• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3603 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۸ مرداد

سينما حافظ

علي خدايي

 

 

 

Positive

خيابان شيخ بهايي زندگي مي‌كند. براي سانس 30/10 صبح از ساعت 15/9 بليت‌فروشي مي‌كند. ساعت 30/8 راه مي‌افتد چه باران ببارد، چه برگريزان باشد و چه آفتاب فرق كله بتابد. سر شيخ بهايي مي‌ايستد. روبه‌رو، سينما ايران را تماشا مي‌كند و مي‌گويد: راه! فيلم ما بهتره! و به تنديس گچي زني با مشعل در دست نگاه مي‌كند.

چارباغ و مغازه‌هاي راسته شيخ بهايي تا دروازه دولت در اين ساعت روز تك‌وتوك مشغول كارند. كنار سينما، صفحه‌فروشي قهرماني چيلي‌پوم را مي‌زند. با خودش مي‌گويد: بخرم يا نخرم؟ سلام مي‌كند و مي‌گويد همين يه آهنگه رو صفحه؟

: بعله.

: پس نيمي‌ارزه يه آهنگ بيست‌وپن زار.

ساعت 15/9 در گيشه را برمي‌دارد. يك نفر جلو گيشه است. جوان و خوش‌بر و رو. دو تا لُژ. پنج‌توماني را مي‌گيرد. رديف 2 صندلي 1و 2، يه جاي خلوت بده. اين موقع صُب كسي نيمياد سينما. جات خُبه.

و به آينه كوچكي كه در اتاقك آويزان كرده نگاه مي‌كند. بعضي وقت‌ها كه بيكار مي‌شود و مشتري نيست. كج كه بنشيند از دريچه اتاقك كوچه فتحيه را مي‌بيند كه ظهرها و عصرها دخترهاي بهشت آيين از آنجا بيرون مي‌آيند و چارباغ پر مي‌شود از اُرمك‌هاي رنگي. در اين موقع به خودش مي‌گويد: نشد كه بِشِد. نبود شانس. مشتري بعدي معلوم است از روستا آمده. مي‌پرسد چندتا؟ مي‌گويد: دوتا. خوشحال مي‌شود دوتا رديف 2، صندلي سه و چهار مي‌دهد. مي‌پرسد فيلمش چطوره؟ مي‌گويد: لژيه فيلم. شب آخره. عوض ميشه فردا. كنترلچي در اتاقك گيشه را باز مي‌كند و مي‌پرسد ناهار آوردي! مي‌گويد: بله. دوتا ديگه هم رفت. دوتا دوتايي و به آينه نگاه مي‌كند و ناخنش را مي‌جود. از صندلي‌اش كه در پايه‌هاي بلند زير آن جوش داده‌اند پايين مي‌آيد. قابلمه‌اش را برمي‌دارد. در را باز مي‌كند و بوي گازوييل مي‌ريزد توي دماغش. قابلمه را به بوفه‌چي مي‌دهد و مي‌گويد ظهر گرمش كن. بعدِ سانس دوم ناهار مي‌خوريم. يك لحظه برمي‌گردد به برنامه آينده سينما نگاه مي‌كند. فيلم‌هاي خارجي را دوست ندارد. بارها به مدير سينما گفته فيلم‌هاي فارسي بهتر است ولي سالن ساعت 30/2 را دوست دارد چون به قول مدير سينما موند دارد. شب‌ها زودتر از همه به خانه مي‌رود. روي صندلي‌اش يك بالش گذاشته تا وقتي جابه‌جا مي‌شود اذيت نشود. سانس آخر ساعت 30/8 است و او چون كارش را بلد است ساعت 45/8 پول بليت‌ها را جمع مي‌كند. مُهرها را سر جايش مي‌گذارد. پول و بليت‌هاي باقيمانده را به مدير تحويل مي‌دهد و امضا مي‌كند مليحه جانثاري و تاريخ مي‌زند. ساعت 45/8 تا 9 براي يك زن در چارباغ خيلي خوب نيست. با آقاي قهرماني خداحافظي مي‌كند و او صفحه آچيلي‌پوم را به خانم جانثاري مي‌دهد و مي‌گويد: امشب گوش كن فردا بيار. خانم جانثاري تشكر مي‌كند. بالاي سرش تابلو فيلم را دارند برمي‌دارند و پوستر جديد را مي‌زنند. مي‌رود بدو سر شيخ بهايي تا سوار كرايه بشود. شب‌ها وقت پياده‌روي نيست.

Negative

مليحه جانثاري پول سانس آخرش را مي‌شمارد. كم آورده است. شرمنده به مدير سينما مي‌گويد: چهار تا لژ كم آورده است. مدير مي‌گويد: از حقوق آخر ماهش كم مي‌كند. ناراحت از سينما بيرون مي‌آيد. مغازه آقاي قهرماني پر از مشتري است و يك ده توماني درست وسط پياده‌رو چارباغ افتاده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون