كوچهاي از هر دو سو بنبست
مهرداد احمدي شيخاني
جهان امروز جاي بدتري است يا جهان ديروز؟ به اطرافمان نگاه كنيم، به جهاني كه در آن قرار داريم. به همين خاورميانه با اين همه كشتار و آوارگي و جنگ. آنچه ميبينيم وحشتناك است؛ نه؟ دو روز پيش در خبرها بود كه دو كشتي پناهندگان غرب آفريقا به سوي اروپا، در درياي مديترانه غرق شد و جز تعداد اندكي، مابقي مردند. هر روز از اين دست خبرها بر جانمان ناخن ميكشد. هر چقدر هم كه بيتفاوت باشيم باز هم انسانيم و از رنج آدميان رنج ميبريم. در اين بين هم كه هر از گاهي تصويري وحشتناكتر مخابره ميشود. كودكي فرو غلتيده بر ماسه ساحل با تنپوشي قرمز. و سوال همچنان همان است، جهان امروز جاي بدتري است يا جهان ديروز؟ «كوين كارتر»، عكاس و فتوژورناليست اهل آفريقاي جنوبي، در عكاسي از قحطيزدگان سوداني، عكسي را ثبت كرد كه جهان را تكان داد. اين عكس كه نخستين بار 26 مارس 1994 در روزنامه نيويورك تايمز به چاپ رسيد، چنان وحشتناك بود و آنچنان پيامدهايي داشت كه كارتر را به چنان وضعيت بحرانياي رساند كه كمتر از يك سال بعد از انتشار آن عكس، خودش را كشت. آن عكس را بسياري كه اين يادداشت را ميخوانند ديدهاند. كودكي سياهپوست و چمباتمهزده در خود كه با فاصله كمي از او، لاشخوري منتظر نشسته تا جنازهاش را غذاي خود كند. هيبت و وحشت عريان اين تصوير چنان همهگير بود و هست و خواهد بود كه هيچوقت تماشاي آن را راحت نخواهد كرد. از عمر انتشار اين عكس 22 سال گذشته. به عقبتر كه برويم تصاوير ديگري هم خواهيم ديد. شليك به سر مردي دست بسته در خياباني در سايگون، روحاني بودايي كه به اعتراض خود را آتش ميزند و در حين سوختن حتي لحظهاي از جاي خود تكان نميخورد، كودك برهنه آواره ويتنامي كه وحشتزده و گريان در جادهاي خاكي ميدود، لحظه تير خوردن مردي روي تپه در جنگهاي داخلي اسپانيا و هزاران و هزاران تصوير ديگر از جهاني كه بود و هست. اما در همه اين تصاوير يك چيز مشترك است، ثبت آنچه رخ داده و اين بزرگترين تفاوت جهان امروز با جهان ديروز است. اين تصاوير است كه جهان امروز را ترسناك ساخته. تصوير جمجمههاي بر هم تلنبار شده كه به دست خمرهاي سرخ كشته شدند. تصوير مرگ در شهري سوخته از بمباران اتمي در ژاپن، تصوير انسانهايي كه فقط پوست و استخواني ازشان باقي مانده با چشماني گود رفته و منتظر براي رفتن در كورههاي آدمسوزي. اينها ما را ميترساند و شناعت انسان دوپا را، عريان و بيترحم به چشم ميآورد. آنچه ما را رنج ميدهد نه خود اين رخدادها، بلكه آگاهي ما از آنهاست. كافيست يكي، دو قرن به عقب برگرديم و آنچه در تاريخ ميخوانيم را تصور كنيم. مثلا كشتار مردم كرمان توسط آقا محمد خان قاجار در اواخر بهار سال 1209 هجري قمري و دستور كور كردن تمام مردان شهر و تجاوز به زنان و دختران. اين تصوير را تجسم كنيد. همه مردان يك شهر را كور كنند و با بيرحمي به زنان و دخترانش چنان كنند. اصلا قابل باور است چنين وحشيگري؟ آن هم با مردم سرزمين خودت؟ قساوتي اينچنين اما در زمان خود چه واكنشي داشت؟ هيچ! فقط از آن رو كه جهان گذشته جهان بيخبري بود و بيخبري براي ما آدميان يعني خوش خبري. همين كه ندانيم و خبر نشويم كافي است تا در لاك خودمان بخزيم و خوش باشيم. شنيدهايد كه ميگويند خبر بد زود ميرسد؟ جهان امروز جهان باخبر شدن است. جهاني كه انبوهي از اخبار هر لحظه به سويمان ميآيد. يادم هست كه سالها پيش، آن موقع كه هر روزم را در سه روزنامه مختلف، از قبل طلوع آفتاب تا ساعتي بعد نيمه شب ميگذراندم هم اينقدر از جهان باخبر نبودم و عيد كه ميرسيد، ديگر هيچ خبري نبود كه نبود. انگار جهان تعطيل ميشد. اما امروز چه؟ همه فاصله ما از جهان، فاصلهاي است كه از صفحه كامپيوتر يا گوشي تلفن هوشمندمان داريم. اين جهان امروز ما است و هر چه در آن ميگذرد با يك كليك پيش چشمانمان ميآيد. جنگ در سوريه و يمن؟ رفتار با آوارگان و پناهجويان در مرزهاي مجارستان؟ بيحيثيت كردن كودكان؟ كشتار در روآندا و بيتفاوتي قدرتهاي جهاني؟ غزه؟ اردوگاه مانوس و رفتار عجيب دولت مدرن استراليا با زنان و كودكان پناهنده؟ بذل و بخشش اموال و اماكن نجومي؟ چه كسي ميتواند اميدوار باشد كاري را پنهاني انجام دهد و هيچ كس با خبر نشود؟ جهان امروز جهاني است كه هر چيزي كه در آن رخ ميدهد جلوي چشم همه است. يك نفر بانك را زنانه، مردانه ميكند و در يكي از شهرستانها بانك اختصاصي براي زنها داير ميكند و بعد با ميليونها پول اين مردم به كانادا فرار ميكند. آن وقت هم تصوير آن بانك و هم تصوير خانهاش در كانادا در فضاي مجازي جلوي چشم همه ميآيد. مگر ديگر ميشود در چنين دنيايي، راحت هر كاري كرد؟ تصوير هجوم مردم به بانكها براي گرفتن يارانه يادتان هست؟ يا مخالفت مردم سوييس براي گرفتن يارانه؟ انگار همه در يك كوچهايم. يك كوچه كه از هر دوطرف بنبست است. از چنين كوچهاي نميتوان فرار كرد. هر چه در اين كوچه ميگذرد جلوي چشم همه است. ديگر نميتوان به هيچ جا فرار كرد. اين كوچه به هيچجا راه ندارد.