نقدي بر اظهارات اخير سيدجواد طباطبايي
هگلزدگي يا سياستزدگي
امتناع تفكر و تاكيد بر انديشه ايرانشهري
عبدالرسول خليلي
استاد علوم سياسي
به حيات فكري دكتر سيد جواد طباطبايي بايد از ديدگاهي فرجام شناسانه نگريست. انديشمندي كه بيش از پيش ميداند جامعه امروز ما تشنه تابيدن نور جديد به انديشههاي ديروز است؛ انديشههايي كه اگر بر مدار «بازگشت به آينده» يعني اصطلاحي كه آنتونيونگري به كار برده است ايجاد شوند ميتواند تغييري را كه ديگران در گذشته ايجاد كردهاند، اصلاح و كامل كنند و با نوآوري، نو ر و حلاوتي ديگر ببخشند. آنچنان كه نگري سالها در كنار ميشل فوكو، ژيل دلوز و فليكس گتاري به كارهاي نظري پرداخت و در ماهيت سرمايه و اقتدار مركزي دولت و ماهيت نيروهاي دموكراتيك انقلابي همچون كارگران، شورشيان و فقرا پژوهش كرد و با همه سختيها توانست اثربخش باشد. بدينترتيب است كه نجات ايران را از قرائت انحطاط ميتوان رازگشايي براي مقوله پيشرفت دانست. يكي از مباحث امروز، رابطه ميان حاكمان و توده مردم است و اينكه چگونه قدرت از طريق حاكمان به مردم اعمال ميشود، چيزي كه در نظريه سيدجواد مغفول مانده است. جوامع پيشامدرن بايد از فرامين حاكم و متون مقدس تبعيت ميكردند و دستور بيچون و چراي حاكم را ميپذيرفتند، اما در دوران مدرن جامعه انضباطي شكل ميگيرد كه در آن با وجود دموكراسي و آزادي، سازمانها و موسساتي شكل ميگيرندكه از طريق آنها اعمال قدرت ميشود و نظم و انضباطي بر جامعه حاكم ميشود. در اين سيستم انضباطي دانش، روابط جنسي، فرهنگ عامه، رسانه و ساير سازوكارهاي جامعه از طريق انضباطي ويژه از سوي قدرت حاكمه
سازماندهي ميشود. برخلاف جوامع انضباطي، در جوامع كنترلي كه به ظاهر دموكراتيكتر هستند، سازوكارهاي سلطه به درون مغز و بدن شهروندان نفوذ ميكند. اين سيستم كنترلي در انتهاي مدرنيته شكل ميگيرد و كنترل از طريق شبكههاي انعطافپذير و پرنوساني كه به راحتي قابل شناسايي نيست، در حوزهاي خارج از سازمانهاي تعريف شده واقع شده است. جوامع انضباطي داراي صورتبندي واضحي است، از مدرسه تا بازنشستگي؛ كه ساز و برگ ايدئولوژيك دولتند، اما جوامع كنترلي از وضوح كاملي برخوردار نيستند و داراي وضعيتهاي ناپايداري هستند، افراد در شبكههاي مجازي سلطه اسير هستند؛ در اينگونه ديگر از كارخانهها خبري نيست بلكه زمام سلطه از طريق شركتها اعمال ميشود. در اين شركتها ديگر سرمايهداري توليد نيست، بلكه سرمايهداري محصول است كه قابليت فروش و دادوستد دارد. هرچند در چرخش زمانه پس از پيروزي دونالد ترامپ در امريكا، بر نوسازي زيرساختهاي امريكا تاكيد شده و توليد و كار در امريكا مورد اولويت قرار گرفته است. در فرجامشناسي سيد جواد طباطبايي ميتوان به سيمپتوم او در آكادمي اشاره كرد كه به نظر او با تقليد
زاده شد و با تقليد مرده است، يعني به لحاظ اينكه از نظر او فاقد مبناي نظري در ايران است، چيزي نميتواند توليد كند. سيد جواد در فرجام غير حضوري خود در آكادمي، از بعد آن به پژوهش پرداخت، هرچند با وجود عدم حضور در دانشگاه، هنوز آكادميك فكر ميكند! با اين درآمد به نقد و بررسي برخي مدلولهاي سخنراني دكتر طباطبايي كه متن ويراسته و منقح سخنان در خانه انديشمندان علوم انساني در شماره 3713 شنبه 18 دي ماه 1395 صفحه سياستنامه روزنامه اعتماد، به چاپ رسيده، ميپردازيم.
امتناع تفكر و تاكيد بر انديشه ايران شهري
طباطبايي از زوال انديشه و امتناع تفكر ميگويد. او كه از سه دهه پيش درباره تاريخ انديشه سياسي پنج سده اخير و رويدادهاي تجددخواهي در ايران آغاز كرده، پژوهش
در باره تاريخ انديشه سياسي جديد در ايران را بازگشتي به خاستگاههاي آن، آب در هاون كوبيدني بيش نميداند؛ از اين رو، پژوهشهايي را كه قبلا درباره تاريخ انديشه سياسي قديم در ايران انجام داده بود، از سرگرفته و در سه دفتر برخي زواياي تاريخ انديشه سياسي در ايران را بررسي كرده است. در رساله چهارمي با عنوان ابنخلدون و علوم اجتماعي كوشش كرده تا برخي نتايجي را كه از بررسي تاريخ انديشه در ايران گرفته، به مجموعه تمدن اسلامي تعميم دهد؛ هرچند دامنه پژوهش و تامل درباره همه اين مباحث را رها نكرده و به دنبال آن سعي كرده تا بر دقتهايي كه در آن نوشتهها طرح شده بيفزايد و بيان دقيقتري به دست دهد. تاكيد او در اين سير مقالات، زوال انديشه سياسي و امتناع تفكر در ايران است! هرچند به نظر ميرسد او اين اصطلاح را از آرامش دوستدار گرفته، با اين تفاوت كه دوستدار، دينخو بودن فرهنگ ايراني و امتناع تفكر ديني را از اين رو كه قدرت انديشيدن ندارد، مطرح كرده و سيد جواد، امتناع تفكر در ايران را ماخذ قرار داده است! نظريهاي كه در واپسين فصل زوال انديشه سياسي در ايران، در تاملي در باره ايران به آن اشاره كرده است. اگرچه در بسط اين نظريه به تبيين طرحي از زوال انديشه و همچنين بحث از شرايط امتناع كه موضوع ابن خلدون و علوم اجتماعي است را دنبال ميكند.
طباطبايي با قرائت قرن بيست و يكمي از قرن نوزدهم، به دنبال استفاده ما از تجربيات ورود به مدرنيته در اين قرن است، زيرا تحت تاثير هگل معتقد است كه ايران قبل از اينكه وارد قرن نوزدهم شود، برخي واقعيتها را در اين قرن از جمله دولت را پيش از اينكه در فلسفه سياسي جديد مطرح شود، تجربه كرده است، حرفي كه باور آن با توجه به اتفاقات پيش آمده براي ايران در برخورد با پيامدهاي مدرنيته بسيار سخت است. او براي توجيه اين مساله، از مفهوم جديد در قديم استفاده ميكند و احتمال وقوع رنسانس دومي را در ايران بعد از قرنهاي چهارم و پنجم هجري زياد ميداند. حال اينكه چگونه با همه ضعفها و عدم امكان شرايط اين نوزايي صورت ميگيرد، جاي بسي پرسش دارد تا از سوي سيد جواد به آن پرداخته شود. از اين جهت او، ايران را به اعتبار مشكل يك واقعيت پيچيده خارجي ميداند كه ميتوان به اين مناسبت از آن علم ساخت. از نظر طباطبايي، علم جايي آغاز ميشود كه مفاهيم جديد درباره يك مواد مشخص بيان شود، يعني مفاهيمي كه درباره مواد ايران تدوين شده باشد، حال آنكه آن مفاهيم را نداريم. او بر آن است كه با مفاهيم سنتي نميتوان بحثهاي جديد را مطرح كرد، يعني نظام مفاهيم سنت به ما اين اجازه را نميدهد كه در دنياي كنوني و معاصر راجع به ايران كلي معاصر صحبت كرد. از نظر سيد جواد، دورهبندي ايران هنوز معلوم نيست، زيرا ما در كشوري هستيم كه رنسانس پيشتر بوده است. اين همهچيز را به هم ميريزد. ما اول بايد مواد را بشناسيم و خودمان را در اين مواد بيندازيم. او ميگويد: بحث من يك واقعيت تاريخي است كه قبل ازآنكه مفاهيم خودش را ايجاد كند، واقعيت خودش را ايجاد كرده است. اين مساله مهم در مورد ايران قابل دفاع است كه در آن ملت بود، اما كلمه ملت نبود، دولت بود و كلمه دولت هنوز نبود. رنسانس بود، اما كلمه رنسانس نبود. اين اتفاقات مهم در تاريخ ما افتاده بود. اينها واقعيتهاي عينياند كه ما را مجبور ميكنند از ايران به عنوان مشكل صحبت كنيم. طباطبايي، اين مباحث را نتيجه اين ميداند كه از مجموعه علوم انساني و اجتماعي ايران چيزي در اين زمينه بيرون نخواهد آمد، زيرا اصلا توجهي به آن مشكلي كه بحث علمي اين مدارس بايد به آن ناظر باشد، ندارند.
هزار سال تاريخ ايران
او در كتابهايي كه با عنوانهاي درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي، زوال انديشه سياسي در ايران و خواجه
نظام الملك منتشر كرده، تاريخ تحول انديشه سياسي در ايران را به طور عمده از آغاز دوره اسلامي تا فراهم آمدن زمينه فرمانروايي صفويان كه نزديك به 9 قرن پس از فروپاشي شاهنشاهي ساسانيان توانستند بار ديگر در بخش گستردهاي از ايران حكومتي واحد، متمركز و توانمند ايجاد كنند، مورد بررسي قرار داده است. بايد گفت زمينه استقلال ايران كه از زمان طاهريان آغاز شده بود، در دوره صفاريان كاملا از زير سيطره اعراب خارج شد و به سرانجام رسيد، يعني ايران را ايراني اداره ميكرد و مديريت آن را بر عهده داشت، ولي در زمان فرمانروايي شاه عباس دوباره قلمرو مرزهاي ايران به گستره شاهنشاهي ساسانيان رسيد. در اين مدت، ايران در وسوسه تجدد پاي در گل سنت انديشهاي خلاف زمان و استبداد ايلي و قبيلهاي نيروهاي زنده و زاينده فرهنگ و تمدن خود بود ودر دورهاي كه با شروع رنسانس در اروپا همزماني دارد، فرمانروايان صفوي كمابيش با اسلوب و انديشه پيشينيان خود به
رتق و فتق امور ميپرداختند. بدين سان، با پيدا شدن وضعيت پرتعارضي كه در افق مناسبات دروني و بيروني ايران به وجود آمد، از يك سو ايران در ميدان جاذبه مناسبات و انديشه دوران جديد قرار گرفت كه غرب را در حال دگرگون كردن ميديده و از سوي ديگر، به لحاظ سرشت ساختار سياسي و اجتماعي و لاجرم انديشه در مقايسه با گذشته تحولي پيدا نكرده بود. آنچه در اينجا بسيار مهم است، ساختار سياسي و نقش دولت و نحوه حكمراني ايران است كه بيش از هر چيز عامل انحطاط ايران و زوال انديشه ايراني در ابعاد سياسي- اجتماعي است كه سيدجواد كمتر به اهميت آن ميپردازد، به طوري كه با
بر افتادن صفويه و آمدن نادرشاه و سلسله زنديه و قاجار باز هم حكومت ملوكالطوايفي و قبيلهاي عامل زوال انديشه سياسي ايراني است، آنچنان كه آنها اجازه رشد انديشه پيشرفت را نميدادند، زيرا رشد آن باعث زوال ساختارهاي سياسي آنها ميشد و همين تصلب ديگر گونه انديشه سنتي را در تعارض با انديشه جديد قرار ميداد. اگر به نخستين گروه پنج نفره ايراني كه عباس ميرزا در نيمه اول قرن نوزدهم براي كسب علوم و مهارتهايي در زمينه علوم نظامي و مهندسي به اروپا فرستاد، توجه كنيم، او دستور داد تا اول علوم نظامي و مهندسي جديد را بياموزند كه بتوانند عقبماندگيهاي ايران را در اين زمينهها جبران كنند تا اصلاحات فراگيري كه بعدها قائم مقام فراهاني و ميرزاتقيخان اميركبير به دنبال اقدامات عباسميرزا در پيش گرفتند، به طور مشخص علاوه بر ساماندهي امور نظامي بر اصلاحاتي در زمينههاي مالي و اداري، تاسيس مراكز آموزش عالي به سبك فرنگي و نوسازي برخي صنايع مورد توجه اكيد آنها بود و اصلا به مقوله علوم انساني و اجتماعي نميپرداختند. آنها همچنين فرستادن تعداد بيشتري دانشجوي ايراني به خارج كشور، تاسيس مدرسه دارالفنون، در راه تربيت و توسعه نيروي انساني ماهر براي سامان بخشي و پيشبرد برنامههايي در زمينه پيادهنظام، سوارهنظام، توپخانه، مهندسي، پزشكي و جراحي، داروسازي و كانيشناسي يعني رشتههايي كه در اين مدرسه تدريس ميشد را دنبال كردند.
آميزه حيرت و حسرت
طباطبايي معتقد است در اين 150 سالي كه ما دانشجو به خارج و كشورهاي مختلف فرستاديم، تقريبا هيچ زباني را درست ياد نگرفتيم. از اين همه دانشجو كه به ايتاليا و آلمان و فرانسه رفتند، تقريبا هيچ اثر مهمي را نميبينيد كه ترجمه شده باشد. يا آنقدر كم است كه نميشود درباره آن صحبت كرد. بايد گفت در دهههاي اول آشنايي با تجدد، تكنولوژي آن بيشتر براي آنان جلوهگري ميكرد و چشم و دل ايراني بيشتر مفتون سلاحهاي جنگي پيشرفته، ماشين دودي فرنگي و دوربين عكاسي شده بود، ضمن آنكه حاكمان از جمله ناصرالدين شاه و بعدها رضاشاه در زمان اعزام دانشجويان به خارج كشور از آنها ميخواستند كه هم خود را صرف علوم و فنون غربي كنند. گفتههاي عباسميرزا، ناصرالدينشاه و
رضا شاه مويد اين موضوع است. آنها اصلا به دنبال علومي نبودند كه به ساختار سلطنت صدمهاي بزنند! تركيب درسهاي مدرسه دارالفنون در آغاز نيز مويد همين است. رضاشاه گفته بود: ما شما را به كشوري ميفرستيم كه رژيم آن با ما فرق دارد. آزادي و جمهوري است، ولي وطن پرست هستند. شما وطن پرستي و علوم و فنون را به ايران سوغات خواهيد آورد. ميتوان گفت هر چند انديشمندان ايراني نيز در نسلهاي اول و دوم در برابر پيشرفتهاي شگرف غربيان و دستاوردهاي مدني آنها، نگاهي برگرفته از آميزه حيرت و حسرت بود كه حاكي از روحيه خسران ملي نزد آنها به لحاظ عقب ماندگي از گردونه مدنيت و فرهنگ غربي بود، اما ابعاد ديگر تجدد غربي نيز در دهههاي واپسين كه منجر به پيدايش جنبش مشروطيت در ايران بود، موضوعهاي مختلفي از جمله قانون، آزاديهاي مدني و اجتماعي، دموكراسي، پارلمان، مطبوعات و غيره را در بر ميگرفت كه نتوانست انديشمندان ايراني را كه دغدغه خدمت به جامعه داشتند از عوضي گرفتنهايشان به قول دكتر شريعتي بازدارد. آنچنان كه ميتوان گفت ما در آنچه ورود به دنياي نو ناميده شده تقريبا در همه موارد در سطح تجدد ماندهايم و به عمق آن دست نيافتهايم. انديشههاي ميرزافتحعليخان آخوندزاده، ميرزايوسفخان مستشارالدوله، ميرزا عبدالرحيم طالبوف، ميزاملكمخان ناظمالدوله و ميرزا عبدالحسين معروف به ميرزا آقا خان كرماني همگي مويد همين مسالهاند. آنها نخستين ايدههاي نوسازي ايران را رقم زدند. همگي با ارايه تصويري احساسي و خيالي از مدنيت و فرهنگ غربي، علل و اسباب تمدن غربي را براي استفاده در نوسازي فرنگيمآبانه ايران به منزله راه نجات ايران مورد توجه قرار دادند. تمسك به فرهنگ و تمدن غربي را در اين مسير رويكردي الزام آور فرض ميكردند، حال آنكه اگر به تجديد بناي انساني، اجتماعي، فرهنگي، اعتقادي و سرنوشت تاريخي خوش به منزله نظام ارزش متكي به خويش توجه كنيم و از آنها به مثابه پيام رهايي و وارستگي براي خروج از سرگشتگي و توجه به پارادايم بازگشت به خويشتن خويش كه هماكنون آمارتيا كمارسن برنده جايزه نوبل 1998كه به سبب مشاركتهايش در نظريههاي توسعه انساني و اقتصاد رفاه شناخته شده است، نيز پاي ميفشردند، تاكيد آنها جامعه ما را از دچار شدن به دررفتگي فكري، فرهنگي، اجتماعي و سياسي بازميداشت و الان پايههايي ساخته شده بود كه بتواند روي آن بايستد.
سياستزدگي طباطبايي
همين مساله را البته در عرصه نظريه محور كنار گذاشتن و به حاشيه بردن برخي انديشمندان ملاحظه ميكنيم، به طوري كه ساز و برگ ايدئولوژيك دولتها در آكادميها و مراكز علمي به اين به حاشيه بردنها و كمرنگ كردنهاي افراد و انديشههاي آنها دامن ميزند. ميشل فوكو ميگويد: «شكلبندي گفتماني شبكههاي قدرتي هستند كه همه ما در درون آن گرفتار شدهايم.» او ميافزايد: «قدرت در همه جا و همهچيز وجود دارد و بنابراين خطرناك است.» به نظر فوكو، هر رابطه اجتماعي، يك رابطه قدرت است، هرچند كه هر رابطه قدرت الزاما به سلطه ختم نميشود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامي از روابط مبتني بر دانش (شبكه دانش/ قدرت) است كه فرد را در درون خود جاي ميدهد. به اين معنا كه فرد، همزمان كه شناخته ميشود (در دفاتر خارجي ثبت ميشود يا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحميل شده از سوي اجتماع ميفهمد و طبقهبندي ميكند) يا تحت نظامهايي چون پزشكي، روانشناسي يا آموزش قرار ميگيرد، مريي ميشود و به اين ترتيب، تحت سيطره قدرت قرار ميگيرد. قدرت بدن افراد را نيز از طريق آموزش و نظم دادن به محيط زندگي تحت تاثير قرار ميدهد و به همين دليل ميتوان از زيست قدرت يا زيست سياستي حرف زد كه ميخواهد بر بدن اعمال شده و آن را در نظم مورد نظر خود سازمان دهد. فوكو با بررسي مساله سوژه، كه از منظر ايدئولوژيك سيد جواد طباطبايي در ايران «سوژه عمدتا سياسي است!» چگونگي شكلگيري فرد را به عنوان كسي كه ميشناسد و البته همزمان خود را تحت انقياد قرار ميدهد، قصد اصلي خود را مطرح ميكند. نگاه پساساختارگراي فوكو كه خود را به صراحت نيچهگرا ميناميد، باعث شد تا او نخستين كسي باشد كه از فرضيه روشنگري درباره عيني بودن شناخت خلع يد كند. اين بيان از نكات مهم مورد نقدي است كه متوجه انديشههاي سياسي سيدجواد درباره ايران ميشود. بايد گفت درك چگونگي كاركرد قدرت بدون روانشناسي سوژههاي سياسي ناممكن است. بايد گفت كه نقد سوژه سياسي ايراني برگرفته از نقد فرهنگ است نه سياست! آنجا كه او به سوژه سياسي در ايران ميپردازد. بررسي سوژه فرهنگ محور برآمده از ذات پاتريمونيال فرد ايراني است كه در طول تاريخ خود را نشان داده است. اين جوهره، در سياست بوده كه به اقتدارگرايي و ناپلئونيسم رضاشاهي و ديگران انجاميده است. نگاه لاكان و ژيژك به سوژه توجه به امر نمادين و خيالي است كه سيد جواد، در تحليلهاي تاريخي خود اصلا به آن توجه لازم را انجام نداده است! در اين عرصه واقعيت، امر واقعي نيست. از اين رو، ميتوان سوژه سياسي طباطبايي را ناشي از سياستزدگي او تحت تاثير وقايع و اتفاقات سياسي دانست و حتي در شكل خوشبينانه آن تحت تاثير تبحر او در حوزه فلسفه سياسي و سياستنامهخواني او دانست. حال آنكه سوژه در منظر جديد پساساختارگرا، لاكان و ژيژك، فارغ شدن از سياست و تاكيد بر نگاه روانشناسي فردي و فرهنگي است كه در نگاه سيد جوادطباطبايي مغفول مانده است! بدينترتيب نشان ميدهد كه طباطبايي به مفهوم ايدئولوژي از منظر نقد روانشناسي تودهها كه اينقدر شريعتي به آن حساس بود و عوام متجدد را فاجعهاي مضحك ميدانست، در مقابل انتلژنسياي ما كه فاجعهاي بيشتر دردناكند، بياعتنا است. به همين دليل است كه نگاههاي او در اين باره، ناقص و غيرعلمي جلوه ميكند و بايد يادآوري كرد او نبايد صرفا در وقايع و حوادث تاريخ بماند و صرفا بر اساس دادههاي هماهنگ آن همانند ماركس به دنبال دورانسازي بگردد و از اين بابت به اهميت مفاهيم جديد بيتوجه باشد، آنچنان كه انگار به نظر ميرسد، او مانده است، هرچند وقايع تاريخ زياد خوانده شود، نميتوان از آن روندهاي مشابهي براي همه جوامع نسخهپيچي كرد، حتي اگر هگلزدگي انديشه، آن را تحميل و القا كند.