيد، اما در نهايت همه دنيا را به آتش كشيد. كسي اين سوال را مطرح ميكند كه اين فرد براساس چه مكانيزمي به قدرت رسيده است؟ چطور به اسم دموكراسي قدرت را در دست گرفته است؟ در سال 1976 تظاهرات دانشجويي بزرگترين تحول در آلمان بعد از جنگ بود، اما دولت دموكراتيك چطور با آن برخورد ميكند؟ آن را به طرز وحشتناكي سركوب ميكند. روشنفكران آن زمان، اولريكه ماينهوف كه در بخشي از فيلم نمايش ميبينيم تمام بنيان اين دموكراسي را زير سوال ميبرند. از آن جريان، يكي از بزرگترين شورشهاي مسلحانه اروپا بادر- ماينهوف به وجود ميآيد كه در نمايش در مورد آن حرف ميزنيم. اينها زاييده همان سيستم دموكراتياند كه درباره آن صحبت ميشود و در نهايت به تروريزم ميرسيم. امروز غرب صحبت از تروريزم در افغانستان ميكند، در حالي كه ريشههاي آن را ميتوانيم در اروپاي مدرن پيدا كنيم.
موضوعي كه به آن اشاره ميكنيد و در نمايش هم ديده ميشود، مرز و كشور خاصي ندارد، اما وقتي شما بهطور مشخص داستان را به آلمان ميبريد، زمينه ايجاد برقراري ارتباط بيشتر را از تماشاگر ميگيريد. دليل تعيين اين جغرافيا چه بود؟
من فكر نميكنم يك حادثه و واقعه و يك بحث سياسي وقتي در يك گوشه دنيا اتفاق ميافتد نسبت به جاهاي ديگر بيگانه و دور باشد. دنيا به گونهيي است كه همهچيز آن به هم ربط دارد. من اين نمايش را به همين شكل در آلمان و براي آلمانيها اجرا كردم، زماني كه نمايش را به اين ترتيب طراحي ميكردم، به اين فكر كردم كه آلمانيها بايد با آن ارتباط برقرار كنند كه چنين هم شد. وقتي اين نمايش را براي اجرا به نروژ بردم، شكل آن را تغيير ندادم و مخاطب در آنجا هم به خوبي به كار نزديك شد و آن را درك كرد. به نظر من مخاطب ما بيش از نروژيها درگير موضوعاتي است كه در اين نمايش مطرح ميشود و بنابراين اگر نروژي ميتواند با كار ارتباط برقرار كند، حتما ايرانيان راحتتر ميتوانند آن را درك كنند.
روي صحنه نمايش نوعي گرايش به ارايه خطوط كلي بوده تا رسيدن به ريزهكاريهايي كه از سوي كارگردان با مخاطب درميان گذاشته شود. هدف از اين چه بوده است؟
ميخواستم تفاوت ميان آنچه روي صحنه نمايش ديده ميشود و تصاوير روي پرده را تا جايي كه امكان دارد به بيشترين ميزان برسانم. نهايت صحنهيي كاملا ابزورد باشد، يك بلبشوي پرسروصدا كه اين خودش آيينه زندگي واقعي ما است، از سوي ديگر جديت داستان به واسطه فيلم به مخاطب منتقل ميشود.
روي تصوير در كارهاي نمايشيتان خيلي حساب ميكنيد. در نمايش «مهاجران» هم از پروجكشن استفاده قابل توجهي داشتيد و همين طور در اين كار. تئاتر را با تصوير عجين ميبينيد؟
ذهن من به اين ترتيب كار ميكند. تصوير به نظر من بيشتر در جايگاه يك فكت و اشاره ميتواند قرار گيرد. در «مهاجران» تصاويري كه ديده ميشد، دقيقا تداوم اتفاقات روي صحنه بود، اما اين تصاوير در «نردبان» كاربرد متفاوتي دارند، در اينجا تصاوير نسبت به آنچه روي صحنه ديده ميشود متضاد است. ارنست لوبيچ در «بودن يا نبودن» اشغال لهستان و ورشو را به نمايش ميگذارد، در اين فيلم بخشهاي كمدي واقعا كمدي است و بخشهاي جدي كاملا جدي. من اين نوع طنز را دوست دارم.
اين سومين كاري است كه امسال روي صحنه ميبريد و اين يك اتفاق خوب براي يك كارگردان تئاتر است. چطور اين شرايط براي شما فراهم ميشود؟
پيگيري نكته مهمي است. من برنامه كاري خودم را ميريزم و معمولا در طول يك سال چهار نمايش را روي صحنه ميبرم. گويا در طول سالها سيستمي در ذهن من به وجود آمده كه قبل از تمام شدن كار يك نمايش، من از چند ماه قبل، به فكر نمايش بعدي هستم؛ اينكه آن را با چه گروهي و كجا كار كنم. به اعتقاد من هر جا كه امكان اجراي تئاتر باشد بايد از آن استفاده كرد. من اصلا روي جا و مكان اجراي نمايش حساسيت ندارم و حتي معتقدم هرچه نمايش را در فضاي عموميتر اجرا كنيم، وظيفه و اهداف گروه درستتر حاصل ميشود. كاملا مخالف اين طرز تفكر هستم كه هنرمند و تئاتر بايد پديدههاي مخصوصي باشند و تئاتر بايد در جاهاي خاصي ارايه شود. برعكس، معقدم تئاتر به جايي رسيده كه بايد خودش را در هر فضايي كه ممكن است نشان دهد. ما بايد درهاي تئاتر را روي همه بگشاييم تا هركسي بتواند جاي خود را در آن بيابد. ما هنرمندان حرفهيي ميتوانيم تئاتر را بين مردم ببريم، هرچقدر فضاي بيشتري براي اينكه مخاطب خود را جزيي از تئاتر بداند فراهم كنيم وظيفه اصليمان را انجام دادهايم. تئاتر هيچوقت قرار نبود يك هنر خاص باشد. اگر تئاتر جايگاه خودش را از دست ميدهد يا فعاليت در آن سخت است، حاصل نوع نگاه همان هنرمند تئاتري است. خيلي راحتتر ميتوان با مسائل برخورد كرد، البته نه در حد حرف، بلكه در عمل. نمونهاش اينكه شما ميتوانيد به يك كشور بعد از 30 سال برگرديد و در مدت يك سال چهار نمايش روي صحنه ببريد. با يك گروه دو نفره شروع كنيد و در آخر سال به يك گروه 12 نفره برسيد، پس اين خواسته عملي است، بستگي دارد به چه فكر ميكنيد و چه مسيري را پيش ميگيريد.
گروه را چطور گرد هم ميآوريد؟
گروه بيشتر دور كارگردان يا ايده جمع ميشوند. وقتي كار با يك آدم يا يك ايده براي گروهي جالب باشد آنها كنار هم قرار ميگيرند. تا الان نشده با يك گروه كاري را شروع كنم و كارمان به نتيجه نرسد. اين ايده يك كار نمايشي است كه ميتواند افراد را گرد هم بياورد. علاوه بر اينها من سعي ميكنم با هر آدمي كار كنم و اينچنين تلقي نشود كه كار مال من است. به نظر من هر يك از اعضاي گروه تئاتري بايد كار را متعلق به خودشان بدانند و جزوي از كار باشند. ايدهها، منش و روش آدمها را وارد كار ميكنم و معتقدم در اين شرايط آدمها خودشان را پيدا ميكنند.
يكي از ويژگيهاي اين نمايش همراهي بازيگران حرفهيي و تازه كار در كنار هم است. چطور توانستيد اينها را با هم همراه كنيد؟
از بازيگران حرفهيي استفاده كردم تا حضورشان براي كساني كه غيرحرفهيي هستند مانند يك كلاس باشد، نوعي آموزش بازيگري. بازيگران ممكن است كه در مورد بازيگري خيلي صحبت كنند، اما اين را ندانند كه تاثير آنان در جريان يك كار روي بازيگر غيرحرفهيي تا چه حد ميتواند زياد باشد. يك بازيگر حرفهيي ميتواند كسي كه استعدادي داشته باشد را به جايي بكشاند كه توان خود را بروز دهد. زماني كه بازيگران «نردبان» روي صحنه ميروند ديگر حرفهيي و غيرحرفهيي مطرح نيست، همگي بازيگراني هستند كه كار خودشان را ميدانند. در جريان تمرينات اين افراد خودشان را پيدا ميكنند و تئاتر و بازيگري را درك ميكنند. پنج نفري كه بازيگر غيرحرفهيي اين كار هستند، براي نخستين بار پايشان را روي صحنه نمايش ميگذارند، اما تماشاگر چنين دريافتي ندارد، اين همان تاثير بازيگران حرفهيي روي آنان است.