• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3765 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۹ اسفند

دوكلّه

تهمينه محمدي نمايشنامه نويس

 

 

دكتر اخوت بي‌اعتنا به حرافي‌هاي مشاور در بالكن سراسري را باز مي‌كند و نگاهي به كوه‌هاي شمال تهران مي‌اندازد.
كف دستش را زير بارش برفي مي‌گيرد كه تندتر شده است و چند لحظه به آسمان خيره مي‌شود. مشاوراخم كرده از سرما دست‌هايش را بهم مي‌مالد و ‌ها مي‌كند. به درون سالن بزرگ برمي‌گردند. مشاور در حالي كه در را مي‌بندد حرفش را از جايي كه قطع كرده ادامه مي‌دهد.
عنايت بفرماييد دكتر جان همه درها و پنجره‌ها سه جداره. عايق صددرصد صوت و سرما. هرچند كوچه اختصاصيه و كم‌رفت‌وآمده. سقف رو مشاهده كنيد. بلنددد. بهترين سازه منطقه‌ست به جان مادرم. فول امكانات. مي‌دونيد تو كار ما نخستين نكته شناخت روحيه و كاراكتر مشتريه. متاسفانه مشاورها به اين مسئله بي‌توجهن. هركي از راه مي‌رسه مي‌خواد بياد تو كار ما. آقا اين كار تخصص مي‌خواد بايد يه پا روانشناس باشي و قلق آدم‌ها دستت بياد. همه فكر ميكنن بابا چارتا فايل نشون ميديم و معامله شيرين جوش مي‌خوره و يه كميسيون چرب گيرمون مياد. ديگه حالا مشتري بدبخت بعدش راضي باشه و نباشه ببخشيد‌ها گور پدرش. من اين جورها كار نمي‌كنم. حال مي‌كنم با مشتري دمخور بشم و ببينم با چي كيف ميكنه. الان چند ماهه درگير شمام. به جان عزيزام فايل ديگه‌يي قبول نمي‌كنم. گفتم اول كار آقاي دكتروراه ميندازم و بعد. برا همين دلخور شدم ديروز با اون پسره بندري رفتين مورد ديدين. آقا اون اصلا در شأن شما نيست. اصلا كلاس كار شما راه دستش نيست. مشاهده فرموديد چي نشونتون داد. آشغال دوني. پسره دهاتي. حالا ديگه گذشته. وقت شما ارزش داره. آقاي دكتر تشريف بياريد. اجازه بديد من از اول همه چي رو طبق خواست و سليقه‌يي كه مطرح كرده بودين معرفي كنم، بعد همه جا رو دل سير بررسي كنين. حق دارين. شوخي كه نيست، بحث چند ميليارد پول بي‌زبونِ زحمت كشيده ست. همين اول در ورودي اين راهرو مي‌خوره به اتاق كار جنابعالي. سرويس كنارش. با در كشويي جدا ميشه. پرايوسي كامل وبي مزاحمت برا خانم بچه‌ها. به به ويو ابدي. تهرون زير پا. اينم ميني آشپزخونه. به خدا كل خونه ما اين اندازه‌ست. خب تشريف بيارين. دوتا سالن. پنجره‌ها پرده‌خور قدي. تي وي روم مجزا. بار. كيچن فول فرنيش ايتاليا. آقا ملك بسازبفروشي نيست. لاكچري. سازنده بنام. اتاق خدمتكار. لاندري‌روم. يه اتاق مهمان پايين. چار تا بالا. همه مستر. كمد‌ها كلازت واكينگ. مي‌خندد. هر سيصد تا كفش خانم دكتر جا ميشه. من كه نظرم اينه اين اتاق آقازاده باشه. ديوار مشترك نداره. تا نرسيدن ايران بدين آكوستيكش كنن راحت تا صبح به ساز و آوازش برسه. آشنا دكور كار هم دارم. اين مال دختر كوچيكه، گفتين اهل اندام و ورزش مرزشه. سعادت نداشتيم زيارتشون كنيم. يادم باشه سالن جيم و استخرسونا جكوزي رو نشونتون بدم، 24 ساعته فعال با مربي و ناجي تمام وقت.
تلفن مشاور زنگ مي‌خورد. به اتاق ديگر مي‌رود. دكتر اخوت كمدها را باز و بسته مي‌كند، شيرآلات را امتحان مي‌كند و به ديوارها و موكت دست مي‌كشد به همه‌چيز با رضايت و تحسين كامل نگاه مي‌كند. صداي مشاور به گوش مي‌رسد. چقدر كري، نمي‌تونم داد بزنم. كجا مي‌خواي باشم، تو زمين گلفم. بابا با اين مرتيكه اخوتم. دهن مارو صاف كرده. سه ماه علافشم. مرتيكه معلوم نيست چي كاره حسنه با اين همه مايه گوشي عهد بوق دستشه. نازي، جون تو اين يكي رو پسنديده. برج باغه. عروسك. همه چي تموم. ديگه مرگ مي‌خواد بره قبرستون. يارو هم پول لازمه. بدجور فروشنده‌ست. ‌اي خدا اگه بعله رو بگه يه كميسيوني گيرم مياد باقلوا. باشه. باشه بابا اول اداي نذر، عجب زن نفهمي من دارم‌ها. ميگم باشه. چه بخوره تو پوز اين پسره. گفتم فايل رو از چنگش درميارم. حال كردي با شوهرت.
قربان شما اين جايين. اخوت داخل اتاق مي‌شود. ببخشيد معطل شدين. مشتري بود، بدجور دلش هواي اين جارو داره. آقا نپره از دستمون. حيف حضرت عباسي. نمونه نداره تو تهرون. آقا بريم مشاعات رو هم ببينيد. آسانسور حمل بار. جونم براتون بگه. لابي من بيست و چهار ساعته. شوتينگ زباله. آنتن و جارو مركزي. روف گاردن مشجر. جاده تندرستي وپارك بازي كودك. به طبقه پايين مي‌رسند. اين هم بانك و سوپر ماركت و آرايشگاه وكافه رستوران. چند دختر جوان از راه مي‌رسند. اشاره‌يي به آنها مي‌كند (باخنده)، اصلا لازم نيست بزنيد بيرون، همه چي مهياست. همسايه‌ها هم يا خارج يا سرشناس. وزير و وكيل وهمه جوره آدم حسابي. بعض شما نباشه البته. سه تا پاركينگ سندي و انباري سي متري و پاركينگ مهمان. سند تك‌برگ و آماده...
اخوت بي‌توجه به مشاور از او فاصله مي‌گيرد و در حياط دوري مي‌زند، برف شديدتر شده ولايه سفيدي روي همه‌چيز نشسته ست. مشاور اين پا و آن پا مي‌كند و عاقبت مي‌رود.
دنبالش. اخوت روي نيمكت برفي نشسته و به غذا خوردن گربه‌يي نگاه مي‌كند.‌اي واي قربان سرما مي‌خوريد. به سمت پرايد مشاور مي‌روند. آقا چي شد؟ مورد پسند شد به اميد خدا؟ آقا اين ديگه ته لوكسه‌ها. شك به دلتون راه نديد. اگه خانم بچه‌ها رسيدن و نقص توش پيدا كردن، گردن من از مو باريك‌تر. اخوت مي‌گويد. همين رو مي‌خوام. تا عصر طرفاي هفت نشست رو بذار. هرچي هم مدارك و اينا مي‌خواد برام پيامك بزن. امروز نميرم باشگاه منو برسون بيمارستان. عمل دارم. مشاور ناخودآگاه تكاني به سر و هيكلش مي‌دهد. آقا مباركا. سلامتي. خيلي مباركه. ايشالا به خير و خوشي. فقط آقا تورو خدا به هيچ كدوم از همكارا بروز ندين مورد پسند بوده. ديگه جو رقابت و زيرآب زني رو كه ملتفتين. يه وقت خداي نكرده راي مالك رو نزنن، بتونم يه تخفيف خوب براتون بگيرم. خب به سلامتي. زحمت چند ماه ما و وقت شما هدر نرفت. ببخشيد خيلي پرحرفي مي‌كنم. خوشحالم از بس. حقيقتش خانومم پا به ماست. پسره. قول دادم شب عيدي ميريم يه جاي بزرگ‌تر (با خنده) البته بزرگ‌تر با معيار ما بدبخت بيچاره‌ها ديگه. خب خب مبارك باشه. آقا آدرس رو كه بلديم دلمون تنگ شده مزاحمتون ميشيم. به خدا خيلي دوستتون دارم.
اخوت به خيابان‌ها و آدم‌ها نگاه مي‌كند و حواسش پي حرف‌هاي مشاور نيست. كم‌كم به خيابان‌هاي جنوبي تهران مي‌رسند. اين جا برف نميايد. جلوي بيمارستان نگه مي‌دارد.
اخوت سرش را به مشاور نزديك مي‌كند و مي‌گويد: اسمش رو بذارين اميد.
اخوت از جلوي كيوسك رد مي‌شود.
نگهبان مي‌گويد: ظهر به خير آقاي دكتر. مريضا منتظرن. چند نفر مي‌خندند. اخوت بي‌اعتنا به انتهاي حياط بيمارستان مي‌رود. اتاقكي كوچك. گربه‌يي كوچك با او وارد مي‌شود. كت و شلوار و پيراهن و كراواتش را با دقت باز كرده و به ميخي آويزان مي‌كند. كفش‌ها را داخل جعبه مي‌گذارد. لباس راحتي مي‌پوشد. موبايل را خاموش و سيم‌كارتش را در مي‌آورد.
زني مسن و چاق هن هن كنان با ظرف غذاي بيمارستان در دست وارد مي‌شود.
پيرزن:  اصغر. اصغر كجا بودي تا الان؟خدا به زمين گرم بزنتت پسر. نگفتمت حياط رو بشور. يه شلنگ دست گرفتن اينقدر كار داره؟به والله ديگه از پول مول خبري نيست. خسته شدم از دستت. پيرم كردي.‌اي مرد مُردي و خيال خودت رو راحت كردي. بابا ديگه شصت سالت شد، اگه به وقتش زن گرفته بودي الان بايد نوه‌هات رو بغل مي‌زدي. چسان فسان مي‌كني كجا راه مي‌افتي چند ماهه؟خونه دكتر اخوت هم كه نرفتي؟ زنش زنگ زده بود شاكي بود از دستت. گفت از اصغر انتظار نداشتم. دويست نفر مهمون داره بدبخت. هزارتا كار ريخته سرش. بخور، بخور زودتر راه بيفت. ببينم مي‌توني اين آب باريكه رو قطع كني. كجا سير مي‌كني برا خودت؟بنگ زده خداييه.‌اي خدا اين چه پيشوني بود نصيب من كردي.
اصغر همزمان كه مي‌خورد، لقمه‌لقمه به گربه غذا مي‌دهد. مي‌شنفي اصغر؟ خانم دكتر چند تيكه لباس و كفش كنار گذاشته. يادت نره بياريشون. آخه چرا آدم رو حرص ميدي؟خانم دكتر مي‌گفت همه تعريفت رو ميكنن. ميگن فقط اصغر بياد برا مهموني‌ها. مثه گارسن خارجي‌هاست از بس شيك حرف مي‌زنه و تميزه و آقا. چرا خراب مي‌كني؟خدا رو چه ديدي؟ شايد يكي رو خواستي اونم تورو خواست منم بتونم آخر عمري سرم رو راحت زمين بذارم. حرف نمي‌زني با آدم كه؟ من ميرم آشپزخونه. نگيري بخوابي‌ها. زود برو. پول پشت پشتيه. هي هي خدا. داشته و نداشته‌ت رو شكر.
پيرزن مي‌رود. اصغر سيم كارت جديد را در گوشي مي‌گذارد و روشن مي‌كند. آگهي روزنامه را باز مي‌كند.
اصغر: سلام. عصر به خير. دكتر فاضل هستم. مزاحم شدم براي مورد كامرانيه. بله. تو آگهي زدين: برج بهشت. غرق نور. دوكلّه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون