تل مبهم يك شاعر سينما
محمدعلي سجادي
فيلمساز
«بدرود داويدسون. اينك، تو تنها هستي. در تنهايي خويش به آفريقايي بازميگردي كه از آن توست. همچون مادري در احتضار... محرم رازت چيزي نيست جز وحشت از ماقبل تاريخ؛ برو به جانب رازهايت، با توشه حقير آگاهيها... و تنها به محكگير، بيتناسبي گستره قارهها را و بينهايتي قرون را... در آن گل سرخ مرگ، تنها، اينك، تنها...»*پازوليني نازنين، كه رفتهاي زير زمين و با مردگان جهان، همچنان از رازهاي ازلي ابدي ميگويي و ميسرايي و... اما فيلم هم ميسازي؟! شاعر و نقاش و نويسنده و زبانشناس و سينماگر و بازيگر و... چقدر حسرتبرانگيز و براي بعضيها شبههبرانگيزاست كه چرا يك نفر بايد اين همه كار بكند؟! اديبي كه دوربين را به جاي قلم گرفت و نخواست تا پايبند پيش از خود باشد و نباشد. چيزهاي بسياري از تو آموختم، اما اين چند وجهي بودن برايم مهمترينشان بوده و هست. از نقد اجتماعي و نگاه به طبقات فرودست رسيدي به پايههاي فرهنگ و سر از اسطورهها در آوردي. در فيلم «هزار و يك شب»ات غور كردي و در شرق طلوع كردي. با اديپ كور شدي و در ضمير ناخودآگاه جمعي سير كردي. با «مدهآ» زيستي و عاقبت در همان وادي ديروز ـ به امروز قرباني شدي. عضو حزب چپ شدي و تورا به دليل شناور بودن، خود بودنت از خود راندند كه، تو نيز گرفتار ايدئولوژي نبودي هرچند تا آخر عمرت همچنان خودت را چپ دانستي از سر معرفت. اما فهم تو، كار تو، نگاه و شور و شعورت در چارچوب جزمي و بسته قراردادها نماند و رفتي زير پوست شهر و شب و شعور و شهود. مسيحي ساختي كه هنوز به گمانم بهترين «مسيح » تاريخ سينماست. همه آموزههايت را درش ميبينم. از نگاه تحليلي، طبقاتي و تاريخي تا درك اسطورهواري مسيح. سادگي و سلاست در پرداخت و وفاداريات به خودِ متن انجيل كه باعث شد تا كساني در آن دوران كاتوليك چپات بخوانند. تو به قول دوستي وامپير واتيكان و بورژوازي بودي. هنوز هرچند نميتوانم فيلم «ساد» تو را ببينم. با آنكه به درستي به آن وجوه حيواني فاشيسم و كاپيتاليسم اشاره دارد و نقد بيپروايي از مناسبات اجتماعي معاصر است با نقبي به ريشههاي وجودي بشر. تو به واقع شاعر سينمايي. هربار با ديدن «اديپ» ات شگفتزده ميشوم. در سادهترين شكل، بدويترين چيزها را به ابتداييترين شيوه نشان ميدهي تا به آن ازليت ابتدايي اسطوره برگردي كه برميگردي. بچه پايين شهر، پاپتي و يه لا قبا و آواره و... بچه دوران جنگ و فاشيسم. آرمانخواه اجتماعي و فرهنگ. دمخور فليني بزرگ و نوشتن و آغشته شدن به سلوليد سينما و آميختن ادبيات و نقاشي و سينما باهم. من شاگرد توام و چنين راهي را ميروم. يا بهتر آنكه اين راهها مرا هم طلبيد. من نيز آموزههاي ترا دوست دارم و دلم ميخواهد چنين پيوندي ميان اين موقعيتهاي هنري / ادبي برقرار كنم. چه قد/ همچون روزهاي نخست تو و سردمداران نئورئاليسم سر ميكنيم. يعني بعد از تجربه تلخ و به ناچارِ انقلاب و جنگ و... به ريشهها نگاه ميكنيم. البته هنوز روزمداريم و گرفتار حل نان و معيشت و تنفس انساني. تو با ايهام و راز طرف بودي، اما در آثارت ابهامي وجود ندارد. البته سرنوشت غمانگيز مرگ تو، قتل تو هنوز در ابهام است. عدهاي اين سرانجام حيات تورا حاصل گرايش تو ميدانند و عدهاي آن را امري سياسي تلقي ميكنند. شايد مجموع اين دو و وجوه ديگر كه براي ما نامكشوف است نتيجه اين حادثه است و اينكه چه زود ما شاعر سينمايمان را از دست داديم. با اين همه آثار گرانبهاي تو، فراتر از هر نگاه و چارچوبي، جزيي از فرهنگ انساني است و من از آن لذت ميبرم.
*فيلمنوشته پدر وحشي / پازوليني. برگردان كاظم فرهادي / فرهاد خردمند. نشرچشمه