نگاهي به آثار نمايش داده شده در كاخ جشنواره
نگار من كه به مكتب نرفت
محمدرضا مقدسيان
منتقد سينما
«نگار» اثري غافلگيركننده و البته نهچندان متعارف، و «ويلاييها» فيلمي نهچندان خوب اما بسيار مهم از حيث زاويه نگاه و دغدغهاي كه منادي آن است دو اثر بيشتر قابل تاملي هستند كه در اين نوشته به آنها خواهم پرداخت.
ارابه مرگ
«ويلايي»ها جزو آثار حسرتبرانگيز جشنواره است. اثري با ايده جذاب و سويه نگاهي نو كه ضعف در فيلمنامهاش باعث شده از تبديل شدن به اثري ماندگار باز بماند. «ويلاييها» چندين و چند سكانس پر تعليق، يك «ثريا قاسمي» نهچندان تازه ولي همچنان خوب و تاثيرگذار، يك «پريناز ايزديار» متفاوت از حيث مختصات طراحي شخصيت، يك «طناز طباطبايي» كنترل شده (كه يكي از بازيهاي خوب چند سال اخيرش را رقم زده) و مجموعهاي از فضاسازيهاي بصري و داستاني جسته و گريخته دارد و البته شخصيتسازي براي يك شيء بيجان يعني «هايس» (اتومبيل حامل اخبار مرگ) دارد كه تماشايش را خالي از لطف نميكند. سراغ گرفتن از نقاط كمتر مورد توجه قرار گرفته جنگ ايران و عراق و دوري جستن از اكثر كليشههايي كه ذات اين آثار را سر و شكل ميدهد به ويژگي اصلي اين فيلم بدل شده است. دوربين سراغ پشت جبههها جايي كه چندان امنتر از خط مقدم نيست رفته و با حوصله در همان نقطه باقي مانده، قيد هيجانات و رخدادهاي فيلمهاي جنگي را زده، از خود رزمندگان كمتر گفته و به همسران و كودكاني پرداخته كه دلشان با دل رزمندگان گره خورده و در سختترين و استرسآفرينترين شرايط ممكن دست از همراهي كساني كه دوستشان دارند، برنداشتهاند. «ويلاييها» واقعگراست و ابايي از آن ندارد كه بگويد هستند زنان و فرزنداني كه از جنگ ميترسند، مخالف حضور در اين شرايط هستند، از نديدن همسرانشان دل خوشي ندارند و چندان ادعاي فرشته بودنشان نميشود. بايد گفت «ويلاييها» ابايي ندارد از آنكه پيكرهاي رديفشده شهداي ايراني روي زمين و پشت وانت و بدنهاي مجروح تعداد زيادي از رزمندگان در بيمارستانها را نمايش دهد، ابايي ندارد از اين بگويد كه برخي از رزمندگان تاب درد كشيدن نداشتند و مثل يك انسان واقعي زخمي شدهاند و درد ميكشند و شهيد ميشوند، ابايي ندارد كه رختشويخانهاي را نمايش دهد كه زنان در فضايي پر از خونابه به شستوشوي لباسهاي خونآلود رزمندگان و حتي شهدا ميپردازند، ابايي ندارد كه زشتيها، زمختيها و وجوه ترسناك جنگ را نمايش دهد. اين وجوه فيلم است كه به آن تازگي ميبخشد. جداي از اينكه چه ميزان در پرداخت دراماتيك صحنهها و موقعيتها موفق بوده، يا اينكه چه ميزان توانسته در خلق موقعيتها و نقاط عطف داستاني سربلند باشد و سرعت فيلم را حفظ كند، بايد اعتراف كرد كه در مختصات سينماي جنگ ايران، «ويلايي»ها به دليل تازگيهايش اثري مهم تلقي خواهد شد. شايد اين مهم بعد از گذشت چندين سال از ايستگاهي كه حالا درش قرار داريم رخ دهد، اما حتما در مسير فيلمسازي در حوزه جنگ پژوهشگران بسياري از بدعتها و تازگيهاي نگاه اين فيلم خواهند گفت.
مورد عجيب نگار
«نگار» به هيچوجه به هيچ يك از آثار هنري رامبد جوان ربط ندارد. اثر تازه «جوان»، فيلمي در فضاهاي جريان سيال ذهن و رخدادهاي ذهني و غيرخطي است كه حتما و قطعا فاصلهاي كهكشاني با مثلا «ورود آقايان ممنوع» دارد. «نگار» چندان قرابتي با شكل گرفتگيهاي ذهني مخاطب ندارد. در واقع قاعده و قانون خودش را دارد. تنها ايستگاهي كه مخاطب ميتواند بر آن توقف كند و از آن به عنوان نقطه عزيمتش براي همراهي با اثر بهره گيرد، اين است كه فيلم را نتيجه جريان ذهني شخصيت نگار (نگار جواهريان) و ارتباط بيمنطقش با روح پدر از دست رفتهاش كند. در اين مسير حتما برداشتهايي از اين جنس كه ارتباط اين فيلم با «هملت» چيست؟ چه نسبتي بين ارتباط هملت با روح پدرش و نگار با روح پدرش هست و نيست، يا اينكه جنسي از سينماي ديويد لينچ كه بيقاعده بودن را قاعده كارش قرار داده و ذهنها به هم تبديل ميشوند و رخدادها قواعد زمان و مكان را ميشكنند و اسب را با تكيه بر اسطورههاي يوناني نماد خانواده ميداند يا اينكه بر طبق نظريههاي روانشناختي نماد ناخودآگاه... را ميتوان از ذهن عبور داد تا اين برداشت كه فيلم بيسر و ته است و تنها شيطنتي از سوي فيلمنامهنويس و كارگردان در جريان است و ماجرا چندان هم كه به نظر ميرسد پيچيده و سخت نيست. در واقع ذهني كه دنبال الگو ميگردد مدام از يك سر طيف به سر ديگر طيف برداشتهاي مثبت و منفي، عميق و سطحي در حال حركت است. از يكسو گروهي «نگار» را اثري پستمدرن كه رگههايي از تارانتينو، لينچ را با شمههايي از هجو واقعيت زمان و مكان و حتي به سخره گرفتن از طريق شيوه اجراي صحنهها در پيش گرفته خواهند ديد و عدهاي آن را اثري بيسروته كه تنها تلاش كرده تا تازه باشد و نتوانسته حتي نزديك تازگي شود تلقي ميكنند. اين اساس ويژگي سينماي پستمدرن است كه نتوان قطعيتي را بر آن متصور شد. اما آيا صرف سراغ گرفتن از سينماي پستمدرن، ميتواند ايرادات جدي منطقي (منطق سينماي پستمدرن) را ناديده گرفت؟ آيا ميتوان ضعف در اجراي برخي صحنههاي اكشن يا خامدستي در انتقال منطق بيمنطقي حاكم بر اثر را به حساب پستمدرن بودن گذاشت؟ اينها همگي نكاتي است كه در مجال اندك روزهاي جشنواره نميتوان به آن پرداخت، اما ميتوان فايل آن را باز كرد تا علامت سوال ايجاد شده باشد. به ظن اين قلم اما «نگار» اثري است كه بر ايستگاه جريان ذهني شخصيت نگار شكل گرفته و بيمنطق بودن رخدادها و رفت و برگشتها يا بازيهاي غلو شده و موقعيتهاي ناهمگون آن ريشه در تراوشات ذهن خود نگار دارد. اين تنها مدلي است كه ميتوان به وسيله آن فيلم نگار را بهتر ديد. حال مشخص نيست كه نگار زنده است يا مرده، اثرات مصرف مواد را تجربه ميكند يا به شكلي عميقتر دچار پريشانحالي روان است. مشخصي نيست نقطه عزيمت ارتباط او با پدر مردهاش كجاست و با چه منطقي اين رخداد شكل گرفته است. تنها برداشتي كه ميتوان داشت شايد اين است كه اساسا پدر و مادر و چك و سفتهاي در كار نيست و هرچه هست يك ذهن سيال است كه رامبد جوان ما را براي مقطعي وارد آن كرده و بازگردانده است. «نگار» اثري ضد الگودار بودن و چارچوب در نظر گرفتن براي ذهن و سينما است.