به بهانه به ميان آمدن نام فيلم يك قناري، يك كلاغ
روزهاي وادادگي
پوريا ذوالفقاري
در شلوغي روزهاي جشنواره و تراكم فيلمهايي كه هريك متن و حاشيه و نشست و سر و صدايي دارند، نام آوردن از فيلمهاي راه نيافته نه مقبول است و نه بر فرض انجام، شنيدني. اما حالا كه درباره يكي از اين فيلمها سخني به ميان آمده و دست بر قضا بازي را مسعود فراستي آغاز كرده و از آنجا كه اصولا هم نظر بودن با فراستي اتفاقي نادر در زندگي هر سينمايينويس است، وظيفه خود ميدانم به عنوان يكي از كساني كه يك قناري، يك كلاغ (اصغر عبداللهي) را پيش از جشنواره ديده اين بحث را پي بگيرم. چون تا آنجا كه ميدانم فيلم را چهرههايي مثل شميم بهار و آيدين آغداشلو هم ديده و دوست داشتهاند ولي خب بعيد است دست به قلم ببرند و درباره فيلم چيزي بنويسند. راه نيافتن يك قناري، يك كلاغ به جشنواره اتفاقي غريب بود. فيلم براي كساني كه به پايان دوران مرزبندي بين ادبيات و تئاتر و سينما پي بردهاند، يك شاهد مثال است. براي دوستداران جرياني در ادبيات ما كه هوشنگ گلشيري چهره شاخصش است، بازيابي ترجمه آن رويكرد به زبان سينماست. براي لو ندادن فيلم پيشنهاد ميشود به همان خلاصه داستانش نگاه كنيد: «مردي در يك لحظه غفلت و غيظ كه در زندگي خانوادگي محتمل است، با طپانچهاي ساچمهاي كه به ديوار و براي تزيين آويخته، چشم همسرش را معيوب ميكند…» فيلم داستان همزيستي زن و مردي زير يك سقف و در فضايي تهديدآميز است. مرد هر لحظه منتظر انتقام زن است و زن رازي است كه تا اواخر فيلم برملا نميشود. اين خط داستاني براي اصغر عبداللهي مسلط به سينما، آشنا به ادبيات، علاقهمند به آثار ادبياي كه روايتي ذهني دارند (و نسبشان به بوف كور و بعد شازده احتجاب ميرسد) فرصتي مناسب مهيا كرده تا درونيات و نگرانيها و تشويشها و بياعتماديهايي را در فضاي ذهني مرد و گاه جاري در زندگي روزمره او با زن روايت و تصوير كند.
راستش نگارنده هم مطمئن بود كه اين فيلم با هر معياري به جشنواره خواهد آمد. از سينماييترين معيارها تا ملاكهايي بيربط (ولي به استناد سابقه فجر، تعيينكننده) مثل جايگاه سازنده و پيشينه و حرمت او. ولي به طرزي غريب اصغر عبداللهي كه آخرين حضورش در جشنواره فجر در مقام نويسنده فيلمنامه خداحافظي طولاني (فرزاد موتمن) با دريافت ديپلم افتخار فيلمنامه همراه بود، از رسيدن به جشني بازماند كه تاكنون شگفتي خاصي به همراه نداشته و همهچيزش مطابق با پيشبيني كساني است كه وقتي پس از اعلام آثار راه يافته، از نبودن تعدادي فيلم انتقاد كردند، پاسخ شنيدند كه صبر كنيد و فيلمها را ببينيد و بعد قضاوت كنيد. خب جشنواره به نيمه رسيده و ميتوانيم كمي قضاوت كنيم. ميتوانيم بگوييم در شرايطي كه بيشتر فيلمها حتي در منتقدان هم شوقي براي نوشتن برنميانگيزند، فيلمي پشت در مانده كه ميتوانست علاوه بر سينمايينويسان، اهل ادبيات را هم ترغيب به نوشتن كند. اتفاقي كه زياد نميافتد.
اگر هدف متوليان فجر اين بوده كه قبل از رسيدن جشنواره به روز پنجم، سازندگان چند فيلم صداي هوي تماشاگران را بشنوند (و چند فيلمساز هم اين صدا را نشوند!) و سالنهاي نمايش بيشتر فيلمها خيلي زود خالي و ترياي برج ميلاد در ساعت نمايش اين آثار شلوغ شود، ميتوان گفت هدف محقق شده است. در غير اين صورت آنچه پيش چشم ما است، دقيقا منطبق با تصوري است كه پس از ديدن فهرست انتخاب شده در ذهنمان شكل گرفت؛ خالي از شگفتي و پر از متوسط و زير متوسط. آن انتقاد با آگاهي از بضاعت سينماي ايران به هيات انتخاب وارد شد. هياتي كه چند تن از اعضايش علنا زير بار پذيرش نتيجه تصميمات خود نميروند و شايبه اعمال نظر از خارج از هيات را قوت ميبخشند. كسي انتظار نداشت اعضاي هيات انتخاب مثل فرامرز قريبيان (عضو هيات داوران جشنواره سي و دوم) مصاحبه كنند و واقعيت را بگويند كه انتخاب ما اينها نبود. همه فرامرز قريبيان نميشوند. اما توقع اين بود كه حتي با نگاه حسابگرانه با دعوت از نامهايي مثل اصغر عبداللهي، اميد بنكدار، كيوان عليمحمدي، مهدي رحماني و… روي اين وادادگي سرپوش بگذارند و دست كم اينقدر «رو» بازي نكنند!