گفتوگو با تقي آزاد ارمكي
رمان بايد كالاي عمومي شود
اعتماد آنلاين- هومان دورانديش
پايين بودن تيراژكتاب و ظاهرا پايين بودن سطح مطالعه در جامعه ايران، همواره موضوعي قابل تامل بوده است. در تبيين اين پديده اجتماعي، به علل گوناگوني اشاره شده است؛ از علل اقتصادي گرفته تا علل فرهنگي. به مناسبت هفته كتاب و كتابخواني، با تقي آزاد ارمكي، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران درباره اين پديده اجتماعي مزمن گفتوگو كردهايم.
آزاد ارمكي معتقد است سطح دانش در جامعه ايران با سطح اقتصاد و سياست مرتبط است و علاوه بر اين، نبايد از مردم عادي انتظار داشت همانند توليدكنندگان عرصه علم وفرهنگ كتابخوان باشند. هر چند كه او بر اين نكته هم تاكيد ميكند كه امروزه به دليل احتضار علم در ايران، نخبگان هم چنانكه بايد اهل كتاب خواندن و توليد دانش نيستند.
چنانكه ميدانيد، بسياري از نخبگان معتقدند كتابخواني در جامعه ما كاهش يافته. آيا واقعا چنين است؟ و اگر چنين شده، چرا؟
بايد بررسي كنيم كه كتابخواني در بين مردم ما، چقدر كاهش پيدا كرده. اگر قبلا تيراژ كتابها بيشتر بود، اين دال بر كاهش كتابخواني نيست. در گذشته، انتقال ايده از طريق كتاب و مطبوعات ميسر بود ولي الان اولا عصاره بسياري از كتابها وارد فضاي مجازي ميشوند و به صورت پيدياف خوانده ميشوند، ثانيا دسترسي مردم به كتاب بيشتر شده. من كاهش تيراژ را معيار درستي براي ادعاي كاهش كتابخواني نميدانم.
مفروض اين نگاه اين است كه گويا جامعه ايران در دهههاي 40 و 50 و 60 بسيار كتابخوان بوده ولي الان ديگر در حد گذشته كتاب نميخواند.
بله، ولي اين طور نيست. جامعه ايران در دهههاي40 و 50 خيلي كتابخوان نبود. جرياني در آن دو دهه شكل گرفت كه دغدغه فرهنگي داشت و مطالعهاش زياد بود. اين به اين معنا نيست كه در دوره كنوني، جريانهاي فرهنگي نداريم. الان هم چنان چيزي داريم ولي بسياري از محصولات فرهنگي ما وارد فضاي مجازي ميشوند و ديگر شكل مكتوب ندارند. دهههاي 40 و 50، به لحاظ فرهنگي، دهههاي بسيار خوبي بودند ولي اين به معناي افت كردن سطح مطالعه يا دغدغههاي فرهنگي جامعه ايران در دوران كنوني نيست. در آن دوران، روشنفكري ديني و ادبيات نقش مهمي در فهم مسائل فرهنگي داشتند ولي الان ما با منابع متكثر مواجهايم. يعني تاثيرگذاري فرهنگي صرفا در اختيار روشنفكران ديني يا روشنفكران ادبي نيست.
جمعيت ايران الان 80 ميليون نفر است ولي در سال پيروزي انقلاب، 35 ميليون نفر بود. در دهه 60، تيراژ بسياري از كتابهاي روشنفكران ادبي 5000 نسخه بود اما الان تيراژ يك رمان يا يك نمايشنامه، گاه 1000 نسخه است. آيا همين كاهش تيراژ در كنار رشد جمعيت، نشانهاي در تاييد كاهش كتابخواني نيست؟ يعني همان قشر اندكي كه در دهه 60 موجب ميشد تيراژ يك نمايشنامه 5000 نسخه باشد، الان تحليل رفته و تيراژ كتابها به 1000 نسخه رسيده است.
ايدههايي كه در قديم از طريق رمان و نمايشنامه ترويج ميشد، امكان ترويجشان كاملا محدود بود. اما الان راههاي متفاوت براي ترويج ايدههاي مدرن و غيرمدرن وجود دارد. در دهههاي 40 و 50، همه مردم تلويزيون نداشتند اما الان همه تلويزيون دارند و به فيلم و فضاي مجازي هم دسترسي دارند.
محدوديتي كه در آن در مسير دسترسي به منابع ترويج ايده وجود داشت، موجب افزايش تيراژ كتابهايي ميشد كه الان تيراژشان كاهش يافته است. الان منابع متعددي وجود دارد كه جامعه را از ايدهها سيراب ميكنند. بنابراين كاهش تيراژ رمان و نمايشنامه و كتابهاي شعر را نميتوان دال بر دور شدن مردم از اين كالاهاي فرهنگي دانست.
برخي هم در دفاع از جامعه ايران ميگويند اگرچه الان تيراژ كاهش يافته، ولي عناوين كتابها بيشتر شده. يعني كتابهاي متنوعتري منتشر ميشوند.
بله، الان دامنه كتاب و كتابت گسترش يافته. درآن دوران يك كتاب «غربزدگي» با تيراژ بالا، الان اما ايدههاي موثري در حد ايده همان كتاب، در فضاهايي جز فضاهاي مكتوب كلاسيك منتشر ميشوند و در اختيار مردم قرار ميگيرند. اتفاق ديگري كه رخ داده، بازگشت به نوعي «پوپوليسم فرهنگي» است كه شواهدش را در دنيا هم ميتوانيم ببينيم. اين امر موجب به حاشيه رفتن كنشگران و نخبگان اصلي در حوزه فرهنگ است. اين پديده را در سطح روشنفكري هم ميتوانيم ببينيم. قبلا يكي، دو روشنفكر برجسته داشتيم ولي الان تعداد روشنفكران ما بيشتر است ولي برجستگي كمتري دارند. يعني در حوزههاي محدودتري كار ميكنند. اين يعني افزايش روشنفكران در كنار كاهش روشنفكران شاخص.
جان كلام شما در دفاع از جامعه اين است كه كاهش كتابخواني به معناي كاهش مطالعه نيست.
بله. علاوه بر اين، بايد به اين نكته هم توجه كنيم كه سقف دانشي و معرفتي و فرهنگي جامعه ايران، سقف معيني است. برخي افراد مفروضشان يك جامعه متعالي است. يعني جامعهاي كه با معيارهاي روشنفكرانه، بايد دايما گسترش طولي پيدا كند؛ درحالي كه سطح فرهنگي جامعه ما به لحاظ عرضي در حال گسترش است. يعني دامنههاي جديدي به حوزه فرهنگ اضافه ميشود كه ممكن است با معيارهاي روشنفكرانه، چندان عميق نباشند. به هر حال سطح فرهنگي جامعه با سطح اقتصادي و سياسي آن مرتبط است. اين طور نيست كه ما در حوزه فرهنگ بسيار متعالي شويم ولي در حوزههاي اقتصاد و سياست، ناتوان باشيم. وقتي نظام اشتغال در ايران سطح نازلي دارد، به چه دليل دانش بايد سطح بالايي داشته باشد؟ وقتي اينجا ارزش تخصص پايين است، چرا بايد سطح دانش بالا باشد و ما به دنبال اين باشيم كه همه ايرانيان از حيث دانش و تخصص در بالاترين سطوح ممكن باشند؟ با اين دانايي و تخصص
قرار است در كجاي نظام اشتغال كشور مستقر شوند؟ يا مردم ما به لحاظ فرهنگي در سطح خيلي بالايي باشند ولي حوزههاي سياست و اقتصاد در جامعه ايران درگير سادهترين مسائل باشند. من با اين حرف، ضمنا از يك چيز ديگر هم دفاع ميكنم و آن اينكه، ما نبايد زياد هم دنبال اين باشيم كه همه مردم جامعهمان كتابخوان باشند. اتفاقا ما بايد از جامعهاي دفاع كنيم كه كتابخوان نيست. اصلا ضرورتي ندارد كه مردم به اين معناي مد نظر برخي از نخبهگرايان، كتابخوان باشند. وقتي كتاب خوانده ميشود و جامعه به لحاظ فرهنگي فربه ميشود و بعد با اين سطح از اقتصاد و سياست روبهرو ميشود، تعارض پيش ميآيد و كار به سرخوردگيهاي فكري ميكشد.
يعني ميفرماييد اگر جمع كثيري از مردم در اثر كتابخواني فراوان به سطح چشمگيري از دانايي برسند، با توجه به فقدان امكانات لازم براي تحقق خواستههاي اين اقشار فرهيخته پرشمار، سرخوردگي پيش ميآيد؟
من نگفتم جمع كثير. اگر كثير باشد، تحول ايجاد ميشود. ولي جامعه اصلا نميتواند به شكل كثير وارد حوزه فرهنگ شود. گروههاي خاصي از مردم كه وارد حوزه فرهنگ ميشوند، تا حدي ميتوانند به كتاب و دانش بپردازند؛ براي اينكه حوزههاي گوناگون جامعه، درهمرفتهاند و بر يكديگر تاثير ميگذارند. حوزه اقتصاد تاثير خودش را بر حوزه فرهنگ ميگذارد. انتظار ورود حداكثري جامعه به حوزه فرهنگ، انتظار درستي نيست. ولي جدا از اين، بسياري از كساني هم كه در حوزه فرهنگ به جد وارد شدهاند، در اثر مشكلات اقتصادي، دچار سرخوردگي شدهاند. وقتي اشتغال و امكانات و بسط يد ندارند، به ناچار يا مهاجرت ميكنند يا باقي ميمانند، ولي معترض.
وقتي ميفرماييد ضرورتي ندارد مردم كتابخوان باشند، با عرض معذرت، آيا نهايتا از جهل دفاع نميكنيد؟!
يعني ميفرماييد چون اوضاع اقتصادي و سياسي نامطلوب است، پس نيازي نيست سطح دانايي مردم ارتقا يابد.
نه، اين دفاع از جهل نيست. بحث سطوح گوناگون فرهنگ در ميان است. ما يك فرهنگ عمومي داريم، يك فرهنگ ديني و يك فرهنگ تخصصي كه در اين سومي دانش و كتاب نقش عمدهاي دارند. اما منابع و مآخذ فرهنگ عمومي، چيزهاي ديگري است. يعني فرهنگ عمومي لزوما مبتني بر كتاب و كتابخواني نيست. با اين حال مردم ايران، با همين سطح فعلي فرهنگ عمومي، به تحولات جهاني واقفند. اتفاقا دانش مردم ما نسبت به تحولات جهاني، بيشتر از مردم امريكا يا مردم بسياري از كشورهاي ديگر است. اطلاعات و تحليلها و داوريهاي مردم ما، قابل توجه است در بين مردم جهان. مردم ما از نابسامانيهاي جامعه خودشان و جامعه جهاني مطلعند. من با اين جنبه قضيه كاري ندارم.
شما داريد درباره كتاب حرف ميزنيد. كتاب يك دانش كاملا تخصصي را حمل ميكند. مثلا يك رمان يا كتابي در حوزه جامعهشناسي يا تاريخ. اينكه چرا مردم ما كمتر چنين كتبي را مطالعه ميكنند، علتش ناشي از بنبستها و مشكلات اقتصادي و فرهنگي خاص ما است. به همين دليل است كه كتابخواني و صنعت نشر در جامعه ما در حال درجا زدن است. ولي اين به معناي نازل بودن سطح دانش فرهنگ عمومي ما نيست. اتفاقا مردم ما در اين سطح، مردم متوجه و نخبهاي هستند. فرهنگ عمومي ما مبتني بر جهل نيست. من از جهل دفاع نميكنم. حرف من اين است كه شما نميتوانيد دانش تخصصي را توسعه دهيد. يعني آن را از سطح فرهنگ تخصصي به سطح فرهنگ عمومي بكشانيد. افزايش سطح دانش در فرهنگ عمومي ما وقتي ميسر است كه ساير حوزههاي جامعه، يعني اقتصاد و سياست و... هم ارتقا يابند.
اگر بگوييم حالا كه رشد و توسعه اقتصادي چنداني نداريم و نظام اقتصاديمان هم ناكارآمد است، پس مردم ديگر رمان هم نخوانند، آيا تجويزمان قابل قبول است؟
مردم ايران انتخاب عقلاني كردهاند كه رمان نميخوانند.
آخر براي هر كاري، سنجش هزينه و فايده صورت ميگيرد. مردم كتاب نفيس و خوب نميخرند چون براي خريدن چنين كتابهايي بايد پول زيادي بپردازند. گروهي از مردم چنين كتابهايي ميخرند ولي اكثريت مردم نه؛ براي اينكه چنين كتابهايي و اصولا خريدن اين كتابها، با نظام اقتصادي و نظام سياسيشان مرتبط نيست. رمان بايد تبديل به كالاي عمومي شود. الان اين طور نيست. رمان و فيلم و تئاتر و نقد را چه كسي بايد بدل كند به كالاي عمومي؟ كسي نميتواند. فقط اقتصاد بازار يا الزامات اجتماعي، سياسي ميتوانند رمان و فيلم و... را كالاي عمومي بكنند؟ اين دو عامل هم الان وجود ندارند. وقتي منابع لازم براي پاسخ دادن به نيازهاي فرهنگي و اجتماعي وجود ندارد، با همين وضع فعلي مواجه ميشويم و تقلب و كپيكاري و كتابهاي مشابه و... وارد عرصه علم و فرهنگ ميشوند. اگر اصلاحات ساختاري در نظام اجتماعي صورت گيرد، سطح علم هم در جامعه ما ارتقا مييابد. اينها توامان بايد حادث شوند.
در بحث كتابخواني، ظاهرا آمار دقيقي از كتابخواني اينترنتي وجود ندارد. شايد مردم بسياري از كتابهايي را كه حاضر نيستند بخرند، اينترنتي خوانده باشند.
بله، چون الان جمعيت زيادي در ايران از فضاي مجازي استفاده ميكنند. همه اينها كه صرفا خواننده جوك سياسي نيستند. اين جور كتابها را هم ميخوانند. به ويژه تلخيص اين كتابها را. فضاي مجازي پديده تلخيص را رايج كرده است. اين پديده عجيب و عالمگيري است و نشان ميدهد اتفاق جديدي در جهان در حال وقوع است كه جاي دانش به معناي كلاسيك را دارد ميگيرد.
اين پديده، مكدونالدي شدن دانش و فرهنگ است. يعني همه آدمها همهچيز ميدانند اما هيچ چيز را به صورت عميق نميدانند. حتي افراد تحصيلكرده هم اين طورند. همه چيز ميدانند اما نه چندان عميق.
آن پوپوليسم فرهنگي كه به آن اشاره كرديد كه شايد بتوان آن را خلاصهخواني يا فشردهخواني هم ناميد، تا حدي ناشي از اين نيست كه اولا اشتغالات انسان مدرن بسيار زياد است، ثانيا امور جذاب در جهان كنوني آن قدر زياد است كه كسي ديگر نميآيد يك رمان پنج هزار صفحهاي يا مثلا تاريخ چندين جلدي تحولات اجتماعي ايران را بخواند؛ بلكه صرفا خلاصه اين كتابها را ميخواند.
براي اينكه چنان كاري، كار نخبگان است. افراد عادي، خلاصهاي از اين كتابها برايشان كفايت ميكند. اگر در ايران نخبگان چنين كتابهايي را نميخوانند، بايد برويم سراغ آسيبشناسي نخبگان ايراني نه آسيبشناسي مردم ايران. مشكل كتاب و كتابخواني در ايران، برميگردد به ساحت نخبگان جامعه ايراني. در اين زمينه بايد وارد يك آسيبشناسي جدي شد. استاد دانشگاه، روحاني، منتقد اجتماعي، منتقد فرهنگي و... هستند كه مشغول خلاصهخوانياند. اينها مثل توده مردم شدهاند و از نخبگي افتادهاند. خلاصهخواني ميكنند و خلاصهها را تكرار ميكنند.
در واقع ميفرماييد يك نانوا يا يك خياط اگر كتابخوان جدي نبود، اشكالي ندارد ولي فارغالتحصيلان دانشگاه تهران نبايد اين طور باشند. نخبهاي كه به خلاصهخواني اكتفا كرده، از نظر شما، مثلا يعني كساني كه از دانشگاههاي معتبر كشور فارغالتحصيل شدهاند.
بله. مشكل اساسي ما اين است كه نخبگان ما، به همين معنايي كه مراد ميكنم، كتابخوان جدي نيستند. حالا چرا اينها چنانكه بايد اهل كتاب خواندن نيستند؟ علل متفاوتي دارد. يك علتش اين است كه علم در اين كشور ارزش ندارد. چيزي كه در اين كشور مورد تهاجم قرار گرفته، علم است. از روحانيت گرفته تا خود دانشگاهيان، علم را مورد تهاجم قرار دادهاند. وقتي علم و دانشمند مورد تهاجم است، چرا بقيه بايد به علم توجه كنند و از علم استفاده ابزاري نكنند؟
در چين فضايي، اصلا نخبگان چرا بايد به علم توجه شايسته داشته باشند؟ در نظام تصميمگيري ما، كجا كارشناسي فني وجود دارد كه متخصص دانشگاه تهران بتواند در آنجا اثرگذار باشد؟ هر جايي براي خودش يك شبه متخصص توليد كرده. اين تهاجم به علم موجب ميشود كه نخبگان ايراني دل به كتاب خواندن و مطالعه ندهند. نه اينكه همه نخبگان اين طور باشند ولي يك فضاي عمومي وجود دارد كه نخبگان را هم تحت تاثير قرار ميدهد و آنها را مثل توده مردم ميكند. استاد دانشگاه خلاصهخواني ميكند و سر كلاس، خلاصهها را ارايه ميدهد. يعني نميرود يك كار علمي و تحقيقي عميق انجام دهد و حاصل كارش را تحويل دانشجويانش بدهد. وقتي علم و دانشمند در كشور ما چنين وضعي دارند، نخبگان هم هزينه و تلاش چنداني براي ارتقاي سطح علميشان نميكنند.
جدا از اين، برخي افراد مطالعه متون فيسبوكي و تلگرامي را مصداق «مطالعه» نميدانند. نظر شما چيست؟
نه، اين طور نيست. مطالعه كتابخواندن نيست الزاما. بخشي از آدمهاي بزرگ دنيا، قسمت اعظم وقتشان را صرف مطالعه متون فضاي مجازي ميكنند. كتابها را در فضاي مجازي به صورت پيدياف ميخوانند. اين شيوه مطالعه، كار آنها را سادهتر ميكند و ديگر لازم نيست انبوهي كتاب را با خود حمل كنند. كتاب نميخرند ولي فايلهاي متفاوتي روي كامپيوترشان دارند. در اين زمينه بايد آمارگيري كرد و سهم مطالعه كاغذي را از مطالعه غيركاغذي جدا كرد. مطالعه غيركاغذي هم انواع دارد. گاهي شما ارجينال ميخوانيد و گاهي خلاصه.
در جامعه ما اين ديدگاه هم وجود دارد ولو كه تصريح نشود و آن اينكه، در زمانه كنوني، مطالعه ديگر اهميتي ندارد بلكه آشنايي با ايدهها مهم است كه اين آشنايي هم از راههايي غير از مطالعه حاصل ميشود. يعني مني كه تلويزيون و ماهواره دارم، در حدي كه يك شهروند آگاه و مدرن باشم، با ايدهها آشنا ميشوم ولو اينكه نه كتاب خوانده باشم نه متون اينترنتي.
حرف درستي ميزنند. براي اينكه بسياري از كتابها در قالب يك فيلم خلاصه ميشود. يك داستان يا نقد اجتماعي يا يك تحليل خلاصه ميشود و در يك برنامه تلويزيوني به شما ارايه ميشود. اين حرف به نظرم قابل دفاع است ولي نه از زبان متخصصان. من ميگويم الان بسياري از متخصصان ما هم در مقام آشنايي با ايدهها، عملا چنين شيوهاي را در پيش گرفتهاند؛ براي اينكه علم و دانشمند در كشور ما بيارزش است. ولي به هر حال ايدهها در جامعه سيلان دارند و تنها مجراي اين سيلان هم، كتاب نيست.
پس مطابق نظر شما، يك نخبه نميتواند به يك آدم عادي بگويد تو چرا «بينوايان» و «آناكارنينا» را نخواندهاي؟ چون او در پاسخ ميتواند بگويد من فيلم اين رمانها را ديدهام.
خواندن «بينوايان» وظيفه نخبه است. او بايد اين كتاب قطور را بخواند و حاصل مطالعهاش را در اشكال گوناگون به مردم عرضه كند تا آنها از آن استفاده كنند. به همين دليل است كه كتابي مثل بينوايان به هزار شكل و صورت وارد نظام زندگي مدرن ميشود و كالاهاي متفاوتي از آن ساخته ميشود: فيلم و سريال و نقد و تئاتر و استعاره و... اصلا معنايي ندارد كه ما بگوييم چرا همه مردم رمان بينوايان يا ديوان حافظ را نخواندهاند. چنين انتظاري از مردم، به نظرم تاحدي غيرمنصفانه است.
در بحث كتب تاريخي، اگر يك فرانسوي بگويد من فلان فيلم را ديدهام و ديگر نيازي نيست بروم راجع به زندگي ناپلئون كتاب بخوانم؛ يا يك ايراني بگويد من فيلم «سيانور» را ديدهام و ديگر نيازي نيست براي آگاهي از ماجراي تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق كتاب بخوانم، به نظرتان كافي است؟ يعني سينما جانشين كتب تاريخي شود.
كفايت نميكند اما عملا چنين كاركردي را ايفا ميكند. اگر سطح فرهنگي و معرفتي جامعه ارتقا يابد، سوالات جديدي هم ايجاد ميشود و همين افراد هم به منابعي جز سينما مراجعه ميكنند. ولي در شرايط عادي، چنين ضرورتي وجود ندارد تا همه مردم وقت زيادي صرف كنند و علاوه بر ديدن فيلم سيانور، بروند كتابهاي مرتبط با موضوع اين فيلم را هم بخوانند. امروز اكثريت جامعه دغدغه معاش دارد. شما نميتوانيد به آنها بگوييد تاريخ اجتماعي معاصر را به تفصيل بخوانيد. اين كار وظيفه دانشمند است. او فيلم را ميبيند و اگر آن را كافي نديد، به منابع ديگر هم مراجعه ميكند.
يعني ميفرماييد تا مشكلات اقتصادي حل نشود، مطالعه كتاب يك امر فانتزي است؟
فانتزي نيست؛ ولي تا وقتي كه مشكل اقتصاد و علم در اين كشور حل نشود، كمتر كسي به كتاب خواندن توجه ميكند. در چنين اوضاعي، كسي به سراغ اين عرصه نميرود و تقلاي ما براي دانش، چيزي جز دانش تقلبي نخواهد بود.
پس چرا سطح مطالعه مردم فرانسه، حتي وقتي كه گرفتار بحران اقتصادياند، بسيار بالاتر است؟
براي اينكه بحران اقتصادي آنها با بحران اقتصادي ما فرق دارد. ما سالهاست در اين بحران اقتصاديمان ماندهايم. آن فرانسوي ميداند كه در جامعهاش كساني هستند كه دارند تلاش ميكنند تا به اوضاع اقتصادي كشورشان ساماني دهند و مردم فرانسه از بحران اقتصاديشان عبور كنند. آنها در تاريخ معاصرشان چند بار از چنين بحرانهايي عبور كردهاند. قصه بحران اقتصادي ما خيلي فرق دارد با آنچه در آنجا حادث ميشود.
آيا اينترنت در اروپاي غربي و امريكاي شمالي هم، مثل ايران، منجر به كاهش مطالعه مكتوب مردم شده؟
تا حدي بله. ولي در آنجا اين امر يك پديده موجي و پريوديك است. يعني مطالعه اينترنتي نهايتا وارد فضاهاي اختصاصي ميشود. اما در جامعه ايران اينترنت جايگزين چيزهاي ديگر شده و چندان هم وارد ساحتهاي تخصصي نشده است. اما در غرب چونكه شتاب زندگي بيشتر است و مردم وقت كافي ندارند، استفاده غيرتخصصي از اينترنت هم محدودتر است. به نظرم فراگير شدن استفاده از فضاي مجازي، موجب ميشود ما به يك دانش عمومي دست پيدا كنيم و پس از آن، دانش تخصصي معنا پيدا ميكند.
يعني ضرورت ايجاد يا فربه شدن دانش تخصصي احساس ميشود. بعد از اين مرحله، بايد ديد كه آيا دانش تخصصي ميتواند بر دانش عمومي ما بيفزايد يا خير.
برخي از اهالي فرهنگ در جامعه ايران، از حيث سطح اقتصادي، وضعشان بهتر از يك خياط يا يك بوتيكدار نيست. اين افراد خشمي نسبت به عامه مردم دارند. يعني به عامه مردم ميگويند وضع مالي ما كه يكسان است؛ پس چرا شما هيچ مطالعهاي نداريد؟!
كسي كه وارد حوزه فرهنگ ميشود، بايد دغدغههاي فرهنگي داشته باشد. بسياري از كساني كه وارد اين عرصه شدهاند، نبايد پا به اين عرصه ميگذاشتند. يعني كساني هستند كه به اضطرار يا با تقلب وارد اين عرصه شدهاند.
سرمايه فرهنگي سرمايه اقتصادي ميآورد. اگر كسي واقعا دانش داشته باشد و بتواند از آن استفاده كند، ميتواند به لحاظ مالي هم ترقي كند. اعتبار و پرستيژي كه يك دانشگاهي يا يك منتقد دارد، بيشتر از اعتبار يك كاسب است. آن كاسب نميتواند به سرعت اين دانشگاهي، پيشرفت اجتماعي و اقتصادي داشته باشد. ولي چون يك فهم نادرست از دانش و كتاب و كتابخواني در جامعه ما وجود دارد، با مشكلاتي از اين دست هم دست به گريبانيم. براي همين بود كه گفتم تلاشهاي ما در اين جامعه ضد علم و در خدمت فروپاشي علم است.