در جستوجوي خوشبختي
مهدي كربلايي
رمان «لبه تيغ» در نگاهي كلي گزارشي است از وضعيت انسان پس از جنگ، انساني كه دچار حيرت از ويراني است و حال درصدد كشف مجدد خود است. شايد بتوان گفت آثار بسياري در جهان ادبيات دغدغه اصلي خود را بر جنگ و ويرانيهاي بعد از آن نهادهاند ولي اين تكثر باعث تكرار و كليشه شدن موضوع نشده است. جنگ آن چنان رد شومي از خود در تاريخ بشري به جاي گذاشته است كه اين گستردگي آثار در برابرش ناچيز است. در ميان آثاري كه جنگ را موضوع خويش ساختهاند داستان لبه تيغ به گونه ديگري است. به نوعي كه در اين اثر جنگ حضور بارزي ندارد بلكه مساله، انسانهاي پس از جنگ هستند و در اين رمان شخصيتي به نام لري اين نقش را ايفا ميكند.
نحوه روايت اين داستان بهصورتي است كه نويسنده در بخش بخش آن حضور دارد و بهنوعي داستان حالت گزارشي است كه سامرست موام نويسنده آن را روايت ميكند. داستان از شخصيتي به نام اليوت تمپلتون آغاز ميشود و ارتباط نويسنده با او به نحوي است كه مسير را براي ورود ساير شخصيتها مهيا ميكند. در اين ميان دو موقعيت مكاني فرانسه و تا حدودي امريكا محل وقوع رويدادهاي داستان است. اما آنچه روايت رمان لبه تيغ را بسيار جذاب ميكند، شرح زندگي انسانهاست. داستان مجموعهاي از كنشها و واكنشها را از مردان و زناني روايت ميكند كه در مسير زندگي يا با يكديگر گره ميخورند يا از هم ميگسلند و در اين ميان جواني وارد داستان ميشود كه خواننده تا پايان داستان چند دههاي را همراه او ميگذراند. اين جوان كه لري نام دارد هنگامي وارد داستان ميشود كه دو سالي از حضورش در جنگ جهاني اول ميگذرد و حال پس از بهبود زخمهايش جامعه از او انتظار كار دارد ولي او تصميم ميگيرد تا ول بگردد! آري اين كلمه را چندينبار از زبان او ميشنويم و عقيدهاش بر اين عمل تا آنجاست كه نامزدياش را برهم ميزند تا به هدفش برسد. مقصود از اين ولگردي چيست؟ و چه بر سر او آمده است كه اين را ترجيح ميدهد؟ بهتر است تا ادامه متن را به شرح اين پرسش اختصاص دهيم زيرا به نظر ميرسد اين كليديترين مساله داستان است.
موام در پيرنگ داستان خود شخصيت لري را با نوساني مشخص وارد داستان ميكند. اين نواسان با تناوبي معين معلوم ميشود، بر اين نحو كه بعد از يك بازه زماني لري وارد داستان ميشود و بهنوعي گزارشي كوتاه از وضعيت و غيبتش ميدهد، بعد دوباره نيست ميشود تا حضور بعدي و در فصل ماقبل آخر هم در مورد غيبتش و مسير زندگياش گزارش كاملي ميدهد تا خواننده قبل از پايان داستان به طور كامل در مسير زندگي لري و فرازو فرودهايش قرار گيرد. اين كيفيت حضور به نظر ترسيم صحيحي است از انسان سرگردان، انساني كه در جستوجوي مسائل بنيادين است؛ براي مثال چيزي كه در رمان صدايش به گوش ميرسد خدا يا حضور خير در جهان است يا تعريف مجددي از معناي خوشبختي و موام در اين رمان رد آنها را ميگيرد تا به جوابي برسد و اين آنجاست كه رمان لبه تيغ را متمايز ميكند. مسير رمان به نوعي اشراق ميرسد كه لري در سفر به هند كشف ميكند و اين در نوع خود جالب توجه است.
با اين اوصاف رمان لبه تيغ روايت دلنشيني است از زندگي پس از جنگ هرچند خير مطلقي را نميجويد اما در بطنش سعادتي از دست رفته را طلب ميكند.