عاطفه شمس
رضا داوري اردكاني در ميان استادان پيشگام فلسفه در دانشگاه تهران از چند جهت چهرهاي متمايز است، نخست اينكه تنها در سطح يك «آكادميسين» و پژوهشگر فلسفه باقي نمانده و كوشيده با پايبندي به يك دستگاه فكري- فلسفي معين (فلسفه مارتين هايدگر) فلسفه ورزي كند، در اين زمينه او حتي از استاد سابقش احمد فرديد نيز فراتر رفته و با نگارش آثار متعدد تلاش كرده اصالت انديشه خود را به اثبات برساند؛ ويژگي دوم داوري كه او را از بسياري از همكارانش در گروه فلسفه دانشگاه تهران متمايز ميكند، حضور موثر و بيپروا در حوزه عمومي است، داوري هم در مقام يك روشنفكر و هم به عنوان چهرهاي دانشگاهي كه سمتهاي اجرايي مهمي در عرصههاي رسمي فرهنگي داشته، نقشهاي متفاوت و گاه بحثبرانگيزي در حوزه فرهنگ ايران ايفا كرده است، خواه در مقام منتقد پوپر و «پوپري»ها و خواه به مثابه متفكري كه تلاش كرده نگاهي متفاوت به سنت فكري فلسفه اسلامي داشته باشد، تا جايي كه قرائتش از فارابي جزو معدود آثاري با اين سبك و سياق است كه از سوي انديشمند منتقدي چون جواد طباطبايي سربلند بيرون آمده است. ويژگي سوم داوري حضور او در مناصب مهمي در عرصه سياستگذاري فرهنگي كشور است، از عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي گرفته تا رياست فرهنگستان علوم، اين در حالي است كه داوري همواره تاكيد كرده حضورش در عرصه سياست رسمي از بد حادثه بوده. اما همين ويژگيها سبب شده كه اين استاد كهنسال فلسفه را از جنبههاي متفاوت داوري كردهاند، برخي به تندي و گاه نامنصفانه به نقادي او پرداختهاند و گروه بيشتري با ستايش از نقش موثرش در انديشه معاصر ايراني دفاع كردهاند. جلسه روز سهشنبه 28 دي ماه در كتابخانه ملي اما به پاسداشت مقام رييس فرهنگستان علوم و چهره ماندگار فلسفه اختصاص داشت، نشستي كه در آن همزمان با رونمايي از كتاب گاهخرد (گردآوري حسين كلباسي اشتري)، چهرههاي كثيري از اصحاب فرهنگ و فلسفه و صد البته سياست حضور داشتند، از سيد محمود دعايي و نجفقلي حبيبي و پرويز ضياء شهابي و محمدرضا بهشتي و شهين اعواني و حسين نمازي تا بيژن عبدالكريمي و قاسم پورحسن و علي اصغر مصلح و محمدرضا تابش و حجتالاسلام نقويان و نادر طالبزاده و محمد علي حيدري و جواد ميري. در ادامه گزارشي از برخي سخنرانيهايي كه در اين نشست بيان شد، از نظر ميگذرد.
فيلسوف، تلخگويي نميكند
محمدرضا بهشتي
استاد فلسفه
«گاه خرد» پرسشهاي كتبي عدهاي از استادان و پرسندگان و پاسخهاي دكتر داوري اردكاني است. من نيز به تناسب اينكه در اين كتاب سه پرسش از استاد كردهام، لحظاتي را در خدمت شما باشم تا نهتنها درباره كتاب بلكه درباره رويكرد ايشان به عنوان كسي كه سالها در حوزه فلسفه انديشيده است صحبت كنم. پاسخهاي ايشان در سراسر كتاب ناشي از دغدغه فلسفي نسبت به مسائل جامعه ما است و آهنگي دغدغهمند دارد. پرسشها همگي ناظر به تحولات فكري، فرهنگي و اجتماعي در جهان معاصر و جامعه كنوني است. اين كتاب نشان ميدهد كه يك انديشمند نه از سر فضلفروشي و به رخ كشيدن معلومات بلكه از سر دردمندي و دغدغهمندي به موضوعات مينگرد و همانطور كه فلسفه اقتضا دارد كوششي را در پيش ميگيرد. فلسفه از زندگي آغاز ميشود و به زندگي نيز بازميگردد. فلسفهاي كه از زندگي آغاز نشود جان و طراوت خودش را از دست ميدهد و فلسفهاي كه به زندگي برنگردد به سخن بيهوده يا از سر تفنن و فضلفروشي و حتي وسيلهاي براي امرار معاش تبديل ميشود. اما چه ميشود كه يك متفكر آغاز به تفكر ميكند و چه بسا در اين مسير رنجهاي فراواني را متحمل ميشود. در سرآغازهاي فلسفه در يونان آنچه انديشمندان بزرگ مثل ارسطو، افلاطون و... را به تكاپوي عظيم واداشت يك دغدغه بزرگ و آن احساس تزلزل و فروريختن ارزشها در جهان آنها بود. ارزشهاي اخلاقي يا اجتماعي كه در آن دوره آنها را به ميراث برده و بديهي ميشمردند به دليل اختلاط فرهنگها بداهت خود را از دست داده بودند و به نظر ميرسيد كه ارزشها همه يكسان شده و طبق گفته معروف پروتاگوراس انسان معيار همهچيز شده بود. اين بحث ابتدا در حوزه ارزشها مطرح و بعد به حوزه شناخت و معرفت كشيده شد. يعني ديگر بد و خوب و درست و نادرست با آن بداهتي كه از قبل موجود بود از هم قابل تشخيص نيست. خروج از بداهت، تغير و پرسش مراحل بعدي است. اگر بخواهيم تاريخ انديشه باستان را از نظر پرسشها تقسيمبندي كنيم، عبارت است از؛ پرسش از كجايي، پرسش از كياي، پرسش از چيستي و پرسش از چرايي. به نظر ميرسد در هر پرسش جدي فلسفي ما ابتدا خروج از يك بداهت را داريم. هم افلاطون هم ارسطو سرآغاز فلسفه را حيرت دانستهاند. اما اين مبدا چيست؟ آيا تنها يك آغاز و سر برآوردن است يا به معناي اصل حاكم بر هر چيز نيز هست كه هستي و چيستي آن به همين آغاز برميگردد و هماني ميشود كه هست. بنابراين بر اين تعريف، فلسفه تا وقتي فلسفه است كه با تحير و در نتيجه با پرسش همراه است و اين ويژگي پرسشگري را حفظ ميكند. پس آغاز، ادامه و پايان فلسفه، حيرت و پرسش است. گرچه ممكن است اين سوال به ذهن بيايد كه آيا تحير اوليه با حيرت پايان آن يكي است يا خير. فلسفه يك تلاش است، تلاشي براي از آنِ خود ساختن. اما به محض اينكه فكر كند كه به پاسخهاي نهايي رسيده ديگر فلسفه نيست. افلاطون سه نقد بر سوفيستها كرد؛ نخستين نقد او بر اين بود كه آنها ميگفتند حقيقت آن چيزي است كه به تملك درميآيد. دوم اينكه آنها معتقد بودند حقيقت چيزي است كه ميتوانيم آن را در اختيار ديگران قراردهيم و سوم هم اينكه ميگفتند حقيقت چيزي است كه ميتوانيم در ازاي آن مالي طلب كنيم. اين درحالي است كه حقيقت به مالكيت كسي درنميآيد و وقتي در اختيار كسي نيست دستمزدي نيز نميشود گرفت. فيلسوف جستوجوگر است، اندرزگو نيست و لحن پيامبرانه و پيشگويانه و تحكمي نيز ندارد كه اگر بخواهد به اين سمت برود ديگر فيلسوف نيست. سخن او تلخ نيز نيست زيرا كساني تمايل به تلخگويي دارند كه فكر ميكنند حقيقت مطلقي را از آن خود كردهاند و چون ديگران آن را نميفهمند سخن آنها تلخ ميشود. فيلسوف ملتزم به انديشه و به طور مداوم در حال طرح پرسشهاي نو است. كساني هستند كه نگهبان قلعه انديشه خود ميشوند اما كساني مثل كانت هستند كه مدام در حال نقد انديشههاي خود است البته در اواخر عمر او نيز احساس ميشود در مقابل جواناني كه بيرحمانه از انديشههايش ميپرسند او نيز نگهبان قلعه خويش ميشود. انديشمند مبدع انديشه نظاممند ندارد و از او نميتوان توقع اصطلاحات شسته و رفته داشت. انديشمند مبدع اسير اصطلاحات نيست چون اگر اينگونه باشد به همان نسبت از روح فلسفه دور ميشود. آنچه من در دكتر داوري يافتم تلاش ايشان براي انديشه جستوجوگرايانه است و به گمانم قصد فضلفروشي ندارد. او سوالات خود را دغدغهمند ميپرسد و دغدغهمند نيز در پي پاسخ است. در پايان، بايد سپاسگزاري كرد از كسي كه علاوه بر اينكه تلاش ميكند خود راهيابي كند حداقل شمهاي از راهيابي جستوجوگرانه حقيقت را پيش چشم ما آورده است.
در عين خودآگاهي
بيژن عبدالكريمي
استاد فلسفه
رونمايي از كتاب بهانهاي است اما برگزاري چنين مراسمي ضرورت داشت. ما از دكتر داوري آموختهايم كه تفكر تنها در سايه تفكر صورت ميگيرد و يكي از رسالتهاي كتاب «گاه خرد» حفظ ميراث است. متاسفانه ما در روزگاري زندگي ميكنيم كه خود با دستان خويش ميراثمان را از بين ميبريم. ما توانمندي ارتباط با معاصر فرهنگي خود و قدرت خواندن متن را از دست دادهايم و نميتوانيم با آن ديالوگ برقرار كنيم و اين يكي از نشانههاي انحطاط در روزگار ما است. اما چرا داوري؟ من آگاهانه از تعابيري مثل استاد و فيلسوف بزرگ پرهيز ميكنم زيرا مخاطب من جمعي نيست كه در اينجا حضور دارد زيرا اين جمع به نحوي با دكتر داوري آشنايي و به ايشان ارادت دارد. مخاطبان من كساني هستند كه كمتر در اين جمع حضور دارند و به نحوي با داوري بيمهري ميورزند. من از كاربرد صفات و القاب خودداري ميكنم تا مبادا اين تصور ايجاد شود كه زبان پديدار را سركوب ميكند بلكه پديدار تا آنجا كه امكانپذير است خود را آشكار كند. از ميان متفكران معاصر تنها كسي كه به اين موضوع توجه دارد كه فهم جهان يك امر دمدستي نيست دكتر داوري و آثار ايشان است. به اعتقاد من، ما ايرانيها بايد به داوري و معاصر فرهنگي خود بينديشيم و نسبت خود را با آنها مشخص كنيم و اين تعيين تكليف به كمك ميكند تا در واقع، تقدير خود را رقم بزنيم. اما پاسخ به اين پرسش ربط وثيقي به اين دارد كه ما چه تلقياي از تفكر و انديشه داريم. سوال اين است كه خارج از همه تعارفها «آيا داوري يك فيلسوف است؟» بسياري در اين امر ترديد دارند و اين ترديد قابل تامل است. اينكه ما او را متفكر يا فيلسوف بدانيم بسيار بر سرنوشت فردي و اجتماعي ما تاثير دارد؛ چرا كه هر گونه پاسخي به اين پرسش، مبتني بر دركي است كه ما از «سرشت تفكر» داريم و درك ما از سرشت تفكر مولفهاي بسيار بنيادين در تعين بخشي و تقدير فردي، اجتماعي و تاريخي ما است. به راستي، آيا ميتوان داوري را فيلسوف يا متفكر است؟ عبارتي از ايشان خواندم كه گفته بود من در ميانه فلسفه و ژورناليسم در نوسان بودم. خود او نيز ادعا دارد فيلسوف و متفكر نيست و من ميخواهم بر اين نكته دست بگذارم. تفكر يعني خودآگاهي و اينكه داوري خود را فيلسوف نميداند ناشي از يك تواضع تاريخي و اخلاقي نيست بلكه عين خودآگاهي است. در آثار داوري خودآگاهي موج ميزند و اين خودآگاهي نيز مرز ميان تفكر و ناتفكر است.
كساني از من ميپرسند چرا كانت، هايدگر و... را رها كردهاي و از شريعتي و فرديد و داوري سخن ميگويي؟ كساني كه نسبت به داوري موضع نامهربانانه دارند به اين دليل است كه بر اساس يك عقل خطي، انتزاعي و ترحمي ميانديشند در حالي كه تنها كسي او را ميفهمد كه واقعيت تاريخي و اينجا و اكنون را درك ميكند. به تصور كساني كه با چنين لحني به داوري حمله ميكنند تفكر يك امر سوژه محور، غيرتاريخي و انتزاعي است اما كسي كه كم و بيش سرشت تفكر را درك ميكند و ميداند كه تفكر امري سوژهمحور و تابع اراده ما نيست، درك خواهد كرد كه معاصر فرهنگي ما چه تلاش سترگي كردهاند. فرديد شدن، شريعتي شدن و داوري شدن و بودن كار سادهاي نيست. اين را كسي ميفهمد كه تجربه زيستهاي از تفكر داشته باشد. اما بناي بيمهري با داوري چيست؟ اهميت، شأن و جايگاه داوري در ميان ما بستگي به اهميت، شأن و جايگاه تمام فلسفه دارد كسي كه براي داوري شأني قايل نيست با فلسفه نسبتي ندارد. وقتي كسي در چارچوب انديشههاي ايدئولوژيك و تئولوژيك ميانديشد، كاملا بديهي است كه نميتواند با كسي كه ميخواهد زيست فلسفي داشته باشد ارتباط برقرار كند. گفته شده است زبان داوري دشوار و فهم آن دشوارتر است. من نيز ميپذيرم زبان داوري دشوار است اما اگر ما نخواهيم به سخن صاحبتفكري گوش فرا دهيم، زبان وي هر چقدر نيز ساده باشد، بر گوشهاي ما گران و نافهم خواهد آمد. براي من زبان هايدگر به هيچوجه دشوار نيست زيرا اراده معطوف به شنيدن دارم. گفته شده است داوري پريشانگو است. من هم ميپذيرم اما اين پريشانگويي براي كساني است كه سادهانديشانه و خامانديشانه چشم انتظار يافتن پاسخ ها، راه حلهاي چهارجوابي و آسان هستند. تلقي من اين است كه ما مساله نداريم بلكه بحران داريم و كمتر كسي اين موضوع را جدي گرفته است. ما براي حل مسائل خود نياز به طرح و برنامه داريم كه البته وجود دارد اما استراتژي آن وجود ندارد. براي داشتن استراتژي نياز به نظريه اجتماعي و براي نظريه نياز به فهم ايدئولوژيك داريم كه اين فهم در جامعه ما و در اين بحران وجود ندارد. ما براي فهم جهان احتياج به مساله داريم و بيتعارف، از ميان متفكران معاصر تنها كسي ميفهمد كه فهم جهان يك امر دمدستي نيست و احتياج به تفكر دارد، دكتر داوري و آثار ايشان است.
حراست و نگهباني از مرزهاي عقلانيت
حجتالاسلام سيد محمود دعايي
مدير مسوول روزنامه اطلاعات
استاد داوري، فيلسوف فلسفه است. فيلسوفي است كه دهههاست بر بلنداي فلسفه ايران حضوري شاخص و متمكنانه دارد. اگر دهه 40 را دهه دانشطلبي ايشان بدانيم، دهه 50 دوره تشخص ايشان خواهد بود و از دهه 60 به بعد در مقام يك فاضل بر كرسي استادي تكيه زده كه بيش از سي سال است دوامي پر بركت يافته است. جامعه علمي- فرهنگي ايران در اين سالها شاهد فلسفهورزي بزرگمردي بوده است كه گستره وسيع و بيكران فلسفه را گام به گام پيموده و به وادي ايمن آن راه يافته است. از اينجاست كه انديشههاي فلسفي قديم و جديد در بيان و بنان دكتر داوري به نحو استقرار و اطمينان مطرح ميشود. وقوف او بر فلسفه غرب و نحلههاي فلسفي جديد، قطعي و بلاترديد است. كيست كه بر اشراف ايشان بر فلسفههاي مضاف، ترديد و تشكيك كند؛ از فلسفه علم تا فلسفه تكنولوژي تا فلسفه ورزش و... جولانگاه فلسفهورزي استاد داوري بوده است. با اين حال، آنچه در افق ديد ايشان به صورتي محسوس هويداست ارايه و الغاي دروس فلسفه به گونهاي عميق و تحليلي است. از اين حيث ميتوان او را از پيشگامان فلسفه تحليلي در نظام فلسفه ايران دانست. آنچه در شيوه فلسفهورزي استاد عيان است جمع سنت و تجدد در كنار و در عرض يكديگر است. ممكن است گروهي دكتر داوري را جزو فيلسوفان متجدد معاصر به شمار آورند كه سخن صحيحي است و برآمده از آثار و مباحث او است اما اين تمام سخن نيست. زيرا آنچه دانههاي جذاب و خوشرنگ تسبيح تجدد را در نظام انديشهاي استاد گرد آورده است ذات همين تسبيح است كه بازگشت آن به اصالت است و از آن جز اصالت صادر و ساطع نميشود. بيگمان ايران زمين به وجود استاد داوري افتخار ميكند. اين افتخار از سر تعارف و تظاهر نيست، فرق است بين افتخار تشريفاتي تا افتخاري كه از بلنداي انديشه بر كوهسار فلسفه ميريزد.
دكتر رضا داوري نخستين كسي بود كه در اوج گرايش و تمايل عمومي به فلسفه در اوايل انقلاب، طنين بحران فلسفه و فلسفه بحراني را با نگارش «فلسفه در بحران» طنين انداز كرد. در آن سالها اين تلنگر بر حسب ظاهر، نابهنگام و ناموجه جلوه ميكرد اما زمان بايد ميگذشت تا حقيقت بحران نمايان شود. آنچه به صورت نامريي و زيرپوستي از فلسفههاي جديد و كمبنياد وارد رود انديشهاي ايران ميشد در حقيقت، حاوي بحرانهاي فكري متعددي بود كه كمتر كسي از نما و شماي آن اطلاع دقيقي داشت اما دكتر داوري پيش از همگان ديده و بانگ برآورده بود تا به رسالت فلسفه فيلسوف عمل كند. ما امروز ميتوانيم به اتيان اين رسالت و تكليف توسط استاد شهادت دهيم و اذعان كنيم كه او روزي را بدون فلسفه ورزي به سر نياورده است. اقرار ميكنيم كه او در انجام وظايف يك فيلسوف آگاه و خبره و متعهد كوتاهي نكرده است. اعتراف ميآوريم كه او علاوه بر حكمت نظري كه پيوسته به اسلوب آن مشي كرده، در واحه حكمت عملي نيز گام زده است، با شجاعت با دانايي و دانشوري و با وفاداري كامل به ادب و اخلاق. فراموش نكردهايم كه او در اوج گسترش بداخلاقيهاي سياسي، صداي اعتراض بلند كرد و از ترويج دروغ در ساحت سياست اظهار ناراحتي كرد. كدام فيلسوف را ميشناسيد كه اينچنين در خصوص نبض جامعه و ضربان قلب و ذهن آن حساسيت داشته باشد؟ سخن درباره اقليمهاي وجودي و عملي و رفتاري آقاي دكتر رضا داوري گستردهتر از آن است كه در اين وجيزه قابل تلخيص باشد. اين سخن مجال وسيعي را ميطلبد تا حق سخن ادا شود و مطلب به آستان كمال مشرف شود. اشاره به اين نكته را خاتمهبخش اين گفتار قرار ميدهم كه دكتر داوري را بايد فيلسوف فلسفه تلقي كنيم. عدهاي از دانشوران، او را فيلسوف فرهنگ ميدانند و اين صحيح است، اما او پيش از اينكه فيلسوف فرهنگ باشد، فيلسوف فلسفه است. چون در طول اين سالها بخش عمده حساسيت و تمركز و اصلاحانديشي و تذكر و تذكار او، پيرامون فلسفه بوده است. او كجانديشي در باب فلسفه را تاب نميآورد. به همين جهت، چونان مرزباني كه حراست از مرزهاي يك كشور را وظيفه خود بداند، دكتر داوري هم حراست و نگهباني از مرزهاي عقلانيت را وظيفهاي تخلفناپذير و اجتنابناپذير تلقي كرده است.
داوري اندوهناك ولي اميدوار است
علياصغر مصلح
استاد فلسفه
مقدمهاي كه آقاي عبدالكريمي براي كتاب نوشتهاند از اهميت زيادي برخوردار است و تفكر دكتر داوري در سخن ايشان درخشش ويژهاي پيدا كرده است. اين مقدمه نشان ميدهد كه فكر دكتر داوري در حال تبديل شدن به يك سنت قوي فلسفي است و شايد در تفكر فلسفي در ايران معاصر، سنتي با اين قدرت و توان نداشته باشيم. اما سخنم كه با استناد به برخي از عبارات كتاب «گاه خرد» ايراد ميشود، بيشتر معطوف به وضع تفكر در ايران است. كساني كه دكتر داوري را از سالهاي دور ميشناسند، ميدانند كه وي از چند دهه پيش در كنار تدريس و پژوهش در فلسفه، به تفكر درباره وضع فلسفه و تفكر نيز دعوت ميكردند. استادان فلسفه اغلب مشغول تدريس دروس هستند و در حوزههايي از فلسفه پژوهش ميكنند اما داوري از ابتدا ميآموخت كه به كار فلسفه مشغول باشيد و درباره وضع خود تفكر و فلسفه نيزبينديشيد. تفكر اگر تفكر است نميتواند به وضع خود نينديشد. داوري جزو نادر متفكراني است كه با درك عميق و ملموس تفكر مدرن، آن را براي توصيف وضع فرهنگ ايران معاصر به كار گرفته است. خرد ايراني ماقبل مدرن براي درك و فهم ايران امروز، به خصوص براي تدبير ايران معاصر ناتوان است. كار بزرگ داوري تذكر عدم كفايت عقل ايراني ماقبل مدرن و لزوم قرار گرفتن در مسير درك و فهم و سپس حذف تفكر مدرن و معاصر به بعد در خامه فرهنگ ايراني بوده است.
داوري در صفحه 92 كتاب خود در پاسخ به اين پرسش كه مسير فرهنگ ايراني را به كدام سو ميبينيد، ميگويد فرهنگ ايران به نظر ميرسد كه اكنون به گرد خويش ميچرخد يا اين سو و آن سو ميرود، نه اينكه در انديشهها راهيابي نباشد اما به هر يك از مظاهر و مراتب فرهنگ كه نظر ميكنيم فروبستگي را بيشتر ميبينيم. اگر ايران را يك واحد فرهنگي تلقي كنيم كه البته داراي تنوع و تكثر در درون خود است و در مقايسه با كشورهايي كه با آنها شباهت تاريخي و فرهنگي دارد به ويژه كشورهاي همسايه، از نظر تفكر و به خصوص پژوهشهاي حوزه فلسفه وضع بهتر و حتي ميتوان گفت ممتازي دارد اما پرسش اين است كه روشنفكران و متفكران ايراني در دهههاي گذشته چه كردهاند و خود چه نسبتي باهم دارند و حاصل تفكر و پژوهش آنها براي بهبود زندگي و بهره ايشان چه بوده است؟ شيوه صورتبندي پرسشها شايد نكته را يادآوري ميكند كه متفكر و پژوهشگر بايد خود را جزو و نماينده اين فرهنگ بداند. اگر اين اصل پذيرفته شود راه براي گشودن راهي متفاوت براي گفتوگو باز ميشود. آيا متفكران ايراني به مرحلهاي رسيدهاند كه با پذيرش محدوديتهاي خود، اصل تكثر دروني يك فرهنگ را بپذيرند و ضمن پذيرش اختلاف و تنوع، لزوم قرارگرفتن در كنار يكديگر و مشاركت در حداقلها را قبول كنند؟ آيا متفكران، روشنفكران و پژوهشگران ايراني وارد مرحلهاي شدهاند كه ضمن حفظ مقام و مقاصد خويش در مسيري قرار بگيرند كه خرد جمعي را براي بهبود و تقويت، تثبيت كنند؟ اگر آري، چگونه و با چه تمهيداتي. متفكران هر موضعي داشته باشند البته به اين اصل كه اساس تحول و اصلاح، تفكر است باور دارند. متفكر اگر به تفكر اميد نداشته باشد آب در هاون ميكوبد. متفكران بيش از هر چيز به وضع خرد در قوم خويش ميانديشند. امروز خرد جمعي در حال پريشاني است و با جابهجايي در سياست هم اين پريشاني رفع نميشود.
داوري در توصيف وضع تفكر در ايران، عباراتي چون «بيتاريخي»، «گسست»، «بحران»، «فروبستگي» و مانند آن را به كار برده است اما درك اينها منوط به فاصله گرفتن از شرايط و مقايسه اكنون با آن وضع مطلوب است. ما در مفهوم ساختن شرايط خود دچار مشكل هستيم. ما امروز در حالي احساس بحران ميكنيم كه فرهنگ جهاني در حال بحران است. به گفته دكتر داوري ما فرهنگ خود را در گذشته غرب جستوجو ميكنيم و زمان ما زمان بيگانگي است. چون افقي وجود ندارد. داوري متفكري كم نظيراست كه صدها صفحه كتاب نوشته اما كمتر هيجان شخصي را در آثار او ميبينيم. برخي به موضوع جايگاه در تفكر پرداختهاند پس ضروري است كه بپرسيم داوري در مقام تفكر كجا ايستاده است؟ امروز لازم است بيشتر از گذشته همدلانه با هم گفتوگو كنيم و درصدد شنيدن صداي همديگر باشيم و بتوانيم مسائل فرهنگي متفكران برجسته را بررسي كنيم. وظيفه همه ما است كه مهر و شفقت را پيشه كنيم چون فرهنگ ايران فرهنگ آشتي و سازگاري است. داوري اردكاني، متفكري است كه از آثارش بوي مهر ميآيد و براي گفتوگو روي گشوده دارد. به نظرم وقت آن رسيده كه اهل فلسفه وفكر بيش از گذشته به نقش خود در آنچه پديد آمده فكر كنند. سراسر كتاب داوري در اين 4،3 سال اخير بوي اندوه ميدهد. آيا اين اندوه را نشانهاي براي نزول بركات بدانيم؟ حكم وجود و تفكر، حكم اميدواري است. داوري اندوهناك ولي اميدوار است. «گاه خرد» بيش از همه حكايت دغدغههاي متفكر معاصر ما دكتر داوري اردكاني است.
فيلسوف حقيقي و بيوطن
قاسم پورحسن
استاد دانشگاه
داوري اردكاني حدود يك دهه است كه فيلسوف بيوطن است. درست است كه هر فيلسوفي صاحب وطن است ولي زماني كه انديشهاش بخواهد همه انسانها را سهيم كند فيلسوف بيوطن ميشود. فيلسوف حقيقي و بيوطن كسي است كه تفكر جهانشمول دارد و همه انسانها را به آن دعوت ميكند. سوال من در «گاه خرد» اين بود كه تلقي ما از سنت يوناني و اسلامي چيست؟ به عقيده من، ما بازخواني درستي از اين مواجهه نداريم. داوري هم در نوشتههايش به اين موضوع معترض است و قايل به چرخش معرفتي فيلسوفان مسلمان نسبت به فيلسوفان يوناني نيست. او درباره فارابي با ظرافت انديشيده ولي قايل به گسست معرفتي بنيادين نيست. داوري جزو نخستين فيلسوفان كشورمان است كه درباره امكان فلسفه تطبيقي انديشيده است. گرچه ايشان علاقهمند رويكرد پديدارشناسي درباره اين فلسفه هستند ولي بايد قايل به گذار هم باشند.
جز نوشتن كاري ندارم
رضا داورياردكاني
رييس فرهنگستان علوم
برخي به من ميگويند چرا براي هرچيزي آنقدر مينويسي. بايد بگويم من در زندگي كار ديگري جز نوشتن ندارم و از همين بابت از خدا شاكرم. من يك معلم روستايي هستم و بدون تواضع بگويم هميشه شغل معلمي را دوست داشتهام. من هيچوقت از آن دسته معلمهايي نبودم كه براي حضور در كلاس مطالبي را از قبل آماده كنم و ارايه بدهم. يادم ميآيد كه يك بار سر يكي از كلاس هايم دكتر محمدرضا بهشتي كه از شاگردان من بودند گفت: كلاس شما، كلاس درس نيست كلاس نكتهها است و من اين گفته را مدح تلقي كردم و بسيار خوشحال شدم. مايه افتخار من است كه در كلاسم نكته بگويم. من فكر ميكنم سادگي روستايي، من را مورد محبت شما قرار داده است. من از 13-12 سالگي با شعر و رمان بزرگ شدم. يكي از مهماناني كه امروز اينجا هستند و من هم توقع داشتم و هم توقع نداشتم كه باشند آقاي نقويان است. ارتباط و نقطه اشتراك من با ايشان انس با حافظ است. البته پيش از آن خواندن اشعار حافظ، خواندن شعر را با فردوسي آغاز كردم و حتي دوست داشتم چيزهايي درباره او و قصه رستم و سهراب بنويسم و درباره آن فكر نيز كرده بودم ولي هيچوقت اين اتفاق نيفتاد. از نظر من شعر و فلسفه با هم خويشاوند هستند و هردو روي دو قله قرار گرفتهاند.
من سه دوره با حافظ مانوس بوده ام؛ نخستين دوره، دوران جواني و نوجواني بود كه اشعار رمانتيك حافظ را دوست داشتم. دومين دوره، دورهاي بود كه تحتتاثير فرديد بودم و به اشعار پيچيده و مشكل حافظ توجه داشتم. دوره آخر هم كه مربوط به زمان فعلي است، به اشعار ساده حافظ علاقهمند شدم و ميخوانم. اجازه بدهيد بيتي از حافظ براي شما بخوانم؛ رواق منظر چشم من آشيانه توست / كرم نما و فرود آ كه خانه، خانه توست. همه صحبتهايي كه امروز مهمانان درباره من كردند مايه سرافرازي من و همه از سر لطف و صدق است. واقعيت اين است كه من صادقانه فكر ميكنم كشورم را دوست دارم و ميخواهم بدانم كجا هستيم و قرار است به كجا برويم؟ پرسش از اينكه ما كجاي تاريخ هستيم پرسش بياهميتي نيست. تاريخ محقق ما هستيم. بعدها ميتوانيم به خودمان رجوع و خودمان را تحليل كنيم. ما توانايي براي آينده شدن داريم و آينده خود ما هستيم. اينكه بدانيم آيا آمادگي براي محقق شدن چيزي كه در آينده قرار است بشود را داريم يا نه، بسيار مهم است.
آينده، معلوم و قابل تصرف نيست، ما قرار است آينده شويم و ميتوانيم متمكن زمان شويم. ما بايد درباره آينده تامل كنيم و ببينيم چه ميتوانيم بكنيم. من روي واژه ميتوانم و چه ميتوانم بكنم خيلي فكر ميكنم. فهم ما، توانايي ما و توانايي ما فهم ما است. البته اين نبايد باعث شود كه علم انتزاعي را به آنچه هستيم مقدم بداريم. پيش از برنامه امروز، مراسم اينچنيني توسط افرادي چون دكتر جاسبي، مهدي محقق و... برايم برگزار شده بود. بنده در عين سپاسگزاري از برگزاركنندگان برنامههاي اينچنيني معتقدم كه بهتر است اين اظهار لطفها يكبار باشد. لازم نيست اين همه مجلس و سمينار بيمصرف درست كنيم و حرفهاي تكراري بزنيم. بهتر است اين پولها را در راههاي بهتري هزينه و اعتدال را رعايت كنيم. اينكه بزرگان را عزيز بداريم خوب است به شرطي كه اين عزيز دانستن در رفتار و كردارمان هم باشد. اگر اين مراسم براي احترام به مقام علم است خوب است كه علم را در همه جاي جامعه محترم بشمريم. خدارا شاكرم كه رعايت سن من و پركاري من را ميكنيد. برخي به من ميگويند چرا براي هرچيزي آنقدر مينويسي. بايد بگويم من در زندگي كار ديگري جز نوشتن ندارم و از همين بابت از خدا شاكرم. شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا/ بر منتهاي همت خود كامران شدم.