• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3753 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۴ اسفند

نقد كتاب «از ميان شيشه از ميان مه»، نوشته علي خدايي

داستان بازگشت به باران

ساره بهروزي

 از ميان شيشه از ميان مه عنوان داستان‌هاي كوتاهي است كه زباني ساده و لطيف دارند. داستان‌ها گاهي از زاويه ديد راوي سوم‌شخص روايت مي‌شوند، گاهي هم از زاويه ديد راوي اول شخص. اما در اين لطافت غمي شبيه مه پنهان شده است. خواننده هنگامي متوجه مسائل روزمره و درگيري‌هاي ذهني فرد مي‌شود كه داستان را به اتمام رسانده باشد. همين‌جاست كه پنهاني يك غم نيز آشكار مي‌شود. گذر زمان، تنهايي انسان‌ها، نيازهاي برآورده نشده در هريك از داستان‌ها به طور جداگانه‌اي به تصوير كشيده مي‌شوند. اما وحدت اندام وار داستان‌ها انتظار است؛ انتظاري غريب و جامانده در جايي كه نمي‌شناسيم. همين انتظار كمك مي‌كند تا راوي غم‌هاي سنگين را تحمل كند. رابرت هابسن مي‌گويد«انسان بودن به معني تنها بودن است، پيشرفت در جهت انسان شدن به معني كشف شيوه‌هاي نوين براي آرام گرفتن در تنهايي خويش است.»
به عقيده نگارنده، داستان‌هاي كوتاه كتاب «از ميان شيشه از ميان مه» بر رودي به نام واقعيت جريان دارند. موضوعات مربوط به زندگي بيان مي‌شوند البته با شيوه‌هاي متناسب و منطبق بر حال و هواي داستان. واقعيت‌هايي كه ملموس است. اما براي همه يكسان نيست و قرار هم نيست كه يكسان باشد. به دليل اينكه علاوه برتفاوت نوع زندگي افراد جامعه، انعكاس واقعيت در ذهن راوي‌ها هم وجود دارد. ذهنيت افراد براساس نوع شرايط زيستي و فرهنگي و بسياري ديگر از عوامل وابسته متفاوتند. براي نمونه راوي‌ در هر داستان با زبان جداگانه‌اي از تنهايي‌هاي منحصربه فرد سخن مي‌گويد.
«نيمه شب وقتي كسي در ساحل نبود كنار دريا رفت. موهايش را بافته بود موها به پاهايش مي‌خورد، به دست‌هايش مرهم زد. روي موج‌هاي آب نشست. دستش را توي آب برد. روي موج‌ها دراز كشيد. به آسمان نگاه كرد پر از ستاره بود. كاش براي مادام هم از آن مرهم مي‌بردم».
«احمد زرد بود. گفت: از اين جا هم مي‌گذشتم. دستت را مي‌گرفتم و مي‌گذشتم. بعدها تنها گذشتم. تو آنقدر از من دور شدي كه دستي را مي‌گرفتم و دنبال خودم مي‌كشيدم»
سه شكل متفاوت از تنهايي وجود دارد.
1- تنهايي بين فردي: به صورت جداافتادگي و بي‌كسي تجربه مي‌شود و به معناي دور افتادن از ديگران است. 2- تنهايي درون فردي: وقتي فرد احساسات و خواسته‌هايش را در درون نگه مي‌دارد و بايدها و نبايدها را به جاي آرزوهايش مي‌پذيرد و خودش نمي‌داند چه احساسي دارد. 3- تنهايي ميان فرد و دنيا، در اين مدل بارضايت‌بخش‌ترين روابط با ديگران و با خودشناسي و انسجام دروني همچنان در افراد ديده مي‌شود.
اين‌طور به نظر مي‌رسد كه شهرها در اين داستان‌ها داراي هويت هستند. شهرها مانند انسان‌ها روح لطيفي دارند. تصوير بندرانزلي باراني و پوشيده از مه براي خواننده لذت زيبايي مي‌آفريند. شايد هم نياز ديگر انسان را نشان مي‌دهد. اينكه انسان احساس تعلق به جايي داشته باشد. نياز به ريشه‌دار بودن يا شايد احساس بار ديگر در زادگاه خود بودن كه براي همه خوشايند و خاطره آفرين است. طوري كه وقتي انسان‌ها در زادگاه‌شان قرار مي‌گيرند از خاطرات تلخ هم با يادش بخير ياد مي‌كنند.
«مسافرها يكي يكي در باران گم شدند. فنيا ماند و ميدان انزلي» «باز هم انزلي!» لحن راوي، نوعي احساس بازگشت به خاطره‌هاي گذشته را نيز نمايان مي‌سازد. دريا، مه غليظ، باران همه عناصر لطيف جهان‌هستي هستند كه براي ما خوشايندند. اين عناصر به‌گونه‌اي زيبا تصويرسازي مي‌شوند.
 داستان نمكي داستاني‌است كه خواننده با رفت و برگشت‌هاي ذهني راوي متوجه انتظار مي‌شود. زني در انتظار شوهرش. علت را بايد حدس بزنيم. اما به ناگاه حضور شوهر پررنگ مي‌شود. حزن دوري يا غم بيماري. احمد كه انتظار آمدنش را داشتيم، طوري انعكاس داده مي‌شود كه حضورش با غمگيني نبودنش هر دو خواننده را غمگين مي‌كند. «مقنعه را جلو كشيدم. سوار ميني بوس شدم. خوب شد شام امشب را درست كردم تا به خانه برگردم ساعت هفت بعدازظهر شده و بيژن گرسنه مي‌ماند. احمد هم كه هيچ‌كاري نمي‌كند.» راوي با خويشتن غريبه است. به دنياي درون پناه مي‌برد اما صد افسوس كه مرهمي نمي‌يابد. اين تنهايي و انتظار خاطراتي را به يادش مي‌آورد كه در شرايط كنوني دردناك‌اند.
به نظر اوج داستان در خط پاياني قصه خلاصه‌مي‌شود تا خواننده مفهوم انتظار و سختي آن را را كامل‌تر حس كند.
«مقنعه‌ام را پرت مي‌كنم روي صندلي و مي‌گويم «براي عروسكت پارچه خريدم» مي‌گويد «ببينم.» مي‌گويم كيفم را باز كن. به آينه نگاه مي‌كنم. امروز هم نيامد.»
ضربه‌هاي روحي روان راوي را به هم ريخته است. پايبندي به عشقي كه نبودش مايه عذاب و تصور بودنش با بيماري اندوهناك است. در هر حال با سيرذهني و سيرواقعي، راوي چاره‌اي جز پذيرش وضعيت موجود ندارد. همچنين در داستان «خانه كنار دريا»، پيرزني كه مسوول پخت‌وپز و نگهداري خانه پسرش است. اين پيرزن آرزويش ديدن درياست. رنج پيرزن تجربه تنهايي در كنار افراد خانواده و همچنين بازگشت به دامان طبيعت است.
«پيرزن برنامه كار هر روزه‌اش را خوب مي‌دانست. ساعت پنج صبح بيدار مي‌شد... و يكراست به آشپزخانه مي‌رفت... قوري را كه روي سماور مي‌گذاشت نگاهش مي‌چرخيد به دور و بر آشپزخانه... پسرش مي‌آمد چاي مي‌خواست. شش و ربع عروسش مي‌آمد بعد نوبت قد ونيم قدها بود. هر روز صبحانه را مي‌چيد.»
اريك فروم نظريه‌پردازي است كه پايگاه جديدي را در علم انسان‌شناسي و روان‌شناختي به وجود آورد. او معتقد بود كه در قرن بيستم افراد بيشتر از هر دوران ديگري به آزادي دست يافتند و با اين حال از افراد قرن‌هاي گذشته احساس تنهايي و بيگانگي بيشتري كردند. وي توجه خاصي به تاريخچه فرد و همچنين تاريخ نوع بشر دارد. نقش اين دو تاريخ در شكل‌دهي شخصيت انسان مهم است.
او مي‌گويد نوع بشر به خاطر داشتن تاريخچه‌اي از احساس تنهايي، جدايي و بي‌اهميتي در رنج است. بنابراين نياز اساسي انسان در اين است كه از احساس انزوا بگريزد. احساس تعلقي ايجاد كند و براي زندگي خود معنايي بيابد.
در نهايت اينكه، ما از طبيعت دور شده‌ايم در حالي كه به آن نياز داريم. در گذشته‌هاي دور، طبيعت، يك چيزي براي جهت يابي بود تا آدميان راه خود را در جهان پيدا كنند. اما اين نياز به طبيعت رفته رفته در زندگي ما نابود شده است. نيازهايي مثل ارتباط، ريشه‌دار بودن، درك هويت، عشق و علاقه همه براي پيش راندن انسان به سوي دنياي طبيعي است. استفاده از عنصر طبيعي باران در بيشتر داستان‌هاي اين كتاب، اگرچه به لطافت تصويرها كمك كرده است، گويي ما را به باران و طبيعت زيبا باز‌مي‌گرداند. باران در نمادهاي سنتي داراي معاني بسيار است. براي نمونه از باران به عنوان مكاشفه، تطهير، باروري ياد مي‌شود. زمين با بارش باران بارور مي‌شود. كوپر در فرهنگ نمادهاي سنتي مي‌گويد «باران از آسمان فرو مي‌ريزد، زمين را باردار مي‌كند از اين رو او براي انسان و حيوان، گياه و حبوبات به دنيا مي‌آورد.» شايد در وجود تك‌تك ما انسان‌ها عشق بازگشت به طبيعت، پنهاني وجود دارد كه اينچنين براي زندگي تحت تاثير قرار مي‌گيريم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون