نقد فيلم «نيمهشب اتفاق افتاد» ساخته تينا پاكروان
ديدي چي شد؟! چي شد واقعا؟!
شهريار حنيفه
بعد از اتمام فيلم ما در چه نقطهاي قرار داريم؟ فيلم اخير تينا پاكروان ما را وارد ماجرايي ميكند تا با يك داستان مواجه شويم؛ افرادي را به ما معرفي ميكند، اتفاقاتي برايشان رخ ميدهد، تصميماتي گرفته ميشود و در پايان مخاطب احساساتي شدهاي را تحويل اجتماع ميدهد. همان روند
صد و چند ساله سينماي بدنه كه هنوز هم به واسطه تبليغات، فراگير بودن، راحتفهم بودن و استفاده كردن از چهرههاي مطرح (در محدوده بازيگران) توانسته تماشاگر را به سينماها بكشاند و چند فيلم درميان، او را تحت تاثير هم قرار دهد؛ «نيمهشب اتفاق افتاد» اثري است كه در امسال سينماي ايران عضوي از گروه جذابترها به حساب ميآيد و ميتواند نظر مخاطب (باتوجه به انتظاراتي كه به آنها عادت كرده) را جلب كند. هرچند فيلمنامه متوسط اثر خالي از ايراد نيست و ميتوانست بهتر از اين نوشته شود. مثلا براي خود بنده سوال است كه چگونه حسين (حامد بهداد) عاشق شد؟! همينطور ناگهاني؟! حتي همان لحظه ناگهان اتفاق افتادن را هم مشاهده نكرديم – يا شايد قابل تشخيص نبوده- و انگاري كه او اصلا از ابتدا عاشق وارد فيلم شده و نشسته در انتظار زيبا (رويا نونهالي) كه نديده و نشناخته عاشقش بشود! اين مساله به كنار كه در زندگي خارج از سينما تا چه اندازه اين رويداد قابل توجيه است، به هر حال در دنياي سينما مخاطبي كه انتظاراتش او را به تماشا و دنبال كردن چنين اثري ترغيب كرده، پيرو همان انتظارات خواستار ديدن پلاني هم هست، ديالوگي، نگاهي، چيزي كه حداقل بتواند به عنوان شروع دلدادگي در نظر بگيرد و بعدها آن را به ياد بياورد (در خاطرش بماند)؛ ضعفي كه به كاراكتر زيبا وارد نميشود چراكه ما آغاز دلدادگي او را به مرور، در قالب خواندن ترانههاي قديمي توسط حسين، تشخيص ميدهيم.
يا ايراد ديگر اينكه چرا كاراكترهاي فرعي در داستان فيلم، هيچ نقش مهمي ايفا نميكنند؟ قرار است اطرافيان عشاق با شرايطي كه ايجاد ميكنند براي آنها مشكل بيافرينند، اما با بررسي فيلم به نظر ميرسد اطرافيان تنها در اطراف كاراكترهاي اصلي «هستند» و فعليتي از خود نشان نميدهند؛ گويا فقط آگاهي از بودنشان ميتواند –كه نميتواند- سختي شرايط را به مخاطب تلقين كند، در حالي كه نبايد چنين باشد؛ براي مثال امير (پسر زيبا) كه موفقترين شخصيت خلق شده داستان هم هست، به عينيت هيچگونه گره خاصي در ماجراي اصلي ايجاد نميكند، و تنها تصور بودن او گره به نظر ميرسد. به واقع گره را تجربيات مخاطب در ذهنش ايجاد كرده است، نه خود داستان. براي يادآوري بايد گفت اين ايرادات باوجود اينكه نقاط ضعف داستاني محسوب ميشوند، تاثير چنداني روي جذب نشدن مخاطب به اين فيلم ندارند، زيرا الگوهايي كه فيلم براساس آنها ساخته شده است، آنقدر امتحان پس داده هست كه مخاطب امتحان پس داده ايراني را تا پايان روي صندلي بنشاند. اما در اين ميان يك نكته قابل تامل وجود دارد: هيچ الزامي نيست كه جذاب بودن دليل بر خوب بودن هم باشد. انسان بارها در زندگي با تفريحات جذابي روبهرو ميشود كه خود بر مضر بودن آنها (يا حداقل پوچ بودنشان) واقف است. با اصلاح كوچكي منظور خود را صريحتر بيان ميكنم: نسبت مخاطب با «نيمهشب اتفاق افتاد» فقط و فقط محدود ميشود به حوزه داستانگويي و نه هيچ چيز ديگري. ضعف اصلي فيلم درواقع همين است. ما اصلا با فيلم به عنوان يك سبك هنري طرف نيستيم. فيلم دنيايي براي خود خلق نكرده كه هيچ (چه انتظار بيجايي!)، بلكه به هيچ دنياي ديگري هم متصل نشده است. به وضوح مشخص است كه هيچ نشانهاي از درام و رمانس امروز، با همه ترفندها و تكنيكهاي تغييريافتهاش در فيلم پاكروان وجود ندارد. اينكه فيلمها با تحولات كلان دنياها (دنياهاي سبْكي) تغيير كنند و نسبتهاي فرماليك با پديدههاي زماني برقرار كنند، براي فيلمسازان غيرمولف امري حياتي محسوب ميشود؛ اين خود سببي است تا حداقل اثر بتواند با قسمتي از تاريخ سينما پيوند بخورد. «نيمهشب اتفاق افتاد» هيچ پيوندي با هيچ چيزي ندارد و به قدري معمولي و تكراري است كه ساختار آن از هر نظر، به هيچ كجاي سينماي امروز (در سطح حرفهاي) نميخورد. حال شايد اين كمي زيادهخواهي باشد (مگر ما چند فيلمساز داريم كه عاري از اين عيب باشند؟!) اما متاسفانه فيلم در موضوعيت تئوريك خود هم فاقد خلاقيت است و فراموششدني خواهد بود. جمله تبليغاتي «نيمهشب اتفاق افتاد» داستان عشقهاي نامتعارف، از پايه و اساس تعجببرانگيز است! كدام عشق نامتعارف؟! زن از مرد بزرگتر است، همين! چيز ديگري كه نبود، بود؟! همان قصههاي هميشگي، مشكلات هميشگي، سرانجامهاي هميشگي، ... هيچ تغيير مهمي و نامتعارف بودن قابل تشخيصي در اثر وجود ندارد. الگوها هيچ تغييري نكرده است، پرداخت هيچ تغييري نكرده است، نسبت فيلمساز با داستان و نحوه ارايه آن هيچ تغييري نكرده است... سينماي پاكروان همان سينمايي است كه پيشتر هم ديدهايم. حتي اگر در پايان فيلم سيل هم ميآمد تفاوتي در كليت كار ايجاد نميكرد، فقط غافلگيرياش غيرمعمولتر ميشد؛ كه آن هم خب... مشخصا ميگوييم غافلگيري؛ بايد همين باشد. شايد بشود گفت نوشتن درباره «نيمهشب اتفاق افتاد» بهانهاي بود براي نوشتن درباره عموم آثار امروزمان؛ اين يادداشت با كمي جابهجايي اسمها و عبارتها ميتوانست راجع به فيلمهاي ديگري كه در حال نمايشند باشد، حال قرعه به نام اين فيلم افتاد و البته دليل هم داشت؛ فيلم پتانسيل اين را دارد كه به فروش بالاتري برسد و بيشتر بيننده را خشنود كند. حال سيري كه در حال طي شدن است و مخاطب ما را در همين محدوده كوچك خشنود نگه داشته، نگرانكننده نيست؟ واقعا سينماي ما در چه نقطهاي قرار گرفته است؟