در تو سواري خسته ميتازد
جواد طوسي
منتقد سينمايي و حقوقدان
براي يك هنرمند تا زماني كه فعاليت و انگيزه دارد و در محيط كارياش نفس ميكشد و به مخاطب ميانديشد، پيري مفهومي ندارد. مسعود كيميايي امروز در شرايطي وارد 75 سالگي شد كه سخت درگير ادامه فيلمبرداري آخرين فيلمش «قاتل اهلي» است. به جرات ميتوان او را پايمردترين و حرفهايترين فيلمساز بهجامانده از دوران «موج نو» دانست. حاصل بيش از نيم قرن حضور مداوم، 29 فيلم است كه تعداد قابلتوجهي از آنها ارزشهاي بصري و ساختاري و جاذبههاي نمايشي و مضموني دارند و بعضيهايشان چون «قيصر»، «داش آكل»، «خاك»، «گوزنها»، «دندان مار» و «سرب» جزو فيلمهاي عمر بسياري از منتقدان و اهالي سينما هستند. در يكي دو نظرخواهي اين سالها، «گوزنها» بهترين فيلم تاريخ سينما از سوي جامعه منتقدين شناخته شد و اين موفقيت كمي براي يك فيلمساز كهنهكار نيست. همين فيلم به عنوان شاخصترين و بااهميتترين و محبوبترين كار كيميايي ميتواند متر و معيار ما در ارزيابي واقعبينانه كارنامه پر اوج و فرودش (به ويژه طي اين دوران) باشد. از ديد برخي منتقدين، «گوزنها» اجتماعي سياسيترين فيلم سينماي ايران است. اما فارغ از اين نگاه و تحليل مضموني، آنچه باعث ماندگاري و تاريخساز شدن «گوزنها» شده، حس ناب انساني و عاطفي و تعادل مثالزدني فرم و محتوا در كليت اثر است. سينماي كيميايي جلوتر از اجتماع و سياست، با خود انسان و جوهره وجودي و خصايل فردي و درونياش كار دارد. اين انسان به لحاظ اتكا قرص و محكم به مانيفست اخلاقياش در مواجهه با جامعهاي ملتهب و تغييريافته، به شكل اجتنابناپذير در كانون كنشمندي و اعتراض قرار ميگيرد و براي اعاده حيثيت از فرديت آرماني و عدالتخواه خود به ستيز ميانديشد. پيامد چنين كشمكش و تقابل تاريخي، عمدتا «مرگ آگاهي» و نمايشي تراژيك است. اين نشانهها و مولفهها، اصول و زيربناي روايي و لحن و بيان كلاسيك سينماي مسعود كيميايي را مشخص ميسازد. هركجا اين قصه و روايت منسجمتر و پروپيمانتر باشد و فرم و محتوا در مسير متعادل خود حركت كنند، نتيجه كار مطلوب و قابل بحث بوده است. اين توازن و منطقپذيري را حتي در تجربههاي شخصيتر كيميايي در سالهاي دور، همچون «رضاموتوري» و «غزل» كه خطوط قصهاي خيلي پررنگي ندارند نيز شاهد بودهايم. منتها چطور ميشود كه او ميتواند دنياي فانتزي و خيالپردازانه رضا موتوري را براي ما آنقدر تلخ و باورپذير نشان دهد، ولي اين اتفاق در «مرسدس» و – به ويژه - «رييس» نميافتد؟ بخشي از پيكره كيميايي، اجتماعينگري و زمانهشناسي و آيندهنگري براساس شاخكهاي تيزش بوده است كه در «قيصر»، «گوزنها» و «سفرسنگ» جواب مثبتش را از جامعه و مخاطبين گرفت. همين فيلمساز در ابتداي اين دوران (در گذر از آن خوشبيني تاريخي) با «خط قرمز»، چنين نگاهي را معطوف جامعه پرهياهوي پيرامونش كرد، ولي با يك ممانعت و وضعيت پيشبيني نشده مواجه شد. از آنجا به بعد روند فيلمسازي كيميايي دچار افت و خيزهاي پياپي و نقاط ترديدآميزي شد كه در لحن و بيان و شيوه اجرايي و جايگاه فردي و اجتماعي و تاريخي آدمهايش تاثيرات جدي گذاشت بهگونهاي كه ما در شمايلنگاري بعضي از شخصيتهاي محوري و مكمل او و لهجه و ادبيات و موقعيت باورپذيرشان دچار مشكل شديم و آنها را در دنيايي بيشتر ذهني و انتزاعي (نه بستر واقعي همخوان با دنياي پيچيده و پرشتاب معاصر) به امان خدا رها كرديم و در حافظه تاريخيمان به خاطر نسپرديم. البته با آثار متفاوت و در خور اعتنايي چون «دندانمار»، «سرب»، «ردپاي گرگ»، «اعتراض» و «جرم» هم در اين گذر زمان روبهرو بوديم كه فيلمساز مقاوم و ناسازگار و سرگشته ما در نمايش دنياي خاكستري معاصر خود موفق عمل كرده و امضا و شناسنامه بكر و مستقلش را بهخوبي به ثبت رسانده است.نميخواهم از فرط ذوقزدگي پيشداوري عجولانه كنم، اما دوشنبه شب كه تا حوالي صبح سر صحنه «قاتل اهلي» بودم، موجهاي مثبت و دلگرمكنندهاي در فضا و حس و حال شخصيتها و ديالوگها و شيوه بازيگريشان ديدم كه به اين فيلم آخر كيميايي سخت دل بستهام. فيلمساز قديمي و ريشهدار ما هنوز حرف حساب براي زدن دارد و به قول استوار فيلم گروهبان به اين زودي نميخواهد بازنشسته شود. آن شب مسعود كيميايي را در آستانه 75 سالگي بسيار سرپا و پر از انرژي و شور و شيدايي ديدم؛ اين تولدي ديگر را به فال نيك ميگيرم.