عضو هيات علمي انديشكده روابط بينالملل
كوچ ايالات متحده از خاورميانه به آسيا حداكثري نيست
ماني محرابي
بروز آشوبهاي شديد تروريستي در خاورميانه، فاصله گرفتن ناخواسته برنامههاي از پيش تدوين شده ايالات متحده در خاورميانه از اهداف مورد نظر اين كشور و افول قدرت اوپك نسبت به دهههاي گذشته از دلايلي است كه سبب هزينه بيشتر حضور حداكثري ايالات متحده در خاورميانه نسبت به منافع آن شده است. اين مساله در كنار اوجگيري اقتصادي چين و تبديل اين كشور به ابرقدرت جهاني سبب تغيير سياست ايالات متحده در خاورميانه از واقعگرايي تهاجمي به واقع گرايي تدافعي با تغيير ژئوپولتيك اين كشور به شرق آسيا شده است. سياستي كه ايالات متحده از زمان نيكسون در قبال چين اتخاذ كرده همواره مبتني بر ايجاد توازن بر پايه تعامل در شرق آسيا بوده كه از دوره اوباما، اين سياست به محدود كردن رشد اقتصادي و حتي نظامي چين تغيير كرد و دليل آن نيز رشد روز افزون چين در عرصه اقتصادي و به تبع آن عرصه نظامي و تبديل به يك قدرت جهاني بوده. يكي از اصليترين برنامههاي ايالات متحده در اين زمينه بعد از نزديكي به كره جنوبي، ژاپن و حتي هند، جلوگيري از شكلگيري ائتلاف حداكثري چين و روسيه است كه در دورههاي اخير به وسيله نزديك شدن ايالات متحده به چين صورت پذيرفته، اما آنچه از ظواهر امر پيداست، ايالات متحده در دوره ترامپ قصد تغيير در اين موضع را دارد. ترامپ ميخواهد اينبار با نزديك شدن به روسيه از شكلگيري ائتلاف فوقالذكر جلوگيري كند اما تفاوت نوع نگرش و سياستهاي كلان دو كشور در عرصه بينالملل، اين اقدام ايالات متحده را به چالشي براي اين كشور تبديل خواهد كرد. ايالات متحده همواره بر اساس واقعگرايي در پي نيل به منافع ملي بوده و در مقابل آن، پوتين از سياستهاي آرمانگرايانه در جهت احياي هژمون امپراتوري روسيه تبعيت ميكند كه اين موضوع سبب عدم درك متقابل يكسان دو كشور از موقعيتهاي مشترك خواهد شد. از اين رو ايالات متحده بايد با پيگيري سياستهاي محتاطانه، در پي تعادل ميان منافع خود و آرمانهاي پوتين باشد كه اين راهبرد، ايالات متحده را در دو جبهه درگير خواهد كرد. جبهه اول اوكراين است، دروازه تقابل هژمون غرب و شرق در اروپا. استراتژيكترين كشور اروپايي در تقابل ميان روسيه و ايالات متحده كه هم از لحاظ ژئواستراتژيك و هم از لحاظ ژئواكونوميك و هژمونيك صحنه نبرد سرد دو كشور است. جبهه دوم نيز سوريه است كه دقيقا از همان ميزان ارزش اوكراين برخوردار است ولي دقيقا به شكل معكوس. اوكراين سنگر جبهه غرب در مقابل شرق است و سوريه سنگر جبهه شرق در مقابل غرب و نكته اساسي در اين ميان، دست بالاي روسيه در هر دو جبهه است كه با توجه به سابقه روابط دو كشور در زمان رياستجمهوري ديميتري مدودف كه به رودست خوردن اين كشور از ايالات متحده ختم و عدم اعتماد روسها به امريكاييها را محصول شد، ميتوان ادعا كرد كه روسيه تا زماني كه وضعيت كنوني ادامه داشته و دست بالا را در تقابلهاي مستقيم دو كشور داشته باشد تن به سازش با ايالات متحده، حداقل به شكلي كه مد نظر امريكاست، نخواهد داد. ايالات متحده نيز براي ايجاد تعادل ميان خود و روسيه و تغيير توازن به سود خود، نياز به ايجاد تعادل در اين دو جبهه فوقالذكر را دارد كه اين مساله به حضور سياسي و نظامي و به تبع آن هژمونيك ايالات متحده در اروپاي شرقي و بيش از آن در خاورميانه ختم خواهد شد. مساله بعد در اين باره برنامههاي ايالات متحده در جهت حفظ قدرت هژمونيك در خاورميانه بعد از كوچ به شرق آسياست. ايالات متحده نياز به يك شريك پرقدرت و قابل اعتماد دارد تا اجراي ادامه برنامههاي اين كشور در منطقه را بر عهده گيرد. اين شريك پرقدرت و قابل اعتماد همواره در حال تغيير بوده و در ادوار مختلف كشورهايي چون مصر، اسراييل، ايران، تركيه و عربستان عهدهدار آن بودهاند. ولي در حال حاضر تمام كشورهاي منطقه فاقد شاخصههاي لازم و مورد نظر ايالات متحده براي ايفاي اين نقش هستند. تركيه با پيگيري سياستهاي آرمانگرايانه اردوغان در جهت احياي امپراتوري عثماني حتي از منافع ملي خود نيز چشم ميپوشد و به بازيگري غير قابل پيشبيني، جنجالي و نهايتا غيرقابل اعتماد بدل شده است؛ مصر با مشكلات عديده داخلي دست به گريبان است و اسراييل نيز از همسويي گذشته خود با ايالات متحده فاصله بسياري گرفته. در اين ميان تكيه واشنگتن بر همراهي رياض بوده كه اين كشور نيز با توجه به تمركز درگيريهاي جهاني در خاورميانه و تبديل پتانسيلهاي ژئواستراتژيك منطقهاي به شاخصههايي فرامنطقهاي و حتي جهاني، نوعي بزرگ بيني مفرط و بيمحابا به همراه بيتجربگي را پيش سر ميگذارد كه سبب درگيري نيابتي حداكثري اين كشور در جبهههاي سوريه، عراق و يمن با ديگر قدرت منطقهاي يعني ايران شده است. از اين روي ايالات متحده فاقد يار قابل اتكاي منطقهاي جهت پيادهسازي ادامه برنامههاي خود در صورت كوچ به شرق آسياست. اين دو مساله كلان، سبب عدم كوچ حداكثري ايالات متحده از خاورميانه شده و تمركز اين كشور بر مسائل شرق آسيا نيز نهايتا به اصلاح سياستهاي اين كشور در باب سرمايهگذاري سياسي، اقتصادي و نظامي در خاورميانه و نه كوچ از اين منطقه ختم خواهد شد.