نگاهي به جهان شعري فيلمساز بزرگ
تماشاي كلمههاي كيارستمي
آرش نصرتاللهي
شايد مرگ، شايد ماجراي مرگ، شايد ماجراي مرگ منتشري كه زندگي را به شهر بازگردانده، كه شهر را به هم ريخته، من را به نوشتن يك يادداشت ادبي در مورد جهان شعري يك سينماگر بهشدت جهاني، واداشته باشد. شايد سالها پيش كه با شعرهاي او مواجه شدم، بايد دست به قلم ميشدم و شايدهاي ديگري كه جاي پرسشهاي بسياري را در جامعه منتقدان امروز هنر ايران، باز ميكند.
از روشنگري آغاز كنيم. شيوه روشنگري كيارستمي، تلاش براي تهي كردن قدرت از معناست و همان قدر كه زندگي او از مواجهه مستقيم با نهاد قدرت، اجتناب ميكند، مرگ او در يك رويارويي اجتنابناپذير با نهاد قدرت قرار گرفته است. البته كه كارگردان صحنههاي مرگ كيارستمي، خود او نيست بلكه بازماندگاني هستند كه در همذاتپنداري با هنر روشنگر او، به چالشهاي پيشرويشان با جريان قدرت فكر ميكنند و درواقع خود را در اين چالش پايانناپذير، بازتعريف ميكنند. ميتوان گفت جنس رگههاي اجتماعي- سياسي هنر و به تبع آن شعر كيارستمي، جنسي متفاوت با جريانات روز و جاري است (فقط متفاوت) و درواقع مسيري كه او براي ايفاي نقش روشنگرانهاش در هنر پيش گرفته، وظيفه رويكردهاي اجتماعي- سياسي هنرش را به دوش ميكشد. درواقع كيارستمي بيشتر با معنا كار دارد نه صورت. كار او آفرينش زيبايي است، او كار خود را ميكند و بيآن كه تلاشي براي تقابل با جريان قدرت داشته باشد، گاهي اين تقابل شكل ميگيرد منتها آن قدر عمقيافته و دروني شده است كه گاهي حتي خود قدرت هم متوجهاش نميشود.
آن چه آمد، مرا به بازخواني شعرهاي عباس كيارستمي رساند و به نظرم آورد كه « كيفيت ديدن» يك مساله جدي در هنر او به شمار ميرود. درواقع آن چه از سينماي او به شعر او رسيده، همين ساختن منظرگاهي براي ديدن و فهميدن است كه اگر به دانستگي برسد، بسيار خواهد بود. به نظر ميرسد كه كيارستمي به دنبال رسيدن به تصوير در شعر نيست بلكه قدرت او در تصويرسازي به كمك فضاسازي او در شعر ميآيد و خلق فضاهاي آشنا و آشنازدايي از آن، شعرهاي او را كه اغلب بسيار كوتاه هستند، ميآفريند. درواقع به نظر ميرسد آفرينشهاي او در سينما و عكاسي، تشنگي او در تصويرسازي را تا حد زيادي سيراب كرده است و وقتي دست به نوشتن ميبرد، در دمدستترين مضمونها و مفهومها فرو ميرود تا رابطهاي دستنخورده بين آنها بيابد، آنقدر كه فكر ميكني كار شاعر تنها يافتن مناسبات و نامناسبات بين عناصر مفهومي و به چالش كشاندن آشناترين آنها براي ساختن جهان شاعرانه متن است.
به لحاظ مشخصات زباني، روشن است كه شعر كيارستمي در وضعيت سهل و ممتنع قرار دارد گرچه در مواردي سادهتر از آن چه بايد، هست و به نظرم برخي وسواسهاي ساختاري سينماي او بهتر بود كه در ساختارهاي زباني شعر او نيز رخنه ميكرد، اين امر در مواردي شكل شعر را نيز دچار اختلال ميكند و حتي با وجود مفاهيم عمقيافته، به دليل دورماندن از عناصر زيباييشناسي شعر و مواردي چون تصوير يا استحاله معنا يا كمبود امكانات كشف از درهمتنيدگي زبان و معنا، متن در روند شعرشدن با مشكل مواجه ميشود. نمونهها:
«نه خواندن ميدانست/ نه نوشتن/ اما چيزي ميگفت/ كه نه خوانده بودم/ و نه كس نوشته بود.»
«از ستم روزگار/ پناه بر شعر/ از جور يار/ پناه بر شعر/ از ظلم آشكار/ پناه بر شعر.»
البته كه شعرهايي با مضمونهايي به همين قدر دمدست، به علت بهكارگيري مناسب عناصر زيباييشناسي يادشده، جزو شعرهاي موفق كيارستمي به شمار ميروند كه در ادامه با برشمردن خصوصيات شعري كيارستمي، به اين شعرها اشاره ميكنم.
با توجه به معدود بودن عناصر زيباييشناسي در شعر كوتاه، استفاده از تكنيكهايي كه در معناي شعر حجم ايجاد كند، بسيار مهم مينمايد و فضاسازيهاي يادشده در شعر كيارستمي، از اين زاويه قابل تامل است. او به دنبال ايجاد فضاي وهم و همچنين ايجاد وضعيت تعليقي در معناهايي است كه در خود متن ساخته ميشوند. مانند اين شعر كه «فراموشي» ساخته شده در خود شعر را به تعليق ميكشاند: «اكنون كجاست؟/ چه ميكند؟/ كسي كه فراموشش كردهام.»
يا رابطهاي بين مفهوم كاركردي «خواستن» و «دست» و «دل» مييابد: «گفت/ از دست من كاري بر نميآيد/ كاش گفته بود/ از دلم.»
همانند سينمايش، تلاش او براي استفاده از آشناترين عناصر معنايي، شعرش را به عنوان يك «نمايشگر» روشنگر دردسترس قرار ميدهد:
«يك روي پنجره/ به سمت من است، / روي ديگر/ به سمت عابري كه ميگذرد.»
در اينجا آشنازدايي همزمان از تصوير و معنا، به ايجاد دگرگوني معنا با استفاده از جانبخشي به «شيشه»، منجر شده است. بيش از آن، با تاكيد بر محوريت شيشه، دوگانگي وضعيت انسانِ دو سوي شيشه، به خوبي نشان داده شده است نه اينكه گفته شده است!
بايد توجه كرد به توجه كيارستمي به سرگشتگي انسان امروز كه زمينه اصلي بسياري از شعرها است و حتي در مواردي تنها فلسفه وجودي متن بهشمار ميرود. نمونه:
«بالاخره/ من ماندم و من، / من از من رنجيده است، / هيچكس نيست/ براي «پادر مياني.»
«لبخند ميزنم... بيدليل/ عشق ميورزم... بيتناسب/ زندگي ميكنم... بيخيال/ مدتي است... !»
كه اين سرگشتگي گاهي با عناصر طبيعت آميخته ميشود و نمادسازي با عناصر طبيعت درتلاش براي واكاوي سرگشتگي انسان به كار گرفته ميشود:
«گلهاي صحرايي را/ نه كس بوييد/ نه كس چيد/ نه كس فروخت/ نه كس خريد.»
«چه كسي ميداند/ درد غنچه را/ به هنگام شكفتن؟»
براي بازگشت به مساله «ديد» در شعر كه به آن اشاره شد، نظر نيما در مورد روح و جوهر شعر را ميآورم:
«به نظر من شعر ديدي است (و من تعبيري بهتر از اين ندارم) كه انديشه ما را با قوت و لطف بيشتر ادا ميكند. شك نيست اين ديد در مقام قوت و قدرت خود بايد شناخته شود و با ديد مردم بهطور عادي فرق دارد. چه بسا كه احساسات هست و شعر نيست (زيرا برانگيخته شدن هيجان از خصايص موجود زنده است.)، چه بسا شعر هست و عاري از احساسات و چه بسا شعر و احساسات هر دو به ملازمت هم نموده ميشوند.»
اهميت سه حالتي كه نيما براي شعر با محوريت مساله «ديد» درنظر ميگيرد، در اين است كه مولف شعر، چه اثري روي اين «ديد» ميگذارد تا چيزي به وجود آورد زيرا ديد شاعرانه با ديد مردم عادي تفاوت دارد و اين «ديد» همان است كه نيما با آنهمه تجربه، شعر را فقط همان ميداند حالا البته با ابزارهايي كه از زيباييشناسي شعر ميآيند.
از اين بحث «ديد» ميتوان وارد بحث «دوربينگذاري» در شعر شد. در شعر كيارستمي شما حضور دوربين را حس نميكنيد و دوربين به صورت جزيي از معنا درميآيد كه به ساختن تصوير كمك ميكند و اين امر مساله ديد شاعرانه را بهطور جديتري پيش ميكشد. در اينجا، با توجه به اينكه با شعرهاي بسيار كوتاه روبهرو هستيم، دوربينگذاري و حركت دوربين روي مفاهيم و امكانات نزديك و دور شدن به كلمهها، وضعيت ويژهاي دارد. به اين خاطر كه تعداد عناصري كه ميشود از لحاظ كميتي دوربين را به آنها نزديك و لنز دوربين را رويشان تنظيم كرد، محدود است و البته فيلمسازي كيارستمي در اينجا به يارياش ميآيد. نمونه زير:
«به زادگاهم كه بازگشتم/ خانه پدريام/ گم بود/ و صداي مادرم.»
استفاده از «گم بود»، همان «ديد» را نشان ميدهد و البته دوربينگذاري با نماي خيلي دور (اكستريم لانگ- شات) از «خانه پدري» به كلوزآپ از «صداي مادر» ميرسد كه هردوي آنها گم هستند و زيباتر آنكه هر دو را با شخصيتپردازي موجزش به كار ميبندد و نقششان را به آنها ميدهد؛ نقش سايه و سرپناه براي پدر و نقش مهر مادري كه در صداي مادر ظهور يافته. بماند كه وجود هر دو عنصر پدر و مادر در كنار ديگر عناصر معنايي، جهان متن را در مضمون «زادگاه» ميسازد. اينها همه البته به اجراي شعر مربوط است كه كيارستمي به خوبي از عهدهاش برآمده است. به اينها اضافه كنيد همزماني گم بودن خانه پدري و صداي مادري كه بازگشته، در يك زمان واحد با گم بودن هر دو روبهرو ميشود و در ادامه شايد در نماي نزديكي كه با تكنيك دوربين سردست اجرا ميشود، به دنبال صداي مادر ميگردد. (پس از شعر) توجه كنيد كه اينها منجر به يك فضاسازي كاربردي ميشود و معنا از اين فضاسازي توليد ميشود.
به اين شعر دقت كنيم: «سيب از درخت/ فرو افتاد/ و من/ به جاذبه تو انديشيدم.»
چه چيز به معناي اين متن حجم ميدهد؟ چه چيزي نهفته ميشود در اين متن كه آن را از سطح ميانمايگي بالاتر ميكشد؟ به نظر ايجاد فضاي كشف، مهمترين نكتهاي است كه در اين كار با حركت معنا در طول شعر همراه ميشود. درواقع ايجاد ارتباط بين جاذبه نيوتني و سيب و «تو»، چيز تازهاي نيست و بسياري شاعر ازجمله نگارنده، حتي مفصلتر به آن پرداختهاند اما نكتهاي كه اين شعر را ويژه كيارستمي ميكند، ميزانسن مختص او و استفاده از تكنيكهاي تلفيقي تصوير و فضاسازي است. استفاده هوشمندانه از فعل «فرو افتادن» هم مهم است، همينطور «انديشيدن» كه نوعي جلبتوجه را با خود به همراه دارد و انتقال معناي كشف نيوتني به خوبي از آن برميآيد.
بايد اشاره كنم به «آنِ شاعرانه» كه شكلدهنده شعر است و كيارستمي كه بهشدت شاعرانه است، بهشدت وامدار آن است. تجربه شاعرانه لحظات، در زمان پيش از سرايش، خودآگاهي شاعر را بهشكلي تربيت ميكند كه در زمان سرايش بهطور ناخودآگاه عمل كند و آنوقت است كه ميشود به نقش «آن» در شعر اميدوار بود. در شعر كيارستمي با رابطهاي ارگانيك بين عناصر متن و تجربههاي دروني شدهاي مواجهيم كه بروزشان در شعر او، ناگزير ميشود. ميتوان گفت كه سهم توليد شعر از كيارستمي به نسبت توليد فيلم و عكس، اندك است اما سهم شاعرانگي از كيارستمي بسيار است كه اين امر به «آنِ شاعرانه» ميانجامد و تمام كيارستمي را دربرميگيرد. همينطور اشاره ميكنم به خاستگاه اصلي شعر؛ «انديشه» كه در شعر امروز ايران با كمبود توليد انديشه مواجهيم و اين آسيب در بسياري از موارد منجر به تكرار و همسانسازي در شعر امروز ايران شده است. يكي از نقاط قوت شعر كيارستمي، داشتن خاستگاه انديشهگاني غني و توليد يا بازتوليد معنا از آن است كه اميدوارم مورد توجه شاعران امروز ايران قرار بگيرد.
نهايت اينكه در مرگ كيارستمي، هراس من از كم شدن چيزي از شاعرانگي است، شاعرانگي كه شروع خوب بودن است، صادق بودن، انديشيدن، آگاهي يافتن و ايستادن. براي پايان اين يادداشت، شعري از او را ميآورم كه برخورد طبيعي، مشخص و آگاهيدهنده يك انسان است با آنچه بر او ميگذرد و بيان مساله هميشگي هنر كيارستمي كه انسان و كيفيت زيست او است:
«از ارتفاع ميترسم/ افتادهام از بلندي، / از آتش ميترسم/ سوختهام به كرات، / از جدايي ميترسم/ رنجيدهام چه بسيار، / از مرگ نميهراسم/ نمردهام هرگز/ حتي يك بار... .»