• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3717 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۲ دي

اينجا خيابان«انقلاب» به وقت شكوه و فرياد

ناهيد مولوي|  خيابان انقلاب تهران بيش از هر چيز خاطره حضور بر در و ديوارش ثبت است، از بهمن 57 تا امروز. اين نقطه از تهران روزهاي مهمي را در دل خود ثبت كرده است و اكنون خاطره جديدي بر ذهنش نقش بسته است، خاطره وداع با يكي از تاريخي‌ترين چهره‌هاي جمهوري اسلامي ايران. ديروز خيابان انقلاب آخرين وعده آيت‌الله با مردم بود، برخي براي وداع آمده بودند و  برخي شايد براي آخرين بيعت حضورشان را به رخ مي‌كشيدند، همان‌هايي كه فرياد مي‌زدند «هاشمي هاشمي، راهت ادامه دارد». ديروز همه آمده بودند، از حاميان ديروز و مخالفان امروز تا مخالفان ديروز و حاميان امروز. آيت‌الله ديروز در ميان جمعيت ميليوني موافقان و مخالفانش تشييع شد تا بار ديگر به يادمان بياورد هاشمي سياستمداري متفاوت از ديگر مردان سياست ايران بود؛ سياستمداري كه موافقان و مخالفانش براي بدرقه‌اش حاضر شدند و سه‌شنبه‌اي تاريخي براي او و جمهوري اسلامي رقم زدند. عقربه‌هاي ساعت هفت صبح را نشانه گرفته بود اما اينجا، در مركز شهر تهران حدفاصل ميدان انقلاب تا چهارراه وليعصر جمعيت زيادي به سمت دانشگاه تهران روانه بود. هر چه ساعت مي‌گذشت و آفتاب زمستاني حضورش را بر خيابان خيس از باران شب قبل نشان مي‌داد بر تعداد جمعيت افزوده مي‌شد. ساعت به هشت صبح كه رسيد تردد در خيابان و پياده‌روهاي خيابان انقلاب سخت شده بود. هنوز دو ساعت تا زماني كه براي خواندن نماز وعده داده شده بود زمان باقي بود اما ماموراني كه مقابل در 16 آذر دانشگاه ايستاده بودند اعلام كردند ظرفيت دانشگاه براي خواندن نماز تكميل است و درهاي دانشگاه بسته شد. از حضور در دانشگاه جا ماندم و به سختي خود را مقابل سردر دانشگاه رساندم، ازدحام در خيابان‌هاي جنوبي منتهي به خيابان انقلاب بسيار زياد بود. خيابان 12 فروردين و خيابان ابوريحان تا چشم كار مي‌كرد حضور مردم بود. هر چه ساعت به 10 نزديك‌تر مي‌شد بر تعداد مردم هم اضافه مي‌شد.
دست‌ها بالا بود و پوسترهاي رسمي و غيررسمي‌شان هويت سياسي‌شان را فرياد مي‌زد و برخي هم با دستنوشته‌ها و گاهي علامت دستان‌شان هويت سياسي خود را هويدا مي‌ساختند. ازدحام جمعيت و فشار به قدري بود كه حتي نمي‌توانستم دستم را بالا بياورم و به ساعت نگاه كنم اما عقربه‌ها بايد از 10 گذشته بودند كه اعلام كردند پيكر را براي تشييع به بيرون مي‌آورند، حركت ماشين‌هايي كه بلندگو حمل مي‌كردند و خودرويي كه پيكر آيت‌الله روي آن قرار داشت سبب شد فشار جمعيت بيشتر شود اما نمي‌شد چشم از خودرو برداشت. اين آخرين حضور آيت‌الله در ميان مردم بود؛ همان مردمي كه در هفت اسفند با سربلندي راهي خبرگانش كردند و البته حضور كساني كه بي‌شك مخالفان سياسي‌اش بودند و شايد اين هم هنر هاشمي بود كه موافقان و مخالفانش را به خيابان انقلاب براي تشييع كشانده بود. پيكر كه ميان جمعيت آمد حالا ديگر هويت‌هاي سياسي شركت‌كنندگان فقط در پوسترها و دستنوشته‌ها هويدا نبود و اين شعارها بود كه حرف اول را مي‌زد. جمعيت با آرامي در خيابان انقلاب به حركت درآمد بلندگوها به رسم تشييع «يا حسين» مي‌گفتند و مردم پاسخ مي‌دادند. هرچه به خيابان وصال نزديك‌تر مي‌شديم گويي خلاقيت مردم هم بيشتر كار مي‌كرد و در شعارهاي‌شان از خواسته‌هاي اين چند سال اخير آيت‌الله هاشمي مي‌گفتند و از چهره‌هايي كه جاي‌شان براي بسياري در اين مراسم خالي بود. جملاتي كه روي پوسترها و دستنوشته‌ها نشسته بود بيش از هر چيز در ذهنم جا خوش مي‌كرد، از عكس‌هاي دو نفره با امام و رهبر انقلاب تا جملاتي كه وداع را تداعي مي‌كرد، خداحافظ رفيق و همدل، خداحافظ ياور روحاني. گردن كشيدم، حالا ديگر در ميانه چهارراه وليعصر بودم و خروج از ميان جمعيت دست خودم نبود و موج مرا با خود مي‌برد. از چهارراه وليعصر كمي بر سرعت خودرويي كه پيكر را حمل مي‌كرد افزوده شد، شور شعارها بالا گرفت، گويي بدرقه‌كنندگان نمي‌خواستند در اين آخرين دقايق لحظه‌اي گوش آيت‌الله از صداي‌شان خالي شود. خودرو به داخل خيابان حافظ رسيد، اكنون ديگر دقايق پاياني بود پيكر يكي از برجسته‌ترين سياستمداران ايران به پايان تشييع خود نزديك و فرياد شعارهاي تشييع‌كنندگانش بر فراز و زير پل كالج بلند و بلند‌تر مي‌شد. نمي‌دانم اين آخرين لحظات وداع بود يا خاطرات آن نقطه از تهران كه فريادها را اين‌گونه جانسوز كرده بود. جمعيت از روي پل به سمت پايين سرازير مي‌شد و من روي پل ايستاده بودم و چشم دوخته بودم به خيابان حافظ و پيكري كه هر لحظه دور و دورتر مي‌شد و باور مي‌كردم كه اكنون ديگر جمهوري اسلامي آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني را از دست داده است. صداي فريادهاي حيدر حيدر اما خلوت ذهني‌ام را بر هم زد. اكنون ديگر پيكر آيت‌الله به طور كامل از مقابل چشمانم محو شده بود و زير پل كالج يك گروه متشكل حيدرحيدرگويان به سمت مردم مي‌رفت.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون