حتي در سال 54 كه شاه حزب رستاخيز را تشكيل داد بازهم به تغيير نخستوزير ايران راضي نشد و فكر ميكرد كه بهترين كسي كه از او حرف شنوي دارد و آنقدر محتاط است كه كاملا رضايت شاه را جلب كند اميرعباس هويداست. به اعتقاد من اين مهمترين و تنها مسووليت هويدا در دوران 13 ساله نخست وزيرياش است. اينكه راضي شد به اينكه اين طوق به گردن او بيفتد كه دولت را در اعليحضرت ادغام كرد. البته تاكيد ميكنم كه اگر هويدا هم نبود شخص ديگري را پيدا ميكردند كه اين وظيفه را انجام دهد
عاطفه شمس/ ششم بهمن ماه سالروز آغاز دوران نخست وزيري 13 ساله اميرعباس هويدا در دوران پهلوي است. با توجه به اهميت اين دوران و در راس دولت بودن هويدا در مهمترين دهه تاريخ ايران و تاثيري كه سياستهاي او ميتواند براي سالهاي متمادي بر اقتصاد كشور داشته باشد به سراغ سعيد ليلاز، پژوهشگر سياسي و اقتصادي رفته و به تجزيه و تحليل نقاط قوت و ضعف سياستهاي اقتصادي هويدا در دوران صدارتش پرداختيم. متن گفتوگو با اين استاد دانشگاه شهيد بهشتي را در ادامه ميخوانيد.
با توجه به دوران 13 ساله نخست وزيري هويدا، سياستگذاريهاي اقتصادي او تا چه حد بر سقوط شاه تاثيرگذار بود؟
من ابتدا ميخواهم به زمينههاي به قدرت رسيدن اميرعباس هويدا اشارهاي داشته باشم. در اوايل دهه 40 و بعد از اينكه دخالت امريكا از طريق دولت كندي افزايش يافت، در ابتدا به توصيه امريكاييها و تحت فشار آنها علي اميني كه سفير ايران در ايالات متحده امريكا بود به نخستوزيري رسيد. بعد از آن در تيرماه 1341 علي اميني جاي خود را به امير اسدالله علم داد و اين وقتي بود كه شاه موفق شده بود در سفر به ايالات متحده، امريكاييها را قانع كند كه خودش ميتواند ابتكار عمل و رهبري اصلاحات ارضي، اجتماعي و اقتصادي لازم در ايران را به دست بگيرد. پيرو اين اتفاق، علم روي كار آمد و با سركوب كردن قيام 15 خرداد توانست بار ديگر رژيم را تثبيت كند. بعد از آن دولت حسنعلي منصور كه كانون مترقي ايران را تشكيل داده بود نخست وزير شد. هويدا از دوستان بسيار نزديك منصور بود و آنها در كانون مترقي و در محافل سياسي به طور آشكارا خود را گروهي منتسب به ايالات متحده معرفي ميكردند و ميگفتند كه بنا به خواست و توصيه امريكا به ايران آمده و قصد دارند دولت را به دست بگيرند. منصور از قبل در همه جا اعلام كرده بود كه در حال آماده شدن براي نخست وزيري ايران است و كابينهاش را هم قبل از گرفتن پست نخست وزيري آماده كرده بود. شما اگر به كتاب علينقي عاليخاني مراجعه كنيد اين را به دقت توضيح داده است كه منصور از آنجايي كه با امريكاييها بسته بود خود را از روابط ممتاز نخست وزيري يا رهبري بينياز ميديد. به همين دليل پس از 10 ماه از نخست وزيري منصور و با ترور او در هفتم بهمن 1343 اميرعباس هويدا وزير دارايي كابينه او نخستوزير كشور شد. نظر شخصي من اين است كه شاه از مرگ منصور ناراضي نبود چرا كه شاه از تمام رجال سياسي كه تحت فشار امريكا به او تحميل ميشد هم متنفر بود و هم بهشدت از آنها ميترسيد و سعي ميكرد تا حد امكان خود را تثبيت كند و هر بار به امريكا ميرفت. اين كار را درباره اردشير زاهدي و علي اميني انجام داد و پس از سفر او به امريكا اين افراد از نخست وزيري بركنار شدند. بعد از ترور حسنعلي منصور وقتي هويدا از كانون مترقي نخست وزير شد به فراست متوجه شد كه بدون جلب نظر شاه قادر به باقي ماندن بر سرير نخستوزيري نيست. به همين دليل ميخواهم بگويم كه هويدا در يك شرايط بسيار نااميدكننده و نگرانكننده از سوي گروهي كه او به آنها وابسته بود به قدرت رسيد و متوجه شد كه با وجود وابستگياش به ايالات متحده و علاقهمندي امريكاييها به قدرت يافتن وابستگانش در ايران نميتواند به ادامه نخست وزيري اميدوار بماند به همين دليل سعي كرد به شاه نزديك شود و به خاطر همين موضوع، نخستين و آخرين نخست وزير در تاريخ ايران شد كه اولا خود را رييس دفتر شاه ميدانست و همه جا اوامر شاه را اجرا ميكرد و ثانيا طولانيترين دوران صدراعظمي تاريخ ايران در 400 سال گذشته را احراز كرد. در دوران نخست وزيري هويدا به تدريج و ابتدا سازمان برنامه و بودجه از كنترل نخست وزيري و سپس وزارت جنگ و نيروهاي مسلح كاملا از كنترل دولت خارج شد. بقيه نخست وزيران حاضر نبودند با اين شرايط كار كنند. به طور مثال علي اميني بر سر بودجه نظامي كشور كنار رفت اما هويدا مطيع بود. در خاطرات علم گفته ميشود كه اردشير زاهدي براي دولت هواپيما ميخرد و فاكتور آن را براي دولت ميفرستد در حالي كه دولت روحش هم از اين ماجرا خبر نداشته است. از سال 45 تا 50 كه اردشير زاهدي در راس وزارت خارجه ايران بود اصلا گزارشي به هويدا داده نميشد. پس از رفتن زاهدي و روي كار آمدن عباسعلي خلعتبري ديگر وزارت خارجهاي در كار نبود و عملا از كار افتاد. مركز سياست خارجي و ديپلماسي ايران از وزارت خارجه به دربار منتقل شد و اميراسدالله علم وزير امورخارجه واقعي ايران شد. در واقع به تدريج همه وزرا منسوب به خود شاه شدند به گونهاي كه وقتي هويدا وزير خارجهاي را در دوره اقبال يا حتي در دوره خودش معرفي ميكند شاه در حضور نخست وزير به او ميگويد كه تو بايد با خود من كار كني، او ميگويد بله قربان متوجهام، شاه ميگويد كه بايد گزارشات را مستقيما به من بدهي يعني در واقع در حضور وزرا ابايي نداشت از اينكه بگويد نخست وزير هيچكاره است و هيچ كنترلي بر هيچ حوزهاي از اقتصاد ندارد. در دوره صدارت هويدا تمام قراردادها و تمام امور شركت ملي نفت كه در آن دوره بيش از 53 درصد توليد ناخالص ايران را تامين ميكرد بدون كوچكترين كنترلي از سوي دولت اداره ميشد. در واقع اصليترين منابع درآمد و هزينه در ايران مطلقا تحت كنترل دولت نبود و اين اتفاقا نيز اساسا و فقط در دوران هويدا افتاد و حتي بعد از او جمشيد آموزگار هم حاضر نشد اين گونه ادامه دهد و در مردادماه 1357 بعد از حدود يك سال نخست وزيري استعفا داد. مهمترين نقش اميرعباس هويدا در رويدادهاي منتهي به انقلاب 1357 به نظر من اين بود كه مردي بود كه به از دست دادن موضوعيت دولت تن داد و پذيرفت كه شخص شاه تنها زمامدار كشور تلقي شود. البته اينكه بگوييم اگر شخص ديگري به جاي هويدا نخست وزير ميشد شرايط بهتر يا بدتر ميشد جز يك تمرين ذهني و يك گمانهزني تاريخي و يك اگر بيمعنا چيز ديگري نيست اما واقعيت اين است كه وقتي تحولي در سيستمها اتفاق ميافتد و تغيير مييابند ميگردند و مردان خود را پيدا ميكنند. اگر اميرعباس هويدا هم نبود فرد ديگري پيدا ميشد كه اين نقش را بر عهده بگيرد. وزراي هويدا از او هم بيچارهتر بودند چرا كه در خيلي از موارد جز مجري اوامر اعليحضرت بودن حتي در جزييات، نه كاري از دستشان برميآمد و نه كسي چنين چيزي را از آنها ميخواست.
اما روايت است كه هويدا پس از انقلاب ادعا ميكند كه در دوران نخست وزيري 13 سالهاش، قيمت خودكار بيك 5 ريال بوده و تا پايان آن هم 5 ريال باقي ميماند؛ چگونه است كه او همچنان از سياستهاي خود حمايت ميكند.
خب ميدانيد كه هيچ اظهارنظري در هيچ دادگاهي نميتواند مبناي پذيرش آن باشد. ضمن اينكه لگام گسيختهترين تورمهاي دو رقمي از اوايل دهه 50 به بعد اتفاق افتاد و جامعه ايران كه اصلا با پديده تورم آشنا نبود با آن آشنا شد كه البته مقصر اين موضوع هم فقط هويدا نبود. من نظر او را رد ميكنم مبني بر اينكه اتفاقي كه ميگويد نيفتاده است و ايران در نيمه دهه 50 دچار يك اقتصاد بسيار متورم با تورمهاي 20 و 25 درصدي شد اما مسووليت اينكه اين اتفاق افتاده يا نه تنها متوجه هويدا نيست. اتفاقا هويدا كسي بود كه حاضر شد در اين امور نظر ندهد و دخالتي نكند. يعني چندين مورد در خاطرات مربوط به دوران پهلوي و وزرا موجود است كه هويدا يا به تصريح يا به تلويح به هيچكاره بودن خود اشاره ميكرده است. در عين حال اگر به خاطرات علم مراجعه كنيد ميبينيد كه بزرگترين دشمن اميرعباس هويدا در تمام دوران نخست وزيري او شخص امير اسدالله علم بود كه هم در دوران 37 ساله پادشاهي محمدرضاشاه نزديكترين رجل سياسي به شاه بود و هم اينكه وابستگيهاي بسيار عميقي به بريتانيا داشت يا لااقل اين گونه شايع بود و از آنجايي كه هويدا نخست وزيري بود كه وابستگيهايش به امريكا تلقي ميشد، گرچه اين در اوايل نخست وزيري او مطرح شد و بعد هويدا بلافاصله و به سرعت كليه پيوندهاي خود را كه باعث ميشد شاه نسبت به او دچار ترديد شود قطع كرد اما خود شاه خيلي دوست داشت اين توازن را در دولتش حفظ كند. در تمام دولتهاي ديكتاتوري سعي ميكنند بين جناحهاي مختلف توازن برقرار كنند، شاه هم ميكوشيد توازن بين امريكا و انگليس را حفظ كند و امير اسدالله علم با همه نفوذ و قدرتي كه در كشور و بر شخص شاه داشت و تقريبا به طور روزمره از هويدا سعايت و بدگويي ميكرد اما قادر به بركنار كردن او نبود. در سالهاي آخر وقتي كه لگام گسيختگي امور آشكار شده و نياز به يك تغيير فوري احساس شد شاه به فكر تعويض هويدا افتاد و باز هم از يك جناح امريكايي و جمشيد آموزگار را به نخست وزيري منصوب كرد. اما حتي در سال 54 كه شاه حزب رستاخيز را تشكيل داد و همه احزاب سياسي از جمله حزب مردم و حزب ايران نوين را كه هويدا دبيركل آن بود منحل و همه را در حزب رستاخيز ادغام كرد بازهم به تغيير نخست وزير ايران راضي نشد و فكر ميكرد كه بهترين كسي كه از او حرف شنوي دارد و انقدر محتاط است كه كاملا رضايت شاه را جلب كند اميرعباس هويداست. به اعتقاد من اين مهمترين و تنها مسووليت هويدا در دوران 13 ساله نخست وزيرياش است. اينكه راضي شد به اينكه اين طوق به گردن او بيفتد كه دولت را در اعليحضرت ادغام كرد. البته تاكيد ميكنم كه اگر هويدا هم نبود شخص ديگري را پيدا ميكردند كه اين وظيفه را انجام دهد. همان زمان و از اوايل دهه 50 امير هوشنگ نهاوندي، جمشيد آموزگار يا هوشنگ انصاري وزير دارايي از كانديداهاي جدي براي تصدي پست نخست وزيري بودند و شاه مدتها بود كه از نسل قديمي رجال سياسي مثل علي اميني و كريم سنجابي روي گردانده بود و فكر ميكرد كه اينها رجالي هستند كه گرچه وابستگيهايي به ايالات متحده دارند اما به دليل كم بودن سنشان و اينكه دستپرورده خود او هستند ميتوانند در تحكيم مباني حكومت شاه كمك كنند بنابراين آنها را انتخاب ميكرد. اين را بگويم كه نخستين نخست وزير جوانتر از شاه در سال 1342 حسنعلي منصور بود. تا قبل از منصور و هويدا اين زمان شاه هميشه نخست وزيرهايي مسنتر از خود را منصوب ميكرد كه به قول ابوالفضل بيهقي جزو رجال پدري بودند. بيهقي رجال سياسي ايران در دوران حكومت غزنويان را به دو دسته پدريان و پسريان تقسيم ميكند. خب تا اوايل دهه 40 پدريان بر كشور سلطه داشتند و تا سال 42 شاه هميشه تحت نفوذ معنوي آنها بود اما از سال 42 به بعد قدرت خود را با انتصاب حسنعلي منصور به نخست وزيري تثبيت كرد اما عمر دولت منصور 10 ماه بيشتر طول نكشيد. اين خيلي مهم است كه بعد بر اثر ترور منصور، شاه آدمي را از جناح منصور روي كار ميآورد اما اينبار آدم خودش شد. بنابراين من معتقدم شاه از مرگ منصور ناخرسند نبود و اين در هويدا براي اينكه پيوندهاي خارجي مستقل خود را ببرد و به سمت شاه برود خيلي موثر بود. هويدا در واقع نخستين دولت تكنوكرات واقعي را در ايران تشكيل داد. اين تكنوكراسي بعدها تحت سيطره سياستهاي محمدرضا پهلوي كاملا خرد و بياثر شد.
اين ديكته شدن سياستگذاريهاي اقتصادي از سوي دربار براي همه دولتها اتفاق ميافتاد يا اينكه خود دولتها هم گاهي در آن نقش داشتند؟
در سياستگذاريهاي اقتصادي به هر حال دولتها هم نقش داشتند اما اساس اقتصاد ايران در دوران صدارت اميرعباس هويدا در باب درآمدها، درآمد نفت بود و در باب هزينهها، هزينههاي نظامي بود. شما ميتوانيد اين را از من باور كنيد كه دولت كوچكترين اطلاعي از تحولات مربوط به اقتصاد كلان كشور در حوزه نفت و هزينههاي نظامي نداشت؟ يعني سازمان بودجه هم كوچكترين اطلاعي از اين هزينهها نداشت و بعدها به آنها ابلاغ ميشد كه چه كاري صورت گرفته است. عبدالمجيد مجيدي در خاطرات خود تعريف ميكند كه به طور مثال به من ابلاغ ميشد كه برويد و يك پايگاه شكاري در چابهار بسازيد. در حالي كه اين پروژه به پول امروز ميلياردها دلار هزينه داشت كوچكترين جايگاهي در مطالعات سازمان برنامه نداشته و برنامهريزي براي آن انجام نشده بود. يا سياستهاي مربوط به افزايش و كاهش توليد و قيمت نفت، تغيير خريداران و فروشندگان نفت، به هيچوجه اينها را كسي به دولت منعكس نميكرد و دولتيها در خيلي از موارد همزمان با افكارعمومي و مردم متوجه آنها ميشدند. همين برنامهريزي را براي كشور بلاموضوع كرده بود.
آيا در سياستگذاريهاي هويدا ميتوان نقاط مثبتي را هم پيدا كرد؟
بله. اميرعباس هويدا از نظر مالي يك
نخستوزير كاملا سالم و يكي از پاكدستترين نخست وزيران تاريخ ايران بود يا بنابر تربيت فرانسوياش به گسترش عدالت اجتماعي و اينكه مراقب ضريب جيني و توزيع ثروت باشد شخصا علاقهمند بود. شما اين را در خاطرات علينقي عاليخاني كه از دوستان هويدا و مثل او در فرانسه تحصيل كرده بود ميتوانيد ببينيد كه در زمينه توزيع ثروت هويدا شخصا افكار چپ داشت، اما اين افكار و سمتگيري يا پاكدستي به هيچوجه نتوانست مانع از اين شود كه در حوزه توزيع ثروت ما به بدترين وضعيت تاريخ ايران به طور مطلق دچار شويم يعني نسبت دهك اول به دهك درآمد دهم از 12 برابر در سال 51 به 38 برابر در سال 56 رسيد كه در تمام تاريخ ايران بيسابقه بوده است. يعني يك آدم پاكدست به بدترين موج فساد تاريخ ايران به جز هشت سال اخير (84-92) دامن ميزند و يك آدم سوسياليست با بدترين موج توزيع ثروت در تاريخ كشور خاتمه پيدا ميكند. اين نشان ميدهد كه نخست وزير چقدر نقش حاشيهاي داشته است.
طرح تثبيت قيمتهاي دوره هويدا چقدر در تضعيف پهلوي تاثير داشت؟
من در مقدمه اين سوال با شما اختلاف دارم. هويدا مبدع چنين طرحي نبود و شاه به نيروهاي مسلح كه دولت كوچكترين نقشي در آن نداشت دستور داده بود كه به مبارزه با گرانفروشي بپردازند. شما اگر به سخنراني افتتاحيه مجلس شوراي ملي شاه در مهرماه 52 مراجعه كنيد آنجا نارضايتي شاه از افزايش نرخ تورم را ميبينيد كه ميگويد با عوامل افزايش نرخ تورم مبارزه و نظام يارانهاي را در كشور برقرار خواهد كرد به گونهاي كه در همان سال هويدا يك روز به مجلس ميرود و ميگويد كه من امروز افتخار دارم، اعلام كنم كه با هواپيما از خارج تخم مرغ وارد كردهايم. اين عينيات و ماديات جامعه است كه مسير جامعه را تعيين ميكند نه افكار به همين دليل است كه ميگويم افكار هويدا نقشي در تحولات اقتصادي و اجتماعي ايران نداشت.
آيا ميتوان گفت كه منشا اقتصاد رانتي، اقتصاد نفتي و اقتصاد يارانهاي به دوران نخست وزيري هويدا بازميگردد؟
حتما برميگردد اما اين به خاطر هويدا نيست به خاطر افزايش شديد درآمدهاي نفتي ايران است. به نظر من اين يك انحراف ذهني يا رد گم كردن است كه اين واقعه را به هويدا نسبت دهيم اما بالاتر از او شاه بود كه ميتوان به او نسبت داد اما شاه هم مسوول اين پيشامد نبود. اتفاقي كه افتاد اين بود كه در برابر توفان افزايش درآمدهاي نفتي كسي نتوانست مقاومت كند. مصرف ارزي ايران در برنامه سوم حدود شش و نيم ميليارد دلار بود كه در برنامه چهارهم به 10 ميليارد دلار رسيد. قاعدتا بايد در برنامه پنجم بين 12 تا 15 ميليارد دلار ميشد اما در عمل به 102 ميليارد دلار و سهم نفت در توليد ناخالص داخلي ايران به بيش از 50 درصد رسيد. اين افزايش درآمد كليه ساختارهاي اقتصادي، فرهنگي، فكري و اجتماعي كشور را در هم كوبيد.
دستگيري هويدا توسط شاه چه تغييري در وضعيت محمدرضا پهلوي ايجاد كرد؟
دستگيري هويدا به بدتر شدن اوضاع كمك كرد چرا كه اگر دستگير هم نميشد تغييري نميكرد و كنترل اوضاع از دست شاه خارج شده بود. محمدرضاشاه در آبان 55 زماني كه تازه هويدا بركنار شده بود مصاحبهاي با كيهان انجام ميدهد و ميگويد اشتباهات بزرگي انجام دادهايم كه اجازه نخواهيم داد تكرار شود و رفتارمان را تصحيح خواهيم كرد. اين اشتباه بيماري است كه اقتصاددانان به آن بيماري هلندي ميگويند يعني تزريق كردن يك شبه تمام افزايش درآمدهاي نفتي به اقتصاد. بعد از اين اتفاق، دستگيري هويدا تغييري در شرايط ايجاد نميكرد. چه بسا به طور تاكتيكي اعتماد ساير رجال سياسي را نسبت به سلطنت از بين برد.
تبعات كدام يك از سياستگذاريهاي هويدا هنوز ادامه دارد؟
ببينيد طولاني شدن دوران صدارت او نميتوانست در آينده كشور بيتاثير باشد. در واقع نظام يارانهاي، اساسا نظامي است كه در اواخر دهه 40 و اوايل دهه 50 اتفاق افتاده است. به طور كلي من تصور ميكنم شرايط نوين اقتصاد امروز ايران و تمام چيزي كه در كشور اتفاق ميافتد ريشه در دوران نخست وزيري هويدا دارد بدون اينكه بخواهيم اسم هويدا را بر آن بگذاريم. چون اسمگذاري وقايع يك دوره به نام هويدا به اعتقاد من دامن زدن به يك نوع شلختگي سياسي و تاريخي است.
كدام سياستهاي اقتصادي شاه به نارضايتي در جامعه دامن زد؟
دو اتفاق در دهه 50 افتاد كه سقوط شاه را گريزناپذير كرد؛ اول گسترش نابرابري اجتماعي بود و دوم گسترش فساد. وقتي در نيمه دهه 50 و بر اثر كاهش نيروي جسمي شاه نقش فرح رشد پيدا كرد و نوعي آوانگارديسم فرهنگي در جامعه سنتزده آن روز به وجود آمد، حكم كبريت كشيدن به انبار باروتي بود كه بر اثر گسترش فساد و نابرابري اجتماعي اتفاق افتاده بود. اين عوامل نيز هر دو نتيجه افزايش شديد درآمدهاي نفتي در كشور بود كه عوامل ژئوپولتيك مثل مهم شدن ايران در خاورميانه هم به آن كمك كرد.
نگاهي به كتاب موج دوم تجدد آمرانه
نه از برنامه نشان ماند نه از برنامهريز
محسن آزموده/ پويشهاي جامعه ايراني در تحقق تجدد در نيمه دوم سده نوزدهم يعني زمانهايي كه كشور با بحرانهاي جدي اقتصادي در كنار دشواريهاي سياسي و اجتماعي مواجه بود، با انقلاب مشروطه در 1285 خورشيدي شتابي دو چندان گرفت، اگرچه نابسامانيهاي تاريخي موجب شد كه مشروطه ايراني در تحقق همه خواستهاي خود به نحو حداكثري ناكام بماند. سالهاي تاريك 1290 تا 1300 كه ايران در آتش جنگ جهاني اول و پيامدهاي ناشي از آن چون قحطي بزرگ و مرگ و مير و هرج و مرج ميسوخت، روشنفكران و دلسوزان را بر آن داشت كه شايد مقدمه ورود به گردونه تجدد، تاسيس دولتي مقتدر و مدرن باشد. اين آغازگاه آن چيزي است كه پژوهشگران از آن با عنوان موج نخست تجدد آمرانه ياد كردهاند كه كارگزار اصلي آن دولت اقتدارگراي پهلوي اول بود. درباره پيامدهاي اين مدرنيته از بالا و مصايبش بحث و حديثهاي زيادي در گرفته است. موج دوم تجدد ايراني اما در سالهاي دهه 1340 خورشيدي آغاز شد، يعني هنگامي كه پهلوي دوم به مدد ديگران توانست مخالفان خود را از صحنه قدرت حذف كند و كوشيد با اصلاحات ارضي و برنامهريزي اقتصادي و به ياري شماري از تكنوكراتهاي جوان كه عمدتا فارغالتحصيلان دانشگاههاي غربي بودند، كشور را بار ديگر در مسير توسعه بيندازد. درباره ويژگيها و مختصات اين پويش عظيم كه به اذعان همگان چهره جامعه ايراني را دگرگون كرد، تاكنون بحثهاي فراواني صورت گرفته است، اما كمتر پژوهش يا تحقيقي به نحو مفصل و دقيق از حيث اقتصادي به آن پرداخته است و تحولات اقتصادي اين دهه كه بدون ترديد زمينهساز انقلاب ايران در سال 1357 شد معمولا به صورت پراكنده و در ساير آثار تحقيقي كه جنبههاي ديگر اين سالها را بررسي كردهاند، مورد توجه قرار گرفته است. كتاب «موج دوم تجدد آمرانه در ايران: تاريخ برنامههاي عمراني سوم تا پنجم» نوشته سعيد ليلاز، روزنامهنگار و پژوهشگر تاريخ اقتصادي كه در اصل پايان نامه ايشان در مقطع دكتراي تاريخ دانشگاه شهيد بهشتي است، از اين حيث اثري قابل توجه و حايز اهميت است. اين كتاب 622 صفحهاي كه نشر نيلوفر آن را زمستان 1392 منتشر كرده است، درباره توسعه آمرانهاي است كه بين سالهاي 1341 تا 1357 به مدت 16 سال به طول انجاميد. در اين دوره ساختار اقتصادي- اجتماعي و به تبع آن سيماي سياسي ايران كاملا دگرگون شد و فرآيند نوسازي اقتصادي- تكنولوژي، جامعه ايران را در مدتي كوتاه از شرايط سنتي با رشد اقتصادي متوسط و تحولات نسبتا آرام اجتماعي و سياسي به وضعيت شبه مدرن با تسلط صنعت و نفت بر اقتصاد- به جاي كشاورزي- همراه با برقرار پيوندهاي ژرف اقتصادي و سياسي با جهان خارج و به ويژه بلوك غرب تبديل كرد. در طول اجراي اين سه برنامه همچنين تحولات ژرف اجتماعي، ساختار جامعه روستايي ايران را به جامعه شهري تغيير داد. ميليونها نفر در كمتر از دو دهه از روستاها به شهرها و عمدتا تهران آمدند و بزرگترين موج مهاجرت برگشت ناپذير تاريخ ايران را شكل دادند. همچنين، شتاب رشد اقتصادي ايران به صورتي بيسابقه و در طول 15 سال، نظام توزيع ثروت، جايگاه شهر در مقايسه با روستا، و نيز تحولات اجتماعي و سياسي عظيمي چون انقلاب 22 بهمن 1357 و پيامدهاي بعدي آن را فراهم آورد. در واقع، مقدمات انقلاب، در طول اجراي سه برنامه عمراني با سمتگيريهاي اقتصادي- اجتماعي در جريان اجراي آنها آماده شد.
نويسنده در كتاب حاضر ميكوشد با توضيح برنامههاي عمراني به تفكيك هر برنامه و مقايسه هر يك از آنها با يكديگر و با آنچه در صحنه عمل اتفاق افتاد، نشان دهد كه نقش اين برنامهها در رويدادهاي منتهي به انقلاب 22 بهمن چه بود. آيا برنامهها عملي شد؟ ميزان و عوامل انحراف از برنامه چه بود؟ سعيد ليلاز در اين كتاب نشان ميدهد كه با توجه به تسلط مناسبات سياسي استبدادي در ايران و تصلب آن به موازات بهبود اوضاع اقتصادي، افزايش نابرابريهاي توزيع ثروت در طول جغرافياي ايران يعني ميان شهر و روستا و در ژرفاي آن يعني طبقات اجتماعي، سيطره نفت و درآمدهاي نفتي در رشد اقتصادي، وابستگي اقتصادي ايران به اقتصاد متورم جهاني، و سرانجام مهاجرت عظيم انساني از روستا به شهر در كنار ناكارآمدي ساختار اجرايي و سياسي براي هضم و حل اين مهاجران در درون شهر، شكست برنامههاي نوسازي ايران به شرط حفظ مناسبات اجتماعي و سياسي موجود را گريز ناپذير كرده بود و هر يك از دو عامل اجراي برنامههاي عمراني و انحراف از آن، به سهم خود در اين فرجام نقش ايفا كردند.
به عبارت ديگر اگرچه برنامههاي اول و دوم با انضباط به اجرا در آمدند، اما برنامه سوم به موج افزايش شديد درآمدهاي نفتي برخورد كه در سر راه خود تقريبا همهچيز را براي هميشه با خود برد؛ از برنامه و برنامهريزي گرفته تا خود رژيم شاه. در عين حال از اواخر دهه 1340 خورشيدي برخي تحولات بينالمللي مانند جنگ اعراب و اسراييل، كودتاي حزب بعث عراق، زمينگير شدن ايالات متحده در جنگ ويتنام، بحران واترگيت بهشدت گرفتن ديكتاتوري در ايران و تسريع روند فروپاشي كمك كرد. در پايان اختلالي كوچك در درآمدهاي نفت كه بهشدت بر شكاف طبقاتي افزوده بود، كافي بود براي فروپاشيدن نظامي كه پس لرزههاي سقوط آن هنوز ادامه دارد.