ياد فوتبال تو را فراموش منصورخان!
شهرام وزيري
زنده بودن فاصله يك دم و بازدم است، تكرار همين دم و بازدم است كه زندگي است. مهم نيست كه تو با زندگي بسازي، مهم اين است كه اين دم با بازدم تو بسازد؛ كه اگر نساخت تو قبض روح شده، رفتني هستي! آقا منصورخان ما قبل از آنكه نفسش بند بيايد، قبل از آنكه قبض روح شود، يك نفس كه نداشت، اگر داشت خيلي زودتر از اين دنيا رفته بود. هرجا كه نفس فوتبال ميتپيد نفس حق منصورخان ما با آن گره خورده بود. دم به دم و بازدم به بازدم اين فوتبال. تا تمام سالهايي كه چشم دل منصورخان ما به ميدانهايش باشد و تمام سالهايي كه با نارواييهايش درستيز باشد آنچه براي اين فوتبال روا دارد كه كم روا نداشت به اعتبار روح پاكش زدودن و شستن ناپاكيها از در و ديوارش باشد! اما آنچه منصورخان ما را بيشتر آزرد و بيشتر به درد آورد تا عاقبت جان ببازد، چندان ميدانهايش نبود اگر بود چنان نزار با پشتي دو تا كرده عصا به دست تا دم دماي مرگش عاشقانه بر روي نيمكت ميدانها نمينشست. منصورخان ما طي اين همه سال تا خورد كه كم نخورد و كم به درد نيامد و كم آزرده نشد از پس ميدانها و پس و پيش ميزها بود كه ضربه خورد. از دست بسياري مديرنماها بود كه ضربه خورد. مدير نماهايي كه كم دست بيعت به او ندادند وايضا كم خنجر از پشت به او نزدند! تمام آن سالهايي كه نجابت و صداقت منصورخان ما براي مديرنماها شده بود دكاني دونبش پر بركت سر گذر استقلال! جيب به جيب و نقد به نقد و چك به چك پشت هم تا يكي يكي خانه و مغازه پشت هم به حراج گل روي استقلال رود. دكاني هميشه باز كه نه يك بار و نه دو بار كه صدبار آزگار دوشيدن و دوشيده شدن منصورخان ما به سوءاستفاده از رفاقت و حجب و حيا و صداقت پايان ناپذيرش شده بود ! ابرمردي كه هر چه اين استقلال دارد از او دارد و هرچه او داشت بيچشمداشت تا روز قبض روح شدنش وقف همين موقوفه صد ارباب شد كه كم نشد! استقلالي كه طي اين همه سال كه بر او رفت سال به سال دريغ از پارسالش يك خان و دو خان و يك ارباب و دو ارباب با پلاك دولتي و شخصي نداشت. استقلالي كه در طول اين همه سال ميزهاي گرد و درازش در خيل هجوم مديرنماهاي شهرتطلب تا دلت بخواهد كم محله برو بيا نبوده است! مديرنماهايي با شعار خدمت و گرفتن دست خالي استقلال كه كم با سر به درونش نشتافتند و هيهات كه كم دست پر پس پسكي از در پشتياش نرفتند! تمام سالهايي كه منصورخان ما به عاشقي واقف دلي اين موقوفه هميشه محتاج بود و كم برايش خون دلها نخورد و كم دردش را به جان نخريد تا چنين كه رود در چرخه ميزطلبي مديرنماهاي بسيار، مال و منال كه هيچ. آقا منصورخان ما جان خويش را تا خوابيدن در تابوت استقلال وقف اين تيم كند! واقفي كه تا واپسين نفسش تا آخرين دم بيبازدمش از همين استقلال بستانكار ماند. چه آن همه سالهايي كه تمام قد روپا در كنار ميدانهايش بود و چه ماههايي كه تمام قد درازكش رو به موت اسير تخت بيمارستانها بود! او رفت، رفت تا استقلال و استقلالنماها همچنان بدهكار مردان راستينشان روي خاك بمانند و آقا منصورخانهاي فوتبال ما طلبكار بروند زير خاك نسيانزدگي و خاك شوند. ياد فوتبال تو را فراموش آقا منصورخان، فراموش!