• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3693 -
  • ۱۳۹۵ سه شنبه ۲۳ آذر

نگاهي به اشتباهات مهلك امريكا در خاورميانه

رفع نگراني رياض از نفوذ ايران اولويت واشنگتن نيست

نويسنده: دبليو فريمن، جونيور ترجمه: بهاران آزادي

 


داستان از 218 سال پيش شروع مي‌شود؛ آن زمان كه ناپلئون بناپارت براي فتح مصر عازم خاورميانه شد و برسر راه خود جزيره مالت را هم تصرف كرد. نخستين روز از جولاي سال 1798 ناپلئون به مصر رسيد و اين آغازي بود بر دو قرن تلاش غرب براي تسلط و دست‌اندازي بر خاورميانه.
 قدرت‌هاي امپرياليستي اروپا و اين اواخر ايالات متحده امريكا درصدد بودند تا اعراب، اقوام ايراني و ترك‌ها را به ارزش‌هاي سكولار آن هنگام اروپا نزديك كنند؛ تا شايد از اين طريق و به بهانه دموكراتيزه كردن بتوانند بقاي خود در خاورميانه را تضمين كنند؛ نوعي تحميل مدل غربي حكومت و جايگزيني آن با سيستم‌هاي اسلامي و بومي. از سويي ديگر متقاعد كردن دولت‌هاي منطقه‌اي به پذيرش دولتي يهودي در ميان خود نيز از جمله دلايلي است كه پاي اروپايي‌ها و امريكا را به خاورميانه كشانده است. با اين حال در دنيايي كه شيوه‌هاي ديپلماتيك روز به روز پيشرفته‌تر شده و مدام در حال دگرگوني است، ديگر قشون‌كشي به كشورها براي تصرف خاك معنايي ندارد. دونالد ترامپ، رييس‌جمهوري آينده ايالات متحده امريكا، اكنون ميراث‌دار سياستگذاري ضعيف در خاورميانه شده است؛ كارزار رقابت‌ها ميان كلينتون و ترامپ پيش از برگزاري انتخابات رياست‌جمهوري امريكا بارها ثابت كرد كه باراك اوباما به‌خاطر سياستگذاري‌هاي اشتباه خود در خاورميانه، سزاوار سرزنش است؛ شايد اگر اوباما تنها سوريه را بمباران مي‌كرد، توافق خروج ارتش امريكا از عراق در دوره رييس‌جمهوري قبلي را لغو مي‌كرد، با ايران پاي ميز مذاكره نمي‌نشست، در اختيار بنيامين نتانياهو، نخست وزير رژيم صهيونيستي بود يا هر چيز ديگر، نظم كهن خاورميانه حفظ و ايالات متحده همچنان تصميم‌گير اصلي در منطقه مي‌ماند؛ شايد بهتر بود دولتمردان امريكايي سياست‌هاي سنتي خود در خاورميانه را ادامه مي‌دادند.
تمامي اين سخنان بيهوده است چراكه بيگانگي امريكا و شرق، ريشه‌هايي بس عميق‌تر از ضعف رهبري و اجرا در واشنگتن دارد. ايالات متحده امريكا و هم‌پيمانانش در خاورميانه، منافع مشترك و متضاد و اولويت‌هاي متفاوتي دارند. در چنين شرايطي شاهد هستيم كه اين دولت‌ها آن زمان كه تصور كنند برسر مساله‌اي يا در خاك كشوري، منافع مشترك كمتري دارند به سرعت راه خود را از ديگران جدا كرده و مسيرها منشعب مي‌شود.
 در اين ميان دكترين امنيت ملي امريكا در دوران رياست‌جمهوري بيل‌كلينتون دگرگوني‌هاي عمده‌تري داشته است؛ از جهاني‌سازي جغرافيايي اقتصادي (ژئو اكونوميك) گرفته تا بازار انرژي، تعادل قدرت، جمعيت‌شناسي، ايدئولوژي‌هاي مذهبي و نگرش نسبت به امريكا (و نه فقط دولت ايالات متحده.)  بسياري از اين تغييرات برسر خطاهاي امريكا در طول تاريخ، چالش‌هاي طولاني‌مدتي را به وجود آورده است؛ خطاهايي كه بخش اعظم آن براثر تصميم‌گيري‌هاي نابجاي هم‌پيمانان فرانسه و آلماني آنها به وجود آمد و ثمره‌اي نداشت جز حمله غافلگيرانه روسيه و ژاپن به امريكا؛ تصميماتي با تاثير معكوس كه سياست‌هاي كنوني را نه تنها غيرقابل تحمل بلكه مخرب كرده است.
پرورش تروريسم
ايالات متحده امريكا نخستين اشتباه خود را در جنگ با عراق در سال 1991 مرتكب شد؛ همان زماني كه پيروزي نيروهاي نظامي‌شان عليه صدام را با شعار ايجاد صلح و ثبات در بغداد توجيه و جنگ را به راهي براي رسيدن به نظم نوين جهاني تعبير كردند. سياست اشتباه امريكايي‌ها آنجا به اوج خود رسيد كه در طول ساليان گذشته، نه تنها گامي براي آشتي و رفع كدورت‌ها برنداشتند كه فاتحان ميدان تلاش كردند با تحميل استانداردها و قوانيني پيچيده كه پيش‌تر هيچگاه سخني از آن به ميان نيامده بود و تحت عنوان قطعنامه 687 شوراي امنيت سازمان ملل (به مادر تمامي قطعنامه‌ها شهره است) و با اساسي نظامي و نه با نگاهي ديپلماتيك، به توازن تازه‌اي از قدرت در خليج فارس دست يافته و بهره‌برداري كنند. جورج بوش پس از سخنراني در سازمان ملل متحد از جامعه جهاني خواست در خلع سلاح عراق ايفاي مسووليت كرده و دست به كار شوند اما تا پايان دوره رياست‌جمهوري‌اش هيچگاه به اين سوال پاسخ نداد كه چگونه شعار صلح در خاورميانه را فراموش و جنگ را جايگزين آن كرد. جنگ در خاورميانه تا هنگامي كه عراق از لحاظ نظامي تحقيرنشده و شكست را نپذيرفت ادامه داشت؛ صدام حسين نهايت قطعنامه 687 شوراي امنيت را پذيرفت. همچون جنگ اسراييل با اعراب، جنگ ميان امريكا و عراق نيز تنها مدتي كوتاه رو به بهبودي گذاشت اما پاياني نداشت و با گذشت زمان بار ديگر از سر گرفته شد.
ايالات متحده امريكا نيازمند اين است كه استراتژي‌هاي توفق و منع جنگ را نه تنها اجرايي كرده بلكه در ميان ديگر دولت‌ها نيز گسترش دهد.
خطاي دوم دولت وقت امريكا، خروج ناگهاني از خليج فارس در سال 1993و با سياست موازنه قدرت و برقراري صلح بود؛ آن هم بدون هيچ توضيح يا هشداري. بيل كلينتون، رييس‌جمهور وقت امريكا استراتژي مهار دوگانه در قبال ايران و عراق را جايگزين سياست‌هاي پيشين خود كرد تا جايي كه با ورود دموكرات‌ها به عنوان ساكنين جديد كاخ سفيد پس از 12 سال حاكميت جمهوريخواهان، سياست مهار دو گانه به سياست رسمي ايالات متحده در خليج فارس بدل شد. طراحي چنين سياستي تنها به اين دليل بود كه ايران و عراق از دستيابي به موقعيت برتر منطقه‌اي در خليج فارس محروم شوند؛ به تعبيري ديگر هدف كلينتون از دكترين مهار دوگانه، در انزوا قرار دادن ايران و عراق به‌طور همزمان بود. گرچه با آغاز جنگ ايران و عراق و به چالش كشيده شدن توازن قوا در منطقه، وعده داده بودند به محض آزادسازي كويت و آن زمان كه عراق به سرزمين‌هاي خويش بازگردد، نيروهاي ايالات متحده امريكا (از منطقه) خارج خواهند شد ليكن براي چند دهه، امريكا به واسطه دكترين موازنه قدرت توانست به بهانه حفظ صلح و ثبات منطقه‌اي و البته بدون نيروهاي نظامي جز ناوي كوچك در خليج فارس، استقرار ارتش خود در خاورميانه را توجيه كند. سياست مهار دوگانه امريكا همچنين نيازمند استقرار دايمي نيروهاي نظامي ارتش ايالات متحده اعم از زميني و هوايي در عربستان سعودي، كويت، قطر و حضور نيروي دريايي گسترده در بحرين و امارات متحده عربي بود و از ديگر سو، محرك‌هاي سياسي، اجتماعي و‌ اقتصادي در چنين شرايطي مستقيما منجر به تاسيس القاعده و نهايت رخدادي همچون 11 سپتامبر شد. دكترين مهاردوگانه شايد از بابت اينكه اسراييل را در برابر دو قدرت بزرگ منطقه‌اي آن زمان يعني ايران و عراق قرار مي‌داد، در سياست‌هاي امريكا جايي براي دفاع داشته باشد و موجه جلوه كند اما يك مساله به خوبي مشخص است؛ اينكه هيچ ارتباطي با ايجاد يا حفظ امنيت در منطقه نداشت. از طرف ديگر مهاردوگانه راه را براي حمله بعدي امريكا به بغداد و سقوط رژيم بعث در سال 2003 باز كرد؛ اقدامي شتابزده و نسنجيده كه بار ديگر ايران و عراق را در كنار هم قرار داده و ثمره‌اي جز ايجاد تنش در بغداد و تجزيه عراق، بي‌ثباتي در سوريه، بحران مهاجران كه امروزه دغدغه اصلي اتحاديه اروپا شده و در آخر ظهور پديده داعش نداشت. با كنارهم قرار گرفتن عراق و جمهوري اسلامي ايران، ديگر راهي براي موازنه قدرت امريكا نمانده و حالا ديگر ايالات متحده در خاورميانه گيرافتاده است.
ايالات متحده امريكا نيازمند يافتن راه‌حل يا گزينه‌اي ديگر به جاي استقرار دايم در خليج فارس است.
دولتمردان و پايه‌گذاران سياست‌هاي امريكا دسامبر 2001 و با ايجاد دگرگوني ناگهاني در افغانستان خطاي سوم خود را رقم زدند؛ جنگي كه پس از مدتي رهبري و هدايت آن در اختيار نيروهاي ناتو (سازمان پيمان آتلانتيك شمالي) قرار گرفت. تا به امروز هيچ پاسخ روشني براي حضور نيروهاي ناتو در افغانستان يافت نشده اما به نظر مي‌رسد تمايلي نداشتند كه دولتي اسلامگرا در كابل حكمراني كند. پيوستن اروپا به نيروهاي ارتش امريكا و تعاملات سياسي و نظامي در افغانستان پس از چندي شايد ناخواسته تغيير ماهيت داده و به تلاش براي مبارزه با تروريسم بدل شد؛ اگرچه مسلمانان براين باورند كه اين جنگ‌ها، آغازي بر جنگ صليبي غرب عليه اسلام و پيروان آن است. بهتر نيست ايالات متحده امريكا به دنبال راهي براي تعامل و همكاري بيشتر با مسلمانان جهان باشد؟
اشتباه شماره چهار مقامات امريكايي بازهم به افغانستان سال 2004 و حمله پهپادهاي امريكايي به اين كشور براي ترور مخالفان فرضي برمي‌گردد؛ اين اقدام كه مي‌توان برآن جنگ روباتيك نام نهاد، با قتل عام گسترده در آسياي شرقي و آفريقاي شمالي عاملي بر متاستاز تروريسم ضدغربي در جهان بود. آنچه روزي تنها مشكلي مابين امريكا و چند تبعيدي اسلامگرا در افغانستان و سودان تلقي مي‌شد، حالا به معضلي جهانشمول بدل شده است. جنبش‌هاي تروريستي و افراط‌گرايي كه بر اثر مداخلات ايالات متحده امريكا به وجود آمده، امروز نه تنها افغانستان را آماج تنش و چالش كرده كه در سرزمين‌هاي جنگ زده‌اي همچون سوريه و عراق نيز همانند چاد، مصر، لبنان، ليبي، مالي، نيجر و نيجريه، پاكستان، سومالي و يمن مامن گرفته‌اند. اين گروهك‌ها هرروز در حال رشد هستند و پيروان بسياري در ميان مسلمانان جهان يافته‌اند و ردپايي از مسلمانان امريكايي نيز در ميان آنها به چشم مي‌خورد. ما خالق تروريسم هستيم؛ گروه‌هايي كه تا خود ما را قرباني خواسته‌هاشان نكنند، دست از اقدامات خشونت‌آميز بر نخواهند داشت. ايالات متحده نيازمند استراتژ‌ي‌اي جديد اما بدون مقاومت مسلحانه طولاني‌مدت است .
اشتباه پنجم امريكا چه زماني رخ داد؟ زماني‌كه با حمله به عراق در سال 2003 در حقيقت به ايران كمك كرد؛ سياستي عبث كه منجر به تغيير آرايش منطقه و نقطه ضعفي براي شركاي سنتي ايالات متحده امريكا در خاورميانه يعني اسراييل و عربستان سعودي شد. چرا كه جمهوري اسلامي ايران را به قدرتي بزرگ در منطقه بدل كرد تا جايي كه توانسته رضايت عراق، سوريه و لبنان را به دست آورد؛ چنين اقدامي دال بر اين است كه امريكا شايد در حوزه نظامي كارآمد باشد اما در عرصه ژئوپولتيكي و سياست‌هاي منطقه‌اي بي‌كفايت است و اين امر بيش از آنكه تاكيدي بر قدرت و توان نظامي امريكا باشد، آن را بي‌ارزش جلوه خواهد داد. حمله امريكا به عراق در آن برهه زماني، پيامدهاي طولاني‌مدت و مخربي از خود به جاي گذاشته كه از آن ميان مي‌توان به مبارزات فرقه‌اي ميان مسلمانان و بشريت در سراسر جهان اشاره كرد. امريكا با سياست‌هاي نابجاي خود بر اين اختلافات دامن زد. اشغال عراق به دست نيروهاي نظامي ايالات متحده امريكا باعث ايجاد حكومتي شد كه كاملا طرفدار و پيرو جمهوري اسلامي ايران بود با اين‌حال بسياري از خردورزان و نويسندگان سياسي آن را پيروزي مي‌خوانند. امريكا نياز دارد كه با واقعيت رو به رو شده و براي مقابله با تنش‌هاي موجود ميان كشورها در منطقه، از قدرت و نفوذ ايران براين كشورها كمك بگيرد.
اشتباه ششم امريكايي‌ها توجيه تروريسم و بي‌اخلاقي‌هاي ناشي از آن با انگيزه‌هاي مذهبي بود. بسياري از مردم خاورميانه كه خسته از تحقير و بي‌عدالتي بودند، در بحبوحه‌اي از فرط خشم نداي انتقام‌گيري از غرب و رژيم‌هاي تحت حمايت غرب را سردادند، در چنين شرايطي اين افراد يا گروهك‌ها براي سرپوش نهادن بر اعمال خود، پاي اسلام را به ميان كشيدند و از زبان دين اسلام سخن گفتند. اين گروه‌ها نارضايتي سياسي خود را در قالب بدعت اسلامي بهانه‌اي براي قتل‌عام مردم بي‌گناه قرار دادند، به تعبيري ديگر اين نارضايتي سياسي آنها از حاكمان بود كه انگيزه مورد نياز گروه‌هاي تكفيري را براي انجام چنين اقدامات تلافي‌جويانه‌اي ايجاد كرد. به يقين ايدئولوژي مذهبي اهميت ويژه‌اي دارد؛ چرا كه فاكتوري مهم در تشخيص اين امر است كه چه كسي مسلمان واقعي است و چه كسي به نام اسلام سياست‌هاي خود را پيش مي‌برد و حتي غيرمسلمان‌ها قادر خواهند بود با استناد به آن بسياري از امور را كه براي‌شان غيرقابل درك است، بازشناسند، با اين حال براي عده‌اي كوته‌فكر و متعصب كه اعمال تكفيري انجام مي‌دهند، تئوري‌هاي مذهبي دستاويزي مي‌شود براي تعريف و پيشبرد سياست‌هاي اشتباه‌شان؛ دوست را از دشمن جدا كرده و دشمن را به دست جوخه اعدام مي‌سپارند. قضاوت در مورد تعصب و ايدئولوژي اين افراد به راحتي مي‌تواند مرگ يا زندگي يك انسان را رقم زند. تمامي خشم اين افراد به اين دليل است كه از نظريه‌اي مبني براينكه غرب از ما براي آنچه هستيم، بيزار است، پيروي مي‌كنند و اين افيون ناداني است. انكار سياست‌هاي گذشته و امروز قدرت‌هاي غربي به ويژه ايالات متحده امريكا كه تا به امروز تاثيرات مخربي نيز برجاي گذاشته، انگيزه انتقام‌گيري را تا حدي افزايش داده كه برخي بدشان نمي‌آيد خود اين قدرت‌ها هم تحقير و تنشي را كه ساليان برآنها روا داشته‌اند، تجربه كنند. بدي ماجرا اما اين است كه قدرت‌هاي غربي هيچگاه تلاش نكردند تا با شناسايي منبع اين خشم پاي ميز مذاكره بنشينند؛ شايد اين هم حربه‌اي براي فرار از خشم مسلمانان باشد. مداخله امريكا در ظلم و ستم‌هاي اعمال شده عليه مردم فلسطين و سلب مالكيت از ميليون‌ها تن و آوارگي آنها و صدها هزار كشته و زخمي اگر نگوييم كه ميليون، براثر تحريم‌ها، بمباران و جنگ با هواپيماهاي بدون سرنشين حاكي از آن است كه حكمرانان امريكايي خارج از قانون و مقررات صحيح سياستگذاري گام برداشته‌اند و اين گواهي بر بزدلي اين كشور است.
ايالات متحده امريكا بايد با همكاري متحدان اروپايي خود، با هماهنگي روسيه و هم‌پيمانان منطقه‌اي‌اش براي مبارزه با معضل جهاني تروريسم چاره‌انديشي كند.
خطاي هفتم بعد از جنگ يوم كيپور رخ داد؛ جنگي كه از ششم تا بيست‌وپنجم اكتبر ۱۹۷۳ ميان سوريه و مصر (با حمايت چند كشور عربي ديگر) و اسراييل اتفاق افتاد. حمله غافلگيرانه مصر و سوريه عليه مواضع نيروهاي اسراييلي در شرق كانال سوئز و ارتفاعات جولان كه قبل از آن در جنگ شش‌روزه به تصرف قواي اسراييل درآمده بود، آغازي شد بر جنگ يوم كيپور. خالي از لطف نيست كه يادآور شوم اين جنگ تاثيري بسيار عميق بر طرفين درگير و منطقه خاورميانه گذاشت؛ عرب‌ها كه با شكست يك‌طرفه ائتلاف مصر و سوريه و اردن در جنگ سال ۱۹۶۷ به‌شدت تحقير شده بودند، اين‌بار با دستيابي به موفقيت‌هاي ابتدايي در اين جنگ روحيه خود را بازيافتند. اسراييلي‌ها نيز با وجود دستاوردهاي چشمگير عملياتي و تاكتيكي، به اين نكته پي بردند كه برتري نظامي آنها بر نيروهاي عرب هميشگي و تضمين‌شده نخواهد بود. خطاي امريكا از آنجا شروع مي‌شود كه در بحبوحه جنگ دولتمردان امريكايي طي مصوبه‌اي برتري نظامي اسراييل را تاييد و بر همكاري با آن تعهد كردند، به عبارتي ايالات متحده امريكا بزرگ‌ترين حامي اسراييل لقب مي‌گيرد؛ تضمين‌كننده منافع رژيمي كه بيش از هر گروه يا دولتي دشمن بالقوه تمام منطقه بود. اسراييل نيز از آن پس انگيزه خود براي تامين امنيت از طريق حملات نظامي را به فراموشي سپرده و با مساعدت امريكا شيوه‌هاي سياستگذاري خود در منطقه را دگرگون كرد. در چنين شرايطي چرا اسراييل بايد امنيت خود را با آشتي فلسطيني‌ها به خطر بيندازد آن هم ‌زماني كه رسما بزرگ‌ترين قدرت دنيا برتري بلندمدت نظامي‌اش را تضمين كرده؟ حالا ديگر رها از هر گونه نگراني در مورد عواقب سياسي و اقتصادي مي‌تواند از زور خود عليه مردم فلسطين استفاده كند. اعتماد به نفس ناشي از تصويب قانون برتري نظامي اسراييل شايد بدترين ارمغان براي رژيم صهيونيستي بود، چرا كه منبع اصلي خطر اخلاقي براي اين رژيم يهودي به شمار مي‌آيد؛ از اثرات آن نيز مي‌توان به تلاش براي دستيابي به منافع كوتاه‌مدت ارضي بيش از هرگونه تلاش براي دستيابي به امنيت درازمدت از طريق پذيرش توسط كشورهاي همسايه، از بين بردن تنش با آنها و عادي‌سازي ‌روابط خود با ديگران در منطقه اشاره كرد. سياست ايالات متحده سهوا اين اطمينان را مي‌دهد كه روند صلح براي هميشه مرده و بايد به فراموشي سپرده شود. عدم مسووليت اسراييل در قبال جناياتي كه در غزه مرتكب شد و اطمينان از حمايت امريكا خطر بزرگي براي جهان و منطقه است.
 ايالات متحده بايد با كاهش حمايت از اسراييل، به تعهدات بي‌قيد و شرط خود كه قادر است اثرات مخرب طولاني‌مدتي را به بار آورد، پايان دهد. حالا ديگر زمان آن رسيده كه امريكا وابستگي اسراييل و رفاه زيادي را كه تا به امروز در اختيارش قرار داده را براي هميشه قطع كند.
اشتباه شماره هشت به سياست‌هاي مقامات امريكايي در قبال خاورميانه باز مي‌گردد؛ سياست‌هايي كه نه تنها مبتني بر واقعيات موجود نيست بلكه ريشه در توهمات ايدئولوژيك و روايات سياسي دارد. حوادث ناگواري كه به نحوي پاي امريكا نيز به آنها گشوده شده است را نمي‌توان تنها خطاي اطلاعاتي ناميد، بلكه اين ايدئولوژي‌ها در سياست‌هاي كلان و تئوري سياستگذاران اين كشور نهادينه شده است. افكار پوچ و واهي، گزينش انتخابي اطلاعات و بازتاب عجولانه منجر شده تا امريكا مسيرهاي اشتباهي را در منطقه طي كند؛ ‌شايد در قالب چند مثال بتوان اشتباهات ايالات متحده امريكا در خاورميانه را بهتر بررسي كرد:
-‌  با وجود آنكه بازرسي‌هاي سازمان ملل متحد، بيشتر نشان از (واقعيت) ديگري داشت، اين اعتقاد كه برنامه صدام براي توسعه سلاح‌هاي كشتار جمعي در حال پيشرفت است، نمايانگر خطري فوري است كه فقط با سرنگوني صدام متوقف مي‌شود.
-‌ اين فرضيه، كه صدام عرب بود و مسلمان و آدمي شرور، با وجود آنكه ثابت شده بود او سكولار است چنين ايجاب مي‌كرد كه او با اعضاي القاعده در ارتباط است.
-‌ اين فرض كه حضور نظامي ايالات متحده در عراق كوتاه، آسان و ارزان خواهد بود.
-‌ پخش اسناد جعلي از آرمان‌ها و نگرش‌هاي سياسي به مردم در عراق كه عمدتا در ميان تبعيديان خارج از كشور پيدا مي‌شد.
-‌ اعتقاد به اين اصل اشتباه كه اسراييل به چيزي بيشتر از تصاحب سرزمين فلسطين فكر مي‌كند؛ مانند صلح.
-‌ آشفته كردن خيابان‌هاي عرب و ايجاد تنش ميان مردم به هدف دموكراتيزه كردن.
-‌ اعتقاد به اينكه در جوامع عربي مانند فلسطين و مصر، برگزاري انتخابات آزاد و عادلانه مي‌تواند ليبرال‌ها را به جاي ملي گرايان اسلامي در صدر قدرت قرار دهد.
-‌ فرض بر اينكه با حذف آدم‌هاي شرور از قدرت همانند ليبي، يمن و سوريه باعث مي‌شود تا رهبراني بهتر بر مسند قدرت تكيه زنند و صلح، آزادي و آرامش را براي كشورهاشان و منطقه به ارمغان آورند.
-‌  تصور اينكه رهبراني همچون بشار اسد از محبوبيت و حمايت كمي برخوردار بوده و به راحتي سرنگون مي‌شوند.
شايد بهتر باشد كه ايالات متحده به تجزيه و تحليل مبتني بر واقعيت در سياست خارجه خود روي آورد.
 جابه‌جايي اهداف
تمام اشتباهات با تغيير مداوم تاكتيك‌هاي نظامي به جاي استراتژي صورت گرفت. اگر موفقيت ديپلماتيك توافق هسته‌اي ايران را كنار بگذاريم، سياست گفت‌وگو در واشنگتن و نيز كمپين انتخابات رياست‌جمهوري 2016 به‌طور كامل متمركز بر تنظيم ميزان نيروها هستند؛ چه زمان و چگونه مناطقي را بمباران بايد كرد، مفاهيم دكترين ضد شورش، زمان و چگونگي استفاده از نيروي‌هاي ويژه، چگونگي استفاده از پياده نظام. اما در اين ميان هيچ اشاره‌اي به كشته شدن مردم بي‌گناه نشده است. هنگامي كه طرح‌هاي پيشنهادي ارايه مي‌شوند هيچگاه هيچ كسي نمي‌پرسيد كه «پس از آن چه؟» از نگاه سياسي براي طرح‌ها و برنامه‌هاي نظامي هيچ تعريف مشخصي ارايه نشده است. دست زدن به اقدام خشونت آميز براي متوقف كردن خشونت نه تنها نتيجه مثبتي نداشته بلكه مشكلات و چالش‌هاي بيشتري را هم ايجاد خواهد كرد. عمليات‌هاي نظامي كه بدون هدايت و به كارگيري ديپلماسي اجرا مي‌شوند، دقيقا همين سرنوشت را پيدا خواهند كرد. نمونه‌هاي زيادي در اطراف‌مان وجود دارد، كافي است نگاهي به فجايعي كه مداخله اسراييل، امريكا و عربستان در غزه، عراق، لبنان، ليبي و يمن رقم زده بيندازيم. در مقابل، مداخلات نظامي محدود به اهداف، مقياس و مدت‌زمان اين عمليات‌ها است. فاز پاياني يا نقطه عطف آنها هم ‌زماني رقم مي‌خورد كه بزرگ‌ترين دستاورد عمليات حاصل شده باشد و مشاركت و همراهي نيروهاي بومي نقشي تعيين‌كننده در موفقيت يا شكست عمليات‌هاي نظامي دارند. عمليات امريكا در افغانستان در كوهستان‌هاي تورا بورا و نيز مرحله اول مداخله روسيه در سوريه بهترين نمونه‌ها هستند. اهدافي كه تصور و انتظار دستيابي به آنها در اكتبر 2001 در افغانستان مي‌رفت اول از بين بردن القاعده و در مرحله بعد هم تنبيه طالبان به عنوان ميزبان اين تشكيلات تروريستي با نفوذي جهاني بود. طالبان براي القاعده در افغانستان پناهگاهي امن ايجاد كرده بود و امريكا نيز براي دستيابي به اين اهداف اقدام به حمايت بيشتر از گروه‌هاي غير پشتون كرد كه دشمن اكثريت پشتون طالبان به شمار مي‌آيد و ثابت كرده كه توان سياسي و نظامي زيادي در افغانستان دارد. سرمايه‌گذاري محدود امريكا و بريتانيا در قابليت‌هاي اطلاعاتي، نيروهاي ويژه، كنترل‌كننده‌هاي عمليات‌هاي هوايي و حملات هوايي در ميدان جنگ به نفع ائتلاف شمال و در برابر طالبان. طي كمتر از دو ماه طالبان از كابل بيرون رانده شد و بقاياي القاعده هم يا كشته شدند يا مجبور به فرار از افغانستان. امريكا اين‌گونه توانست در اين مرحله به اهداف خود دست يابد. اما به جاي اعلام پيروزي چه كرديم؟ دروازه‌ها (اهداف) را جابه‌جا كرديم و دردسرها هم از همان جا آغاز شد. امريكا با كمك ناتو كمپين گسترده‌اي راه‌اندازي كرد تا دولت جديدي در كابل بر سر كار بياورد؛ دولتي كه حكومتداري كرده، فمينيسم را ترويج دهد و از كشت‌كنندگان خشخاش حمايت كند. در اين سرزمين خشخاش همچنان عامل رونق و شكوفايي است و هر چيز ديگر زودگذر و فاني.
مداخله ولاديمير پوتين در سوريه در سال 2015 براي موفقيت به همان اجزاي عمليات امريكا در تورا بورا تكيه داشت. روس‌ها ميزان متوسطي از نيروي هوايي و نيروهاي ويژه را در كنار حمايت از نظاميان ارتش سوريه و شبه نظاميان حامي به كار گرفتند؛ كمپين نظامي روسيه هم اهداف مشخصي داشت و تقريبا تمام آنها محقق شد. مسكو در پي كاهش پيچيدگي‌هاي سوريه است و بر همين اساس به دنبال گزينه‌اي ميان تداوم حكمراني بشار اسد و حكومت سكولارش از يك سو و به قدرت رسيدن شبه نظاميان متعصب اسلامگرا از سوي ديگر كه براي دستيابي به اين هدف با تهران ائتلاف كرد. دولت حاكمه مسكو با علم به اين موضوع كه سوريه ديگر نمي‌تواند شرايط و موقعيت قبل از جنگ داخلي را به دست آورد به دنبال محكم كردن جاي پاي خود براي دوران بعد از حكومت فعلي اين كشور است. به همين دليل روسيه اقدام به تقويت مواضع خود در پايگاه دريايي طرطوس و ايجاد پايگاه دايمي تازه‌اي در لاذقيه كرد. روسيه همچنين موفق شد امريكا را از موضع افراط گرايانه خود كه بر اساس آن اصرار بر كناره‌گيري بشار اسد داشت مجبور به عقب‌نشيني كند و در عوض واشنگتن وارد پروسه ديپلماتيك براي حل بحران سوريه شد. مسكو همچنين دست خود را روي دريچه خروج مهاجران و پناهجويان از غرب آسيا به سوي اروپا قرار داده است. با شدت بخشيدن به تنش‌ها اين دريچه بازتر و بحران در اتحاديه اروپا گسترده‌تر مي‌شود. ورود غير قابل كنترل مهاجران به اروپا به حدي كشورهاي اتحاديه اروپا را تحت تاثير قرار داده كه بقاي اتحاديه اروپا مورد تهديد واقع شده است. به اين ترتيب مسكو نقش غير قابل انكار خود در خاورميانه را مورد تاكيد قرار داده و نشان داد كه عدم همكاري با مسكو در خاورميانه مي‌تواند فاجعه‌آفرين باشد. مسكو  برخلاف واشنگتن حاضر است براي دست‌پروردگان خود هزينه دهد. امريكا در جريان ناآرامي‌هاي سال 2011 در مصر به راحتي پشت حسني مبارك را خالي كرد اما مسكو براي دفاع از اسد حاضر شد در مقطعي قيد منافع رابطه با تركيه را هم بزند. با وجود تمام اين حمايت‌ها اما روند فروپاشي و شكست دولت در سوريه ادامه دارد؛ همان‌طور كه در عراق، ليبي، سومالي و يمن هم‌  چنين وضعيتي حكمفرماست.
 اوضاع در اردن و بحرين هم متشنج است. تونس و تركيه هم كه زماني الگويي براي دموكراسي اسلامي بودند به نظر مي‌رسد قصد كنار گذاشتن دموكراسي را دارند. از سوي ديگر سرزمين‌هاي فلسطيني اوضاع ناآرامي را سپري مي‌كنند و اسراييل همچنان دست خود را بر گلوي غزه مي‌فشارد. اين سو‌تر عربستان سعودي، امارات متحده عربي و بحرين در وضعيت نيمه جنگ با ايران به سر مي‌برند. همزمان ايران هم پس از رفع تحريم‌ها به دنبال بازيابي جايگاه گذشته خود و بهبود رابطه با آسيا و اروپا و نيز كاهش تنش با امريكا است. كويت، عمان و قطر هم سعي مي‌كنند خود را از جنگ و تنش‌هاي منطقه‌اي دور نگاه دارند. مصر هم كه مانند سودان از تحولات منطقه عقب افتاده است.
تعريف جنون
چشم‌انداز آينده خاورميانه هنوز هم روشن نيست. البته در اينكه جغرافياي سياسي آينده اين منطقه كاملا متفاوت با آنچه در گذشته بود و آنچه تصور مي‌رفت، باشد شكي نيست اما هنوز نمي‌توان حتي حدس زد كه در آينده چه در انتظار خاورميانه است. ادامه اين سياست به‌طور قطع منطقه را وارد تنش‌ها و درگيري‌هاي بيشتري خواهد كرد. «چه بايد كرد؟» شايد بايد به تلاش براي اصلاح برخي از اشتباهات امريكا بپردازيم و معمايي كه براي واشنگتن در خاورميانه ايجاد شده را حل كنيم. وابستگي جهان به انرژي خليج فارس كاسته نشده اما امريكا نياز كمتري به انرژي اين منطقه دارد. اين كاهش وابستگي مي‌تواند فضاي مانور بيشتري به واشنگتن بدهد و امريكا بايد از آن به درستي استفاده كند. ايالات متحده امريكا بايد به مهار قابليت‌هاي نظامي خود بپردازد و آن را در خدمت ديپلماسي قرار دهد. بر همين اساس بهتر است در مورد عراق بازنگري اساسي در سياست و رويكرد واشنگتن ايجاد شود تا كمي تعادل قدرت در منطقه برقرار شود. واشنگتن بايد حضور كمرنگ‌تري در منطقه داشته باشد تا مانع از بروز واكنش‌هاي خشونت آميز و تنش زا شود. اين كاهش حضور، كليد اصلي براي ايجاد تعادل قدرت در منطقه است. شرط اساسي اما اين است كه عربستان و ديگر كشورهاي حوزه خليج فارس بر وجوه مشترك خود با شيعيان تاكيد كنند. عادي‌سازي محدود روابط ميان ايران و غرب امري اجتناب‌ناپذير است. استراتژي شركاي عرب امريكا در خليج فارس هم به سويي پيش مي‌رود كه بتواند در مقابل بهبود اين رابطه مانع‌تراشي كنند و ما بايد براي اين امر خود را آماده‌ سازيم. براي بهبود رابطه امريكا با عربستان گام اول را قاعدتا بايد رياض بردارد؛ بهتر است اين كشور و متحدانش به‌طور جدي در سياست خود در حمايت از فرقه گرايي و سلفي‌گري تجديد نظر كنند. اولويت‌هاي عربستان و امريكا در منطقه متفاوت است؛ در حالي كه اولويت دولت اوباما عدم مداخله جدي و پرهزينه در سوريه است اما سعودي‌ها از حمايت ايران از دولت اسد و همكاري نزديك اين كشور با حزب‌الله نگرانند و از فروپاشي حكومت اسد حمايت مي‌كنند. به نظر مي‌رسد كه عربستان و متحدانش مي‌خواهند ايران و نفوذ ايران در منطقه را متوقف كنند و به همين دليل اقداماتي تنش زا در سوريه انجام مي‌دهند. اما نگراني رياض از نفوذ ايران، اولويت واشنگتن نيست. سعودي‌ها از دو سال پيش كه تحولاتي در بحرين روي داد، بيش از هر زمان ديگري در مورد نفوذ ايران در منطقه نگران شده‌اند. سعودي‌ها تنها از اينكه واشنگتن ديگر براي مهار ايران در كنار آنها نباشد نگران نيستند، آنها از اين مي‌ترسند كه امريكا دوباره مانند چهار دهه قبل متحد ايران شود. ايالات متحده امريكا براي تغيير سياست عربستان و متحدانش بايد به آنها فشار بياورد تا در سياست‌هاي منطقه‌اي خود تغيير اساسي ايجاد كنند. واشنگتن ديگر نبايد و نمي‌تواند به متحدان و دوستان خود در منطقه چك سفيد امضا بدهد. آنچه عربستان در يمن انجام مي‌دهد و رفتاري كه اسراييل با فلسطيني‌ها دارد نتيجه چشم بستن واشنگتن بر رفتار و سياست‌هاي متحدان اصلي‌اش در منطقه است. از سوي ديگر فجايعي كه در منطقه رخ مي‌دهد باز هم اين واقعيت را ثابت مي‌كند كه واكنش خشونت آميز به رفتار‌هاي خشن نه تنها بحراني را حل نمي‌كند كه آتش آن را شعله‌ورتر خواهد ساخت. آنچه مسلم است اينكه چشم‌انداز تداوم عملكرد و سياست‌هاي فعلي امريكا در منطقه اصلا خوب نيست. اما تاريخ، امريكا را بابت عمل به اين تعريف اينشتين از جنون مجازات نخواهد كرد: اگر هميشه به يك شكل رفتار كنيد و انتظار واكنش‌هاي متفاوت داشته باشيد. هرگز اين اتفاق نخواهد افتاد.  منبع: thecairoreview

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون