آن اسم و اين مُسمّي
شوراي نويسندگان
هنگامي كه يك استخر بزرگ داشته باشيم و پر از آب زلال باشد، در اين صورت اگر هر روز يك مقدار بسيار كوچك به اندازه يك استكان مايع رنگي مثلا قرمزرنگ به آن اضافه كنيم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ در ابتدا هيچ تاثيري را مشاهده نخواهيم كرد. گمان ميكنيم كه اين استخر بزرگ كه دهها هزار ليتر آب زلال دارد، در برابر چند سيسي مايع رنگي مقاوم است. حال اگر اين كار ادامه يابد، پس از مثلا 10 يا 20 سال، متوجه ميشويم كه رنگ استخر به قرمزي گرايش يافته و به طور واضحي قرمز شده است. با وجود اين اگر ما هر روز استخر را ببينيم، پس از 10 سال يا 20 سال متوجه تغيير رنگ آن نميشويم، چون تغييرات آنقدر آرام است كه ما آنها را با روز پيش مقايسه ميكنيم و تفاوتي را نميبينيم. ولي اگر يك نفر كه 20 سال پيش اين استخر را با آب زلال ديده يا از آن تصويري دارد، اكنون و پس از 20 سال استخر را ببيند، فوري متوجه تغيير رنگ آن شده و علت را جويا ميشود. اين مساله در مورد تغييرات سياسي و اجتماعي صادقتر است. اجازه دهيد مثالي بزنيم. حكومت چين، به نام جمهوري خلق چين داراي يك نظام كمونيستي است كه حدود 70 سال پيش مستقر شد. هنوز هم به صورت تكحزبي اداره ميشود و حزب كمونيست بر اداره امور آن نظارت كامل دارد. شعار كمونيستي در ابتدا چه بود؟ «از هر كس به اندازه استعداد و توانايي او كار كشيده شود و به هر كس به اندازه نيازش پرداخت شود.» اين شعار خيلي افراطي بود، لذا سوسياليستها كمابيش معتقد شدند كه «از هر كس به اندازه توانايياش كار كشيده شود، و به اندازه كارش نيز به او پرداخت شود.» حزب كمونيست چين از آن شعار شروع كرد و كمكم به شعار سوسياليستي رسيد، ولي اكنون قضيه متفاوت شده است. نهتنها به مرحله سرمايهداري رسيدهاند، بلكه برخي از ارزشهاي جامعه سرمايهداري را نيز ناديده گرفته و از آن نيز گذر كردهاند، به طوري كه آشكارا در آگهيهاي استخدامي خود براي افراد متقاضي شرط دارا بودن حداقل اندازه قد تعيين ميكنند، بدون آنكه ضرورت شغلي بر بلند بودن قد باشد، بلكه فقط براي حفظ پرستيژ چنين ميكنند. جالب اينكه معمار چين مدرن يعني تنگشيائوپينگ، قدش كمتر از 150 سانتيمتر بود و اگر امروز زنده بود، در چين جديد جايگاهي براي استخدام شدن در يك كار اداري را نداشت!
اگر به اين وضع نگاه كنيم، اين تحولات در طول حدود 70 سال و به مرور زمان انجام شده است، شايد يك جوان يا حتي يك فرد ميانسال چيني چندان متوجه اين تفاوت نشود، ولي كسي كه در يك برگ كاغذ وضعيت اين كشور را در زمان انقلاب فرهنگي چين ميخواند و چند تصوير از چين آن زمان ميبيند كه چگونه همهچيز سياه و سفيد و تكرنگ بود، هم ارزشها و هم قضاوتها و حتي رنگهاي لباس نيز تكرنگ بود، و در صفحه مقابل توصيفي از چين امروز را ميبيند كه چگونه تغيير يافته است، دچار تعجب ميشود كه چرا اين همه تغيير رخ داده ولي نام آن كشور همچنان جمهوري خلق چين است و قدرت همچنان به صورت انحصاري در دست حزب كمونيست خلق چين باقي مانده است؟ چگونه ميشود كه يك اسم ثابت اين مسمي متحول را نمايندگي كند؟ آيا مكتب كمونيسم چنين عرض عريضي دارد كه از آن شعار «هر كس به اندازه توانش كار كند و به هر كس به اندازه نيازش پرداخت شود»، برسد به جايي كه استخدام افراد كوتاهقد نيز ممكن نباشد؟ يعني بدترين نوع تبعيض ممكن عليه انسانها اعمال شود؟ تبعيضي كه در هيچ نظام كاپيتاليستي هم نميتوان آن را يافت؟
مساله چين به خودشان مربوط است. ولي آيا گمان نميكنيم كه ما نيز دچار اين تحول و دگرديسي شدهايم، بدون اينكه نامهايي را كه بر اين وضع گذاشتهايم تغيير دهيم؟ فعلاً در اين مقام نيستيم كه بگوييم كدام خوب است، نگرش و ارزشهاي گذشته؟ يا نگرش و ارزشهاي كنوني؟ به طور قطع هر يك عوارض و منافع خاص خود را دارد. ولي اينكه بتوانيم همه اين تحولات را در ذيل يك تعريف ثابت از جامعه توضيح دهيم تقريبا غيرممكن است. وضعيت ما مثل آن دوستي شد كه يك بار براي اذيت كردنش، ضبط صوت قديمي را كه صداي راديو را ضبط كرده بود، روشن كردند و چون صدا خشخش داشت، گفتند كه با تغيير طول موج صدا را تنظيم كن و او بيتوجه به اينكه راديو نه، بلكه ضبط صوت روشن بود، موجنما را از راست تا چپ راديو حركت ميداد بدون اينكه صداي راديو يا در واقع همان ضبط تغيير كند و در نهايت متوجه نشد كه اين صداي راديو نيست چون نميتوان تا اين حد تغيير موج داد و صدا همچنان ثابت بماند! وضع ما هم همين طور است. يك صفت ثابت براي خود و جامعه و حكومت و... انتخاب كردهايم، آنگاه از شرق تا غرب اين موج را حركت ميكنيم و جابهجا ميشويم، باز هم كماكان خود را تحت همان نام و صفت معرفي ميكنيم. چنين رفتاري موجب دوگانگي و اختلال شخصيتي ميشود.