گفتوگو با ساسان مويدي به بهانه نمايشگاه در نگارخانه شماره 6
با شورلت كولردار در جاده خرمشهر
در طول جنگ 12761 فريم عكاسي كردم
حافظ روحاني
شاگرد زندهياد بهمن جلالي و بازنشسته صداوسيما. ساسان مويدي از سر اتفاق عكاس شد، ولي از وقتي كه يك دوربين ماميا را به دست گرفت تا عكاسي كند، وسوسه عكاسي هيچگاه رهايش نكرد. خودش ميگويد كه حتي زندگي خصوصي و خانوادگياش را هم وقف عكاسي كرده است. با اينحال او اين بخت را داشته كه به حرفهاي مشغول باشد كه عاشقانه دوستش داشته و دارد هنوز. ساسان مويدي در بحبوحه انقلاب و جنگ شيفته عكاسي شد و شايد از همينرو بود كه تمامي زندگي حرفهاياش را صرف عكاسي مستند كرده است. مجموعه «ماسوله؛ 1360» كه در نگارخانه شماره 6 به نمايش درآمده، يكي از نخستين مجموعههاي اين عكاس فروتن است. در اين مجموعه مويدي نگاه ويژهاش را به رخ ميكشد. نگاهي كه با عشق ورزيدن به آدمهاي دور و برش همراه است و با وجود نگاتيو سياه و سفيد عكسها حال و هواي خوش زندگي ساكنان ماسوله در نيمه اول دهه 1360 را براي ما به يادگار گذاشته است. «ماسوله؛ 1360» در نگارخانه شماره 6 تصويرگر آثار عكاسي است كه نه فقط عكاسي بلكه موضوع عكاسي را نيز دوست دارد و اين همان نگاهي است كه به او امكان ميدهد تا با عكاسي جهان اطرافش را كشف و درك كند.
تقريبا بيشتر عكاساني كه ميشناسيم، به خصوص عكاسان مستند و عكاسان بومنگار يك مجموعه عكس در ماسوله دارند و با رويكردهاي مختلف به سراغ اين منطقه رفتهاند. به ياد داريد كه آن زمان كه شما در اين منطقه عكاسي كرديد، چه كساني از ماسوله عكس گرفته بودند؟
نميدانم. ولي يك گروه از دانشجويان رشته فيلمبرداري دانشكده صدا و سيما، مثل زندهياد نجفزاده و ناصر براهيمي عكاسي كرده بودند و من عكسهاي آنها را ديده بودم و به ذهنم رسيد كه من هم ماسوله را كار كنم. همين كه استخدام شدم به سراغ عكاسي از ماسوله رفتم.
استخدام تلويزيون بوديد؟
بله. از 17 سالگي استخدام شدم.
چه سالي بود؟
سال 1355. ترك تحصيل كرده بودم. چون ديپلم نداشتم و ترك تحصيل كرده بودم كارم مرتب كردن و بستهبندي بود. تا اينكه قرار بر اين شد يك بولتن داخلي منتشر كنند و چون از كار من راضي بودند به من گفتند كه ميخواهند كار عكاسي و مرتب كردن و بستهبندي بولتن را به من بسپارند. يك هفته پيش ناصر براهيمي رفتم و چيزهايي در حد خودم از عكاسي ياد گرفتم، بعد يك دوربين ماميا برايم خريدند كه ديگر نديدم، پك پولارويد ميخورد و تعداد زيادي فيلم سياه و سفيد هم به من دادند. دوربين نورسنج داشت و از همان موقع كه ديافراگم را ياد گرفتم، خطا نداشتم و عكس خراب نگرفتم. يك هفته به من گفتند دوربين را ببرم خانه و عكاسي كنم و از آن موقع تا حالا دوربين را زمين نگذاشتهام. فقط دو سال سربازيام بود كه در كار عكاسيام وقفه افتاد.
چه سالي به سربازي رفتيد؟
سال 1358. وقتي در تلويزيون بودم، خانم فرزام كه مسوول مستقيمم محسوب ميشد، من را تشويق كرد تا درس بخوانم و ديپلم بگيرم و بعد به سربازي رفتم. سال 1360 در انتشارات سروش استخدام شدم. در آنجا رييس مستقيمم زندهياد بهمن جلالي بود و من 17 سال با ايشان كار كردم.
يعني سربازيتان همزمان با جنگ شد؟
اوايل جنگ. جنگ كه تازه شروع شده بود، من خدمتم داشت تمام ميشد و دنبال كارهاي ترخيصم بودم.
با رفتن به سروش، كار عكاسي برايتان جدي شد؟
بله. بهمن جلالي آن موقع رييس واحد عكاسي بود و يكي از بهترين هنرمندان آن موقع بود.
اين مجموعه هم به سفارش همان واحد عكاسي سروش بود؟
نه. اين مجموعه كاملا كار دلي بود. من به عنوان كارمند لابراتوار به سروش رفتم. آقاي جلالي يك روش را در سروش باب كرده بود كه نگاتيو به خود عكاس تعلق داشت و عكاس عكس را ميفروخت. اين روش باعث ميشد تا عكاس براي كار بيشتر اشتياق داشته باشد. چهارشنبه تا جمعه را كه آخر هفته بود و بيكار بودم، ميرفتم سفر و عكاسي ميكردم و ميآوردم سروش ميفروختم. صاحب عكس، خودمان بوديم و حق داشتيم آن را به هر جاي ديگر هم بفروشيم. ولي سروش آن موقع بهترين جا بود، يكي از بهترين انتشارات در زمان خودش بود و عكاسان آرزو داشتند كه با سروش كار كنند. در آن محيط كار كردن و در كنار آن آدمها بودن افتخار بود.
تا چه سالي در سروش بوديد؟
تا سال 1379. سال 1378 سروش شركت شد. آقاي شعردوست آمد كه من را براي كارهاي تبليغاتي ميخواست. يك سال كامل را تا سال 1379 در آنجا بودم كه مدير عوض شد و گفتند كه به من نياز ندارند و من برگشتم جامجم. سال 1383 هم بازنشسته شدم.
گفتيد به عنوان كارمند لابراتوار استخدام شديد، كارهاي لابراتوار را همان زمان ياد گرفتيد؟
در همان تلويزيون ياد گرفته بودم. سروش لابراتوار خيلي خوبي داشت. مثلا در زمان انقلاب، پوسترهاي انقلاب را در لابراتوار تلويزيون آموزشي چاپ ميكرديم. من از همه جوانتر بودم. در سروش هم از همه كوچكتر بودم. همه بزرگ ميشدند، ولي من كوچك ميماندم. در سروش همه بزرگان حضور داشتند، خانم مريم زندي بود كه با آمدن من، رفت، خود آقاي جلالي بود، هادي اراجي بود، همه عكاسهاي خوب با سروش ارتباط داشتند و سروش حرف اول را در گرافيك ميزد. ولي من هميشه از همه كوچكتر بودم و همين باعث شده بود كه هيچوقت غرور نداشته باشم، چون در محيط خيلي خوبي بودم و در آن محيط بزرگ شدم.
در همين دوره بود كه مجموعه ماسوله را عكاسي كرديد؟
نخستين سفرم را سال 1360 رفتم.
قبلتر ماسوله را ديده بوديد يا سفر را صرفا براي عكاسي رفتيد؟
قبلتر فقط از ماسوله عكس ديده بودم كه آنها هم عكسهاي مردمنگاري بود، فكر نميكردم كه معماري آنجا اينقدر خوب باشد. فكر ميكنم نخستين مرخصيام در ارديبهشت سال 60 بود كه رفتم به ماسوله. تا سال 1363، 7 سفر به ماسوله رفتم و مجموعه خيلي خوبي كار كردم، حدود 50 حلقه نگاتيو 35 است و 3 -22 حلقه نگاتيو 120. قرار بود اين مجموعه را انتشارات سروش به شكل كتاب منتشر كند كه به جايش پروژه آقاي مجيد دوختهچيزاده منتشر شد كه دانشجوي صدا و سيما بود. آن كتاب را در سال 1364 چاپ كردند كه از اين اتفاق خيلي ناراحت شدم. بعدتر فكر كردم كه اتفاق خوبي بود، چون چاپ يك كتاب براي من در آن موقع خيلي زود بود. البته دو سه سال بعد 6 تا كتاب از كارهايم چاپ شد. ولي آن موقع واقعا براي من زود بود. آن عكسها بايگاني شد. دوباره از سال 1371 عكاسي از ماسوله را شروع كردم.
آن مجموعه هم سياه و سفيد بود؟
نه، رنگي بود.
اما همه عكسهاي اين مجموعه سياه و سفيد است؟
بله. چون آن موقع نگاتيو رنگي نبود. فقط اسلايد پيدا ميشد كه ظهور و چاپش مشكل بود. آن موقع محال بود كه كسي بتواند در چاپ رنگي سفيد را دربياورد، اصلا درنميآمد، چون كاغذها تاريخ مصرف گذشته بود و اوضاع خيلي بد بود. مجموعه رنگي را از سال 1371 شروع كردم و تا سال 1386 ادامه دادم كه ديگر ماسوله را تكميل كردم.
اين نخستين مجموعهاي بود كه به دلخواه خودتان گرفتيد؟
من همه مجموعههايم را دلي گرفتم. عكسهاي سفارشيمان خيلي محدود و فقط مربوط به كارهاي دولتي ميشد. كار اصلي ما در سروش عكاسي از برنامههاي تلويزيون، راديو، تئاترها، جشنوارهها، مصاحبهها و مشابه اينها بود. اين كار اصلي ما بود. از من 210 گزارش تصويري منتشر شد كه آنها را هم دلي ميگرفتم و شايد از بين همه آنها 4 يا 5 تا سفارش خود اداره بود و ماموريت فرستاده بودند. مابقي را براي دل خودم گرفتم.
يعني موظفي عكس نميگرفتيد؟
نه. همزمان با اين دوره عكاسي از تركمنها را شروع كردم، مجموعه سيستان و بلوچستان را شروع كردم. همينطور كار ميكردم، عاشق عكاسي بودم و كار مستند را دوست داشتم. مثلا در جنگ خيلي خوب كار كردم. سه كتاب از مجموعه عكسهاي جنگم چاپ شد.
چند بار به مناطق جنگي رفتيد؟
خيلي. سالهاي آخر ديگر همه من را ميشناختند، يعني سازمان تبليغات من را ميشناختند و با آنها ميرفتم. در طول جنگ 12761 فريم كار كردم.
يعني مدام به جبهه ميرفتيد؟
بله، مدام ميرفتيم و ميآمديم. فقط آزادي خرمشهر را نگذاشتند بروم، خود آقاي جلالي رفت. خيلي هم شاكي شده بود، چون آزادي خرمشهر خيلي خوب بود. يك ماه بعد از آزادي خرمشهر نخستينبار با آقاي جلالي رفتم، با يك شورلت نواي كولردار رفتيم كه خيلي خوب بود. تمام خرمشهر را عكاسي كردم، بعد به سمت غرب رفتيم و از آنجا برگشتيم. تنها عكاسي كه 50 روز موشكباران تهران را كار كرد، من بودم، تنها عكاسي كه پناهگاهها را كار كرد من بودم. يعني همه زندگيام را گذاشته بودم براي اين كار. همسرم را فرستاده بودم بيرون از شهر تا خودم بمانم و كار كنم. مجموعه آزادگانم هم مجموعه بسيار خوبي شد كه از ورود آزادگان از مرز عراق كار كردم و آمدم و آنها را تا داخل خانههايشان تعقيب كردم. حمله شيميايي حلبچه را كار كردم، 11 ساعت بعد از بمباران شيميايي حلبچه آنجا بودم و دو روز هم ماندم. بعد تمام 5 اردوگاه را كار كردم و كتاب «حلبچه؛ بهار 67» از همين عكسها منتشر شد. يك مجموعه خيلي بزرگ از تهران در دهه 1360 كار كردهام، از صف تخممرغ تا صف سينما، حتي جشنوارهها و زندگي روزمره. در دهه 1360 واقعا پركار بودم.
چقدر امكان داشتيد كه عكس ببينيد؟ مثلا آقاي جلالي از كار عكاسان بزرگ و مشهور عكسي به شما نشان ميداد؟ آيا امكان اين را داشتيد كه عكس عكاسان بزرگ را ببينيد؟
عكس خيلي كم ميديدم. از سال 1363 توانستم عكس ببينم. آقاي جلالي دو صفحه در سروش داشت به نام «عكاسان و عكاسي». كتاب عكاسهاي بزرگ را ميآورد، يك عكاس را معرفي ميكرد و متنهايش را ترجمه ميكرد. در آنجا دستم باز بود و كتاب زياد ميديدم. اواخر كه سر آقاي جلالي خيلي شلوغ بود، كپي كتابها را به من ميداد.
پس موقع گرفتن اين عكسها خيلي عكس نديده بوديد؟
من اديتور عكس نيستم. كساني كه با من كار كردهاند ميگويند كه نگاه من، نگاه خاص خودم است. عكسهايمان را هميشه ديگران انتخاب كردهاند، كساني كه قبولشان دارم، چون اينطوري بار آمدهام. ما عكس ميگرفتيم و ميآورديم، يا آقاي جلالي انتخاب ميكرد يا هيات تحريريه. من اينطوري ياد گرفتم. تمام مجموعههايم را هم به همين شكل كار كردم. اتفاقا داشتم مجموعهاي را تحت عنوان «مامان بدري، خانم آلزايمري» كار ميكردم. مامان بدري يك پيرزن مبتلا به آلزايمر بود كه پسرش امريكا زندگي ميكرد، همهچيز را ول كرد و آمد تا از مادرش نگهداري كند. من وارد خانهشان شدم و با زندگي آنها خيلي عجين و همراه شدم. شروع كردم از اين خانواده عكاسي كردن. ولي عكاسي از آنها مشكل بود، چون چهره مامان بدري «آن» نداشت كه عكس را موفق كند. ولي مجموعه ناقص ماند چون مامان بدري فوت كرد. از ابتدا همه گفتهاند كه نگاه من نگاه خودم است و هيچوقت از كار ديگران كپي نكردهام، چون از اين كار بدم ميآيد. تحصيلات آكادميك هم نداشتم، فقط ديپلم گرفتم. سال 1367 هم من را بورسيه كردند كه بدون كنكور بروم دانشگاه صدا و سيما كه يك نفر به من پيشنهاد كرد كه بهتر است به واحد عكاسي جامجم بروي. فكر كردم در دانشگاه قرار نيست چيزي ياد بگيرم و به دانشگاه نرفتم.