قطع ارتباط
سروش صحت
مردی که جلوی تاکسی نشسته بود موبایل به دست با صدای بلند حرف میزد: «معلومه که عصبانیام... چرا عصبانی نباشم؟... مگه من وقتم رو از سر راه آوردم؟... بله... بیست دقیقه منتظرت وایساده بودم... بیست دقیقه کمه؟... تو این سرما بیست دقیقه کمه؟... چرا فقط برای تو پیش میاد، چرا هیچ وقت برای من پیش نمییاد؟... خوب نبینیم... بهتر... من هم خسته شدم.» مرد اینها را گفت و بدون اینکه خداحافظی کند، موبایل را قطع کرد. راننده به مرد عصبانی نگاهی کرد و چیزی نگفت. ترافیک سنگین بود و ماشینها تکان نمیخوردند. ترافیک آنقدر سنگین بود که ماشینها حالا حالاها تکان نمیخوردند. هوا سرد بود. آنقدر سرد که استخوان را میترکاند و ماشین ساکت بود، آنقدر ساکت که صدای سکوت گوش را کر میکرد.