• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3749 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۳۰ بهمن

تاريخ‌گرايي نوين با حضور حسين پاينده، حسين مصباحيان و داريوش رحمانيان

عليه كلان روايت‌ها و كلان نظريه‌ها

محسن آزموده

نگاه به تاريخ به منزله روايت طابق النعل بالنعل با واقعيت عيني و گزارشي از «آنچه واقعا رخ داده است»، امروز ديگر طرفدار ندارد و تاريخ‌نگاران و اهالي تاريخ ديگر به دنبال روايتي كلان و يك دست ساز نيستند كه با آن همه پراكندگي و تكثر و تنوع واقعيت بيروني را يك كاسه كنند، به بهاي حذف و طرد و مسكوت گذاشتن بخش‌هايي كه در چارچوب‌هاي پيشيني جا نمي‌گيرند و به اين بهانه پوسيده كه اينها مهم نيستند! بگذريم كه تاريخ‌گرايان جديد منكر حقيقت تاريخي هستند و همه تاريخ را روايت تاريخ مي‌خوانند. نخستين نشست فرهنگ، تاريخ و پژوهش‌هاي ميان رشته‌اي در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات به يكي از اين رويكردهاي نوين به تاريخ با عنوان تاريخ‌گرايي نوين (نو تاريخيت‌گرايي ) اختصاص داشت. در اين نشست حسين پاينده به متفكران برجسته‌اي كه بر اين جريان فكري تاثيرگذار بوده‌اند، پرداخت، حسين مصباحيان ضمن بيان برخي ويژگي‌هاي اين جريان نسبت آن با فلسفه معاصر و داريوش رحمانيان برخي وجوه اين رويكرد نو را بررسيد.

 

تاريخ‌گرايي نوين

حسين پاينده

استاد دانشگاه علامه طباطبايي

حسين پاينده پس از اشاره به ضرورت همكاري‌هاي ميان رشته‌اي و تاكيد بر اينكه شكل‌گيري حلقه فرهنگ، تاريخ و پژوهش‌هاي ميان رشته‌اي تحقق آرزوي ديرينه او در اين زمينه بوده، بحث خود را با طرح اين پرسش آغاز كرد كه چرا صحبت كردن از تاريخ‌گرايي نوين براي جامعه امروز ما ضرورت دارد و معرفي اين تفكر در حوزه علوم انساني چه پيامدهاي گسترده‌اي براي ما به دنبال خواهد داشت و گفت: در بحث حاضر به يكي، دو تا از شالوده‌هاي اين موضوع مي‌پردازم تا نشان دهم كه چگونه موضوعي كه ريشه در فلسفه دارد، تبديل به ديدگاهي راجع به پژوهيدن تاريخ شده و از آنجا وارد حوزه نظريه و نقد ادبي شده است چندان كه منتقدان ادبي دهه‌هاي 70 و 80 به بعد خود را ناگزير از آشنايي با اين رويكرد نوين مي‌دانستند.  پاينده تاكيد كرد: راجع به تاريخ همواره موضوعي مهم در مطالعات علوم انساني و بالاخص ادبيات بوده است، اما پسوند نوين حكايت از اين دارد كه چه بسا پايه‌هاي فكري متفكران علوم انساني در خصوص تاريخ دستخوش تغيير شده است. اين نگاه را در اين جمله مي‌توان خلاصه كرد كه بين تاريخ و گذشته بايد تمايز قايل شويم، در حالي كه معمولا اين دو مترادف تلقي مي‌شوند، در حالي كه نگاه تاريخ‌نگاران جديد چنين نيست و ايشان تمايز مهمي ميان اين دو قايل مي‌شوند. براي فهم اين تمايز بايد به دو متفكر تاثيرگذار بازگرديم، نخست نيچه و ديگري فوكو. هر كدام از اين دو متفكر يكي در اواخر قرن نوزدهم ميلادي و ديگري در اواسط قرن بيستم تاثير بسزايي در شكل‌گيري تفكر نويني داشتند كه شالوده تاريخ‌گرايي جديد داشت.
نيچه و تاريخ
پاينده در ادامه به نگاه نيچه به تاريخ اشاره كرد و گفت: از منظر نيچه معرفت تاريخي، همواره معرفتي نظرگاهي و مبتني بر perspective است. مطابق با معرفت‌شناسي ضد پوزيتيويستي نيچه، شناخت همواره با واسطه مفاهيم و تفسير براي سوژه امكان‌پذير مي‌شود، به بيان ديگر معرفت هيچ‌وقت مبين حقايق بي‌واسطه نيست. بنابراين شناخت هر چيزي مثل رويدادهاي تاريخي يا آثار هنري يا... از منظر نيچه برابر است با تفسير آن چيز. تاريخ‌نگاران و كتاب‌هاي تاريخ هرگز نمي‌توانند حقايق مطلق تاريخي يا شناختي عيني از تاريخ به دست دهند. آنچه در كتاب‌هاي تاريخ مي‌خوانيم، چشم‌اندازي است كه بر روي تاريخ باز مي‌شود نه خود تاريخ و اين چشم‌انداز بر اساس ذهنيت تاريخدانان گشوده مي‌شود.
پاينده تاكيد كرد: اغلب به اين عبارت بر مي‌خوريم كه اين يك حقيقت تاريخي است، در حالي كه از منظر نيچه حقايق تاريخي از نظرگاه‌هايي بر مي‌آيند كه بر حقيقي بودن آن رويدادهاي تاريخي مهر تاييد زده‌اند، وگرنه حقيقت واجد ذات يا جوهر ثابتي نيست. در گفته‌ها يا نوشته‌هاي تاريخ‌نگاران، حقايقي منعكس مي‌شود كه اصحاب قدرت براي حفظ منافع خودشان آن را به آن عنوان حقيقت تعريف كرده‌اند. نيچه با رويكردي كه تاريخ را زنجيره‌اي از وقايع علي مي‌داند، مخالف است و نوشتن تاريخ را برابر با تاريخ‌نگاري (historiography) نمي‌داند. او نگاهي تبارشناختي نسبت به تاريخ دارد كه مطابق با آن ارزش‌هاي انساني در طول تاريخ دايما در حال تجديدنظر شدن و بازتفسير شدن هستند. برابر با اين ديدگاه نبايد سير تغيير و تحول اين ارزش‌ها را به شرحي از وقايعي كه حلقه‌هاي يك زنجيره علت و معلولي هستند، فروبكاهيم. اين روشي است كه در كتاب‌هاي تاريخ‌نگارانه اتخاذ مي‌شود.
فوكو و تاريخ
پاينده ديدگاه مبتني بر چشم‌اندازگرايي نيچه را با بحث ميشل فوكو ذيل عنوان شناخت مان مرتبط دانست و سپس به بحث از گفتمان در نگاه فوكو پرداخت و گفت: مطابق با ميشل فوكو «حقيقت تاريخي» ثابت نيست، بلكه بر حسب گفتمان‌هاي مختلف دايما در حال تعديل شدن است، همان محو و پديدارشدني كه نيچه به عبارتي ديگر از آن سخن گفته بود. بنابراين هرگز نمي‌شود حقيقت را يك‌بار و براي هميشه تبيين كرد. فوكو اين معرفت‌شناسي ضدپوزيتويستي را چنين تكميل مي‌كند كه مي‌گويد در پس هر حقيقتي يك گفتمان نهفته است كه آن را قابل فهم كرده است. او هم معتقد به سير خطي در تاريخ نيست و براي آن غايتي متعالي متصور نيست. از ديد او آنچه «حقيقت تاريخي» تلقي مي‌شود، ممكن است در برهه‌اي ديگر حقيقتي متفاوت تلقي شود. در نتيجه هر دوره‌اي يك گفتمان خاص كه مسلط است، رويدادهاي تاريخي را بر اساس آن گفتمان تفسير و در واقع بازتفسير مي‌كند. يعني همچنان كه ملاك‌هاي ارزيابي نيكي و شر متغير هستند، ارزيابي‌هاي‌مان از رفتار نيك و اعمال شرورانه نيز در تاريخ متغير هستند. يعني امر هنجارين (normal) همواره به كنشي اطلاق مي‌شود كه با معيارهاي گفتماني مجاز شمرده مي‌شود كه اگر از آن تخطي كنيم، از گفتمان خارج شده‌ايم.
پاينده گفت: فوكو استدلال مي‌كند كه انسان‌ها در هر دوره‌اي با شناختمان (episteme) همان دوره فكر مي‌كنند و در غير اين صورت افكار و سخنان شان نابهنجار (abnormal) تلقي مي‌شود. او نخست در كتاب نظم اشيا اصطلاح شناختمان را به كار برد. شناختمان مجموعه‌اي از مفروضات بنيادين درباره ماهيت دانش است كه در هر برهه‌اي از تاريخ شكل مي‌گيرد. او چگونگي كسب و انتظام دادن به دانش و اشاعه آن را شناختمان مي‌نامد. بر اين اساس مطابق با ديدگاه فوكو اگر مورخي تاريخ يك جنگ را ثبت كرده و يكي از فرماندهان را به علت نوع فرماندهي‌اش در آن جنگ رشيد خوانده، مفهوم رشادت بر حسب قواعدي در آن كتاب تاريخ به كار رفته كه شناختمان آن جامعه آن را تعريف كرده است. يعني مورخ نمي‌تواند مفهوم شناختمان را به صورت خودخواسته (arbitrary) تغيير بدهد. شناختمان بر تعريف‌هاي ارايه شده توسط نهادهاي خاص صحه مي‌گذارد و با اين صحه گذاشتن معيار يا چارچوبي براي كاربرد اين مفهوم تعيين مي‌كند و خروج از اين چارچوب شناختماني (epistemic) امكان‌پذير نيست. در نتيجه مي‌توان گفت صحت و سقم گزاره‌هايي كه راجع به تاريخ بيان مي‌شود، بر اساس ميزان پايبندي‌شان بر ملاك‌هاي گفتماني ارزيابي مي‌شود. بنابراين هيچ كتاب تاريخي را نمي‌توان بيانگر حقيقت محض و عين واقعيت خواند.
متني كردن گذشته
پاينده گفت: با اين انقلاب فلسفي كه از آراي نيچه و فوكو بر آمده، تاريخ‌گرايان نوين با اصطلاح روح زمانه نيز مشكل دارند. نتيجه مهم ديگر اين است كه مطابق با ديدگاه تاريخ‌گرايان نوين، شناخت دقيق از تاريخ ناممكن است. تاريخ‌گرايان سنتي معتقد بودند اگر كسي صادقانه منابع موجود از تاريخ را بررسي كند و بدون نظر خاصي فقط آنها را بيان كند، عين حقيقت را به مخاطباني از نسل‌هاي بعدي منتقل كرده است، اما لوئيس مانتروز از نظريه پردازان اصلي تاريخ‌گرايي نوين در مقاله‌اي مي‌گويد كه نمي‌توانيم شناخت كامل و موثقي از گذشته به دست آوريم، يعني نمي‌توانيم زندگاني مادي جامعه‌اي را بدون واسطه نشانه‌هاي متني (textual) جامعه مورد نظر بشناسيم. از منظر تاريخ‌گرايان نوين هر شرح تاريخي شكلي از متني كردن گذشته است. گذشته دسترس‌ناپذير است و آنچه تاريخ مي‌خوانيم، گذشته متني‌شده‌اي است كه از ذهنيت يك مورخ گذشته است و بنابراين تاريخ هرگز برابر با گذشته نيست. تمام كتاب‌هاي گذشته تاريخ گذشته را تبديل به روايت مي‌كنند و از اين حيث شباهت به شعرهاي روايي يا رمان و داستان دارند.
پاينده در ادامه در مقام ارايه مثالي از شكل‌گيري يك روايت تاريخي درباره يك واقعه با اشاره به هويت تاريخي ساختمان پلاسكو به روايت‌هاي متعدد از چشم‌اندازه‌هاي متفاوتي كه از اين فروپاشي تراژيك رخ داد، پرداخت و گفت: اين روايت‌ها و شرح ها (accounts) از اين فروپاشي ضرورتا در پيوند با نگاه گفتماني راوي از گذشته اين ساختمان و رويدادهاي آن روز و... است. مساله صداقت نيست، يعني بحث از تاريخ‌نگار دروغگو و صادق نيست و چنين رويكردي ساده‌انگارانه است. بحث بر سر بيان گفتماني و متكثر است.
تاريخ در پرتو ادبيات
پاينده در پايان به رابطه اين ديدگاه تاريخ‌نگارانه جديد با نقد ادبي پرداخت و گفت: در گذشته گفته مي‌شد هر اثر ادبي را بايد در ظرف (container) تاريخي آن تفسير كرد و از روح زمانه در هر دوره‌اي سخن گفته مي‌شد. تاريخ نيز يا كلان (تاريخ عمومي جامعه) بود يا خرد (تاريخ شخصي شاعر يا نويسنده) و دومي را تابع اولي مي‌خوانديم. زندگينامه را نيز از حيث تاريخي در نظر مي‌گرفتيم. اما امروزه به پيروي از تاريخ‌نگاران جديد آثار ادبي تاريخ كلان تاريخ گفتماني و تاريخ قدرت است، اما وظيفه نقد ادبي پرداختن به خرده گفتمان‌هاي مغلوب و مسكوت است، يعني پژوهشگر ادبيات امروزه بايد ببيند با وجود گفتمان غالب در دوره‌هاي مختلف تاريخي چه گفتمان‌هايي ساكت پنداشته شده بودند. در پايان اينكه فقط تاريخ نيست كه ادبيات را قابل فهم مي‌كند، بلكه ادبيات نيز به تاريخ شكل مي‌دهد، يعني متون ادبي در برگيرنده گفتمان‌هايي هستند كه وقتي نشر پيدا مي‌كنند و در ذهنيت خوانندگان پژواك پيدا مي‌كنند، مي‌توانند بر تاريخ اثر بگذارند. بنابراين بر خلاف سخن تاريخ‌نگاران سنتي كه مي‌گفتند ادبيات را در پرتو تاريخ بفهميم، تاريخ‌گرايان نوين معتقدند تاريخ را از جمله در پرتو ادبيات مي‌توان فهميد.


در ضرورت ارايه تعاريف سلبي از مفاهيم

حسين مصباحيان

استاد فلسفه و پژوهشگر

حسين مصباحيان بحث خود را با تاكيد بر مفهوم new historicism آغاز كرد و گفت: اين مفهوم در ادبيات فارسي «نو تاريخي باوري» يا «نوتاريخي‌گري» يا «نو تاريخيت‌گرايي» ترجمه شده است، در حالي كه به نظر مي‌رسد ترجمه «تاريخ‌گرايي نوين» ترجمه بهتري است، زيرا تاريخي‌گري امري متعلق به تاريخ را در ذهن متداعي مي‌كند، در حالي كه تاريخ‌گرايي نوين رويكردي نوين به مباحث تاريخي را پيشنهاد مي‌كند. بحث اصلي من اين است كه تاريخ‌گرايي نوين چه چيزي نيست زيرا ابهام زدايي يا ارايه تعاريف سلب به ما كمك مي‌كند، ايده مركزي هر مفهومي را بهتر ببينيم.
مصباحيان در ادامه به بيان نسبت تاريخ‌گرايي نو با تاريخ‌گرايي قديم اشاره كرد و گفت: در سنت تاريخ‌گرايي ميان اين دو وجوه مشتركي موجود است كه عمده‌ترينش تكيه بر متن ادبي و قرار دادن آن در متن تاريخ است. اما تفاوت بنيادين آنها اين است كه در تاريخ‌گرايي قديم كه تيليارد در 1940 موسس آن است، هنوز اصل بر بي‌طرفي مورخ و حفظ عينيت است در حالي كه در تاريخ‌گرايي نو اصلا چنين چيزي امكان‌پذير نيست و تاريخ از سه فيلتر اول ايدئولوژي زماني كه تاريخ نگاشته شده، دوم ايدئولوژي زماني كه تاريخ خوانده مي‌شود و سوم ايدئولوژي مولف تاريخ مي‌گذرد و به اين دليل تاريخ به هيچ‌وجه بي‌طرف و خنثي نيست و امكان‌ناپذيري شناخت عيني تاريخ، يكي ديگر از ويژگي‌هاي تاريخ‌گرايي نو است. گاهي نيز تاريخ‌گرايي نو با ماترياليزم فرهنگي كه در دهه 1980 در بريتانيا پديد آمده، يكي گرفته مي‌شود، اما اين دو ضمن نزديكي‌هايي كه با هم دارند، يكي نيستند. مهم‌ترين تفاوت اين است كه در ماترياليسم فرهنگي تعهد سياسي وجود دارد، اما در تاريخ‌گرايي نو چنين تعهدي وجود ندارد، تفاوت دوم در اين است كه در ماترياليسم فرهنگي، فرهنگ رو ساخت زيرساخت اقتصادي است، اما در تاريخ‌نگاري چنين نيست، ضمن اينكه ترجمه لفظ ماترياليسم فرهنگي به مادي‌گرايي  فرهنگي محل اشكال است، زيرا مادي‌گرايي  را معمولا در مقابل معنويت‌گرايي  به كار مي‌بريم، اما اين جا ماترياليسم در مقابل ايده‌آليسم است، يعني منشا فكر را در تحولات واقعي اجتماعي، عيني و فرهنگي جست‌وجو مي‌كنيم.
فوكو و تاريخ‌گرايي نوين
مصباحيان سپس به نسبت اين تاريخ‌گرايي نو با فوكو اشاره كرد و گفت: اگرچه رابطه فوكو با اين تاريخ‌گرايي نو درست است، اما خلاصه كردن تاريخ‌گرايي نو در فوكو محل اشكال است و بايد از متفكران ديگري چون بودريار، دريدا و... نيز ياد كرد. ضمن آنكه بايد به تفاوت‌هاي انديشه فوكو با تاريخ‌گرايي نو نيز توجه كرد. تفاوت نخست اين است كه فوكو تحت تاثير نيچه از ديرينه‌شناسي دانش شروع مي‌كند و به تبارشناسي قدرت مي‌پردازد، يعني نزد او تبارشناسي شكل تكامل يافته‌تري از ديرينه‌شناسي است. او در مقاله نيچه، تبارشناسي و تاريخ در بحث از اپيستمه‌ها نكاتي را مطرح مي‌كند كه با تاريخ‌گرايي نو متفاوت است. او معتقد است كه 4 اپيستمه داريم: اپيستمه رنسانس (تا 1660)، اپيستمه دوره كلاسيك، اپيستمه دوره مدرن و اپيستمه عصر پساها (از 1950 به بعد) . ويژگي نخستين اپيستمه نزد او همانندي است، يعني در اين اپيستمه شاهد تاكيد بر هماهنگي همه پديده‌هاي تاريخي هستيم، اين همانندي با معرفت متفاوت مي‌شود، زيرا ما را از شناخت موردي جهان و آنچه در آن است، باز مي‌دارد. در دوره كلاسيك عقل مي‌آيد و تفكيك شروع مي‌شود و در دوره معاصر بحث توانايي بشر در نگارش كتاب هستي مطرح مي‌شود. بنابراين اگرچه فوكو در تاريخ‌گرايي نو تاثيرگذار بوده است، اما خود اين تاريخ‌گرايي به فوكو قابل فروكاست نيست.
ويژگي‌هاي تاريخ‌گرايي نو
مصباحيان در ادامه به ويژگي‌هاي اصلي تاريخ‌گرايي نو پرداخت و گفت: امكان ناپذيري شناخت تاريخي نخستين ويژگي تاريخ‌گرايي نو است، چرا كه هر شرح تاريخي به تعبير هايدن وايت نوعي روايت است. بنابراين مقابله با هر نوع پوزيتيويسم خام مثل پوزيتيويسم فون رانكه‌اي از ويژگي‌هاي اصلي تاريخ‌گرايي نو است. در اين سنت خود رخداد دست نيافتني است و ما همواره به گزارشي از آن دست پيدا مي‌كنيم. ويژگي دوم اين تاريخ‌گرايي نو اين است كه سرشت واقعي عليت حل نشده است. سومين ويژگي اجتناب ناپذيري آميخته بودن رخدادها با تفسير آنهاست. چهارمين ويژگي امكان ناپذيري كشف حقيقت تاريخي در تاريخ‌گرايي نو است. مجموعه اين ويژگي‌ها بمباردماني به سنت پوزيتيوستي و تجربه‌گرايي  تاريخ است، زيرا در آن سنت مي‌توانيم گذشته را بشناسيم، اما در اين سنت قادر نيستيم گذشته را بشناسيم و اين تحول (shift) بزرگي است كه در روش پژوهش مورخين نيز بسيار موثر است.
نسبت تاريخ‌گرايي نو با فلسفه
مصباحيان سپس به نسبت تاريخ‌گرايي نو با فلسفه پرداخت و گفت: تاريخ‌گرايي نو نسبتي مستقيم و درجه اولي با فلسفه معاصر دارد، زيرا همين اتفاق در فلسفه نيز رخ داده است. يعني در فلسفه تا دست‌كم زمان هگل، فيلسوفان معتقد بودند كه كتاب هستي را مي‌توان نوشت. هگل در دايره‌المعارفش در سه بخش مي‌خواست كتاب طبيعت، كتاب روح و كتاب حق را بنويسد به اين معنا كه برداشت او از طبيعت و روح و حق با خود طبيعت و روح و حق يكي است. اين نگرش امروزه يك توهم است. دريدا در مقابل اين نگرش در بحث پايان كتاب و آغاز نوشتار از ناممكن بودن نگاشتن كتاب هستي سخن مي‌گويد. نسبت بعدي تاريخ‌گرايي نو و فلسفه، مساله «تفاوط» است، اين «تفاوط» تاكيد مي‌كند كه اولا ميان هستي و درك ما از هستي تفاوت وجود دارد و ثانيا بايد به اين تفاوت دامن زد و بايد حقيقت را به تعويق انداخت. در تاريخ‌گرايي نو نيز درك ما از تاريخ با خود تاريخ يكي نيست. سومين مساله‌اي كه در فلسفه عصر پساها وداع با پايان‌هاست. دريدا در كتاب اشباح ماركس به تفصيل عليه فوكوياما و نظريه پايان تاريخ او مي‌پردازد و مي‌گويد پايان تاريخ با پايان انسان يكي است. ما در فلسفه تاريخ نظري سنتي نيز پايان تاريخ داريم. در كتاب ياسپرس از آغاز و انجام تاريخ بحث مي‌شود و در ماركس از جامعه اشتراكي ثانويه بحث مي‌شود، اما در فلسفه‌هاي پسا و تاريخ‌گرايي نو، پايان تاريخ نداريم. شباهت ديگر تاريخ‌گرايي نو و فلسفه پايان هر نوع كلي‌گرايي ، ماهيت‌گرايي ، بنيادگرايي و همه شمول‌گرايي  است.
مصباحيان در پايان به مزاياي تاريخ‌گرايي نو و فلسفه‌هاي پسا اشاره كرد و گفت: ما به عنوان افرادي كه در حال انديشيدن و فكر كردن هستيم، به واسطه تاريخ‌گرايي نو و فلسفه‌هاي پسا، از يكسري توهمات خلاص مي‌شويم. يعني در مقام پژوهشگر تاريخي از آغاز به دنبال حقيقت تاريخي نيستيم، زيرا پيشاپيش علوم بر ما مشخص كرده كه چنين چيزي محال است و به عنوان پژوهشگر فلسفه نيز مي‌دانيم كه شناخت ما از هستي و انسان متفاوت و متكثر خواهد بود. اين نكته ما را واقع‌بين (و نه واقع‌گرا) مي‌كند و باعث مي‌شود كه محدوديت‌هاي امكانات‌مان را ببينيم. البته بايد با تاريخ‌گرايي نو و فلسفه‌هاي پسا برخورد انتقادي نيز داشته باشيم.

 

درباره تاريخ‌گرايي جديد

داريوش رحمانيان

استاد تاريخ دانشگاه تهران

داريوش رحمانيان واپسين سخنران اين نشست بحث خود را با اشاره به پيشينه آشنايي خود با بحث تاريخ‌گرايي نو آغاز كرد و گفت: نخستين‌بار حدود 20 سال پيش با اين مباحث در مقالاتي در ايران‌نامه آشنا شدم كه بعدا مجموعه‌اي از اين مقالات به همت نشر آتيه در كتابي با عنوان تجدد و تجددستيزي در ايران (1378) منتشر شد. ايشان در مقدمه اين كتاب نقطه عزيمت خود را تاريخ‌گرايي نوين خواند. از آن زمان به طور مداوم و افتان و خيزان پيگير اين مبحث بوده‌ام. متاسفانه در زبان فارسي در اين زمينه مطالب بسيار كمي منتشر شده است. در حالي كه در زبان انگليسي مطالب فراواني در اين زمينه يافت مي‌شود و اين بسيار دريغ‌ناك است.
نظريه، مكتب، حلقه يا جريان؟
رحمانيان در ادامه به طرح اين پرسش پرداخت كه تاريخ‌گرايي جديد را چه مي‌توان خواند؟ و گفت: آيا تاريخ‌گرايي جديد يك رويكرد، نظريه، مكتب، روش، چشم‌انداز، يك موج، حلقه يا جريان است؟ توضيحي كه ارايه مي‌شود اين است كه ايشان يك مكتب (school) نيستند و وحدتي ارگانيك ميان كساني كه تاريخ‌گرايان نو خوانده مي‌شوند، وجود ندارد. البته چند ارگان و نشريه دارند كه كانون بحث آنها تاريخ‌گرايي نوين بوده است. اما به نظر من نقد برخي منتقدين به ايشان از جهاتي درست است. يكي از منتقدين مي‌گويد اساسا تاريخ‌گرايي نو، نو نيست و به اين معنا تاريخ‌گرايي نو، همان تاريخ‌گرايي (historicism) كلاسيك است. البته بايد توجه كرد كه در زبان انگليسي دو تعبير  historism (تاريخي‌گري يا تاريخ‌باوري) است و ديگري historicism (تاريخ‌گرايي) است كه در فارسي هر دو را به اشتباه تاريخ‌گرايي ترجمه كرده‌ايم. historicism  در اصل از زبان آلماني آمده است، يعني برخي متفكران آلماني كه در حوزه‌هاي گوناگون مي‌انديشيدند اصطلاح Historismus را وضع كردند كه در زبان انگليسي به historicism ترجمه شد و منشأ خطا در نزد كارل پوپر در كتاب فقر تاريخ‌گرايي نيز شد، يعني او ميان اين دو اصطلاح خلط كرد. دكتر مصباحيان اشاره كردند كه تفاوت عمده‌اي ميان نوتاريخ‌گرايي و تاريخ‌گرايي سنتي يا كهنه وجود دارد كه اين تفاوت در اين است كه تاريخ‌گرايان نو كلا ادعاي عينيت را نفي مي‌كنند. اين سخن هم درست و هم قابل مناقشه است. به اين معنا درست است كه پاره‌اي از بزرگان تاريخ باوري مثل ويلهلم ديلتاي با رويكردي عينيت‌گرا از منطق پژوهش تاريخ باور دفاع مي‌كند و از روش تاريخي يا به زعم خودش هرمنوتيك سخن مي‌گويد. ريشه اين بحث را تا ويكو مي‌توان پيگيري كرد. از ويكو تا ديلتاي و از ديلتاي تا كالينگوود مي‌توان اين بحث را ديد كه اين دسته از متفكران مي‌خواهند در برابر علم تجربي كه مدعي عينيت روشي (methodic) است، موضع بگيرند و براي علوم انساني (Geisteswissenschaften) قايل به روش تاريخي مي‌شوند. البته بايد توجه كرد كه اصولا اصالت دادن به روش (method) امر جديدي است كه با كتاب گفتار در روش دكارت فيلسوف و رياضيدان مطرح مي‌شود. اگر ظهور دكارت نبود، انقلاب علمي قرن‌هاي 17 و 18 ميلادي رخ نمي‌داد. بنابراين نقد آن منتقد درست است كه اگر نوتاريخي‌باوري يا نوتاريخي‌گرايي  را به اين معنايي كه ديلتاي مي‌گفت، در نظر بگيريم، نقد او درست است. بنابراين اشاره‌اي كه دكتر پاينده به درستي بر نيچه كرد، درست است. زيرا موضع نيچه به متافيزيك غربي همين است كه حقيقت خودش افسانه است و مبتني بر اراده به قدرت ساخته مي‌شود و يافته نمي‌شود و دليل نيچه نيز اين است كه حقيقت امري انساني است و نه امري آسماني. انسان هم تاريخ‌مند است و در نتيجه هر آنچه تاريخ‌مند است، قابل تعريف نيست. بنابراين حقيقت تاريخي است و به شكل تاريخي، شكل مي‌گيرد.
مخالف تخصص‌گرايي
رحمانيان در ادامه گفت: بايد درباره اسم نحله‌ها و مكتب‌ها، به پيشاتاريخ‌شان و زمان تولدشان توجه كنيم. يعني پيش از آنكه اگوست كنت اسم كار خودش را سوسيولوژي بخواند، اسم سوسيولوژي پديد آمده بود. بنابراين به طور خلاصه بايد گفت كه به تاريخ‌گرايي نو پيش از آنكه كسي به نام وزلي موريس در اوايل دهه 1970 آن را در مقاله‌اي در مجله ژانر به كار بگيرد، عمل مي‌شد، بعدا هم كسي به اسم مك كننز بود كه اين اصطلاح را 9-8 سال بعد به كار گرفت و بلافاصله گرين بلت در حوزه مطالعات ادبي با رويكردهاي نقد ادبي و مطالعات مربوط به رنسانس را به كار بست. برخي از هواداران اين نحله، در درون آن نماندند. بسامد تكرار اين اصطلاح در آثار اين پژوهشگران فراز و فرودهاي معناداري دارد. اما آنچه مهم است اين يك موج جديد بود. يعني اگر به يك مكتب واحد تبديل نشد، واقعيت اين است كه موج نيرومندي ايجاد كرد و تقريبا همه حوزه‌هاي علوم انساني را دربرگرفت.
رحمانيان در بيان برخي ويژگي‌هاي اين جريان گفت: اين جريان به‌شدت مخالف تخصص‌گرايي  و رويكرد كلاسيك رشته‌اي است و تخصص‌گرايي  را به اين معنا كه جهان انساني را به حوزه‌هاي منفك و ابژه‌هاي قابل مطالعه روش مند به معناي كلاسيك كلمه تبديل كنيم و بعد ادعاي عينيت بكنيم، يك افسانه مي‌دانند. بنابراين اين جريان منادي نوعي همگرايي بين حوزه‌هاي دانش است و تاكيد مي‌كنند اين همگرايي بايد مبتني بر فروتني و تواضع باشد، يعني به ضعف‌هاي آن رشته مبتني باشد. معناي اين سخن منحل شدن رشته‌هاي علمي نيست، بلكه معنايش ايجاد نوعي هم افزايي و همراهي و همزباني ميان اين رشته‌هاست. همچنين تاريخ باوران تاكيد مي‌كنند كه خود روش‌ها و نظريه‌ها و رويكردها و مفاهيم و مكتب‌ها و ژانرها و سبك‌ها و فراتر از آن رشته‌ها و شاخه‌ها و گرايش‌ها تاريخ مند و بنابراين حادث هستند. همه عرض هستند و هيچ كدام ذات يا جوهر نيستند و بنابراين نمي‌توانيم براي آنها هويت ذاتي قايل شويم.
از فوكو تا بورديو
رحمانيان گفت: وقتي تاريخ‌گرايي را در بستر (context) تاريخي آن قرار دهيم، به نتايج قابل توجهي مي‌رسيم. فلاسفه و متفكران و نظريه پردازان بسيار پر اهميتي زمينه ساز پيدايش اين موج جديد شدند. مسلما ميشل فوكو در راس است. ژاك دريدا با مفاهيم و چارچوب‌هاي نظري كه در نقد متافيزيك غربي به كار برد، به ويژه بحث متافيزيك حضور و بحث نوشتار و گفتار در گراماتولوژي در اين جريان موثر بود. پي ير بورديو، جامعه‌شناس و فيلسوف نامدار فرانسوي به ويژه با دو مفهوم عادت واره (Habitus) و حوزه يا ميدان در اين جريان موثر بود. او با خلق مفهوم جديد سرمايه نمادين (symbolic capital) آن را به جاي سرمايه ماركس قرار مي‌دهد و هشدار مي‌دهد كه براي فهم جهان تاريخي انساني و عرصه‌هاي مربوط به ادبيات و هنر و بازار آنها بايد به سه مفهوم تاكيد كنيم: عادت واره، حوزه يا ميدان و سرمايه نمادين. روش‌شناسي او تقريبا مثل رولان بارت و ميشل فوكو به مرگ سوژه مي‌انجامد. او در مقاله بسيار مهم جادوي برند، به اين مي‌پردازد كه اهميت يافتن فرد به عنوان هنرمند، به خاطر ويژگي‌هاي ذاتي‌اش نيست، بلكه به خاطر منطق آرايش نيروها در درون ميدان است كه وابسته به سرمايه نمادين و عادت واره است. اين نكته به‌شدت به نوتاريخ باوران و فعاليت‌هاي‌شان در حوزه نقد ادبي جهت داد.
بگذاريم فرهنگ‌ها خودشان سخن بگويند
رحمانيان در پايان گفت: يكي از موثرترين افراد در پيدايش اين نگرش كليفورد گيرتز انسان شناس فرهنگي نامدار امريكايي بود. حرف اساسي گيرتز در نقد انسان‌شناسي كلاسيك اين بود كه بگذاريم جوامع انساني و فرهنگ‌ها خودشان سخن بگويند. نوتاريخ‌باوران اين نكته را به خوبي گرفتند و به كار بستند. بحث او تاكيد بر مشكل زمان پريشي (anachronism) از سويي و دقت به خاستگاه نظريه‌ها از سوي ديگر بود. هشدارهاي گيرتسز بر بزرگان تاريخ‌باوري نو به ويژه استفان گرين بلت به‌شدت تاثير گذاشت. اين براي درد بزرگ نظريه‌زدگي و مفهوم زدگي ما كفايت مي‌كنند. ما به لحاظ نظري و مفهومي به‌شدت عقب مانده، مقلد و منفعل هستيم. پيام ايشان اين است كه از انفعال در آييم. پيام ايشان در برابر جهاني‌سازي كه وجه سياسي‌اش غربي كردن و وجه فرهنگي‌اش تحميل عينك و ذهنيت شرق شناختي بود، توجه به اين انفعال بود. بر اين اساس معتقدم كه به تأسي از من مي‌انديشم پس هستم دكارت، مي‌توان گفت من روايت مي‌كنم پس هستم. يعني يا روايت كن يا محو بشو. اين پيامي است كه از تاريخ‌گرايان نو اخذ مي‌شود. پيام بزرگ تاريخ‌گرايان نوين و آنچه آنها را از تاريخ‌گرايي كلاسيك متمايز مي‌كند اين است كه براي مطالعه جوامع و انسان‌هاي تاريخ مند و خاص كه جنبه‌هاي خاص و منحصر به فرد دارند، نبايد آنها را زير كلان روايت‌ها و كلان نظريه‌ها له كرد و مسكوت‌شان نگذاشت.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون