يادداشتي بر رمان «كوچه ابرهاي گمشده»، نوشته كوروش اسدي
كوچههايي لبريز از تراژدي...
طلا نژادحسن
رمانها بازتاب روانشناسي تاريخي يك ملتاند. ادبيات عرصه وهم است. خيال و رويايي كه وامدار واقعيت بيروني است. آنچه اتفاق افتاده و ميافتد و حالا در ذهن جاري است با روح قرين است. آشفته ميكند ذهن راوي را و او ناچار از بازنمايي است؛ بازنمايي سيسال سرگرداني روح در كوچههايي كه خاطرات مانند ابرهاي سرگردان در رفت و برگشتند. يادهاي به جا مانده از آدمهايي كه بودند و ميخواستند باشند «من توي گذشته گير كردهام» (ص۵۱) . روياهايي كه در زير آوار خشونت و جزميت تاريخ به ذهنها سفر كرد «همه زندگياش همين بود رفتن دنبال خيال مهرههاي خيال چرخيدن در گذشته و برگشتن» (ص۴۲). چرا شخصيتهاي واقعي، رخدادها، اشيا و مكانها در داستانهاي خوان رولفو، هدايت، ساعدي و بهرام صادقي به دنياي وهم و خيال سفر ميكنند و در آنجا مقيم ميشوند؟ و حالا كورش اسدي را در رماني ملاقات ميكنيم كه بايد ده سال پيش آن را ورق ميزديم. اما از همان آغاز رمان درمييابيم كه نويسنده فضايي كاملا متفاوت از رمانهاي معمول يك دهه اخير خلق كرده است. شكل و شيوه رمانهاي خوشخوان و متوسط را ندارد شايد خوانندهاي كه دنبال فراز و فرود و گرهگشايي و ساير عناصر داستان سنتي باشد در اين كتاب به مرادش نزديك نشود، زيرا به جز پيرنگ داستان كه تا حدودي رابطه سببيه رخدادها را تشكيل داده، آن هم به شكلي مدور و پيچ در پيچ، تمامي عرصههاي روايت در لايه مينياتوري از ايماژ پيچيده است. تصاوير در ذهني آشفته شكل ميگيرند. رخدادهايي كه گرد زمان بر آنها نشسته اما گريبان تاريخ را رها نميكنند. راوي در روياها و هذيانهايش ما را شريك ميكند. تصاويري كه اتفاق افتادهاند و حالا به ذهن سفر كردهاند آنچنان تجسد مييابند كه خواننده آنها را با دستهايش لمس ميكند؛ «مهرهها را به چشم آورد. بازي كودكانه جنوب. چرخيد با مهرهها. مهره پريا چرخ خورد و خورد به گورستان بينام. بيسنگ.» (ص۲۷)
شخصيتهاي جاندار رمان فقط به آدمها محدود نميشود بلكه مكان و فضا، پاييز و برگريزش: «ميريخت. ميريختند زمين، زمين رودي بود از برگ» رمان با قارقار كلاغ شروع و با آن به پايان ميرسد شايد ارجاعي دارد به اين مصراع حافظ: «همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابي» شهر هذيان زده، مبهوت، با ديوارنوشتهها «كارگر... ماله را پر كرد و ريخت روي نوشته زير سوراخ گلولهها... تا آمد بخواند اول عبارت رفت. تنها توانست قلاب فرهنگي را بخواند.» (ص۱) به همانگونه جاندار و زنده هستند كه پريا، ممشاد، شيده و كارون. كارون كه به نوعي انعكاس زمزمهها و زخمههاي رود كارون جنگ ديده است وارث شرايطي جنونزده و مملو از مصيبت.
تمامي كه در يك محدوده زماني يك روزه اتفاق ميافتاد از نظرگاه كارون روايت ميشود. راوي سوم شخص دور ميزند و نرم جايش را با اول شخص عوض ميكند.
كارون جنگخورده، كارون گريخته از شهري تكه پاره و بهتزده، حالا دستفروش كتاب است، جايي كه ذهن ما را با استعارهها ميبرد اطراف ميدان انقلاب. عشقهاي سركوبشده بيسرانجام اينجا، دراين آشفتگي و بحران رخدادهاي اجتماعي، شكل ميگيرد. عشق ميان باران آواره و دست فروش كتاب و پريا كه همه ذهنش فعاليت سياسي است. پريا مانند يك خواب دم صبح در زندگي كارون ميآيد و غيب ميشود! پيش چشم او! «درآن غرب گرفت و گير كه با پريا در صف سينما ايستاده بودند... پريا گفته بود ميرود، دو دقيقه ديگر برميگردد كارون بليت سينما در دست چشم چشم ميكرد ناگهان او را ديده بود كه ميدويد بعد همهچيز در يك چشم به هم زدن تمام شد. پريا چشمبند به چشم... پريا پر... و ديگري هيچ...» (ص۲۸)
در لحظه روايت كارون بعد از سالها در همان نقطه «بلوار كشاورز نبش بانك» نزديك سينما، همان جايي كه پريا «پريد» نشسته و «گذشته كتابي ميشود كه پيش چشمش ورق ميخورد.»
تلافي رخدادها و گره زدن آن با متن روايت
نشسته منتظر شيده، زني كه همخانه تيمي پريا بوده و با او اسير و حالا در آزادي به وسيله ممشاد، معلم و سرشاخه گذشته آنها و جنتلمن متمول كنوني با كارون برخورد ميكند. اين زن از كارون چه ميخواهد؟ زني آشفته، در هم كوفته و مجروح گذشته، اما از پشت سالهايي «كه مثل خوابيدن در قبر بود» بوي پريا را ميدهد. كليد رابطه آنها يك كتاب است كه شيده از او ميخواهد «كوچه ابرهاي گمشده» روايت اينجا با يك استعاره ناب به عمق ميرسد استعارهاي چند لايه.
بعد از اين كتاب كليد ذهني روايت ميشود. سرگرداني كارون به دنبال كتاب در كتابفروشيها و نايافتنش. دور و تسلسل. كتابي كه معناي اين رمان است. كوچه خاطراتي كه مثل ابرها در آسمان ذهن راوي پراكندهاند و در هياهوي شهر گم ميشوند و او در به در به دنبالشان است: «برهنه ميرقصم در دود و در كوچه» ماجرا همهاش در پس پرده ابهام شكل ميگيرد: «يادش ميآيد كه كتاب را خودش هم دارد... پريا بهش داده بود. همان روز قبل از دستگيري... ولي هيچوقت بازش نكرده بود.» (ص۲۶) به اين ترتيب كتاب هم يكي از شخصيتهاي اصلي اين رمان ميشود.
اما فضا و ظرف مكاني نيز در اين رمان از تشخص ويژه برخوردار است. خيابانهاي خلوت و پراضطراب، ناامني، توهم. «چشمش بدون خواست و اراده. چسبيد به هيكلي كه يك ميله دستش بود.» (ص۱۲۳)
كارون هر لحظه با كابوس دستگيري دست و پنجه نرم ميكند. بساط كتاب دارد در حاشيه خيابان. هميشه درگير است؛ «يك لشكر براي سينوهه و كتاب كفبيني؟!» (ص۱۱۶)
اصل قصه همان است. جريان فراز و فرود چالشهاي روشنفكري در دهههاي اخير. شكستها، سرخوردگيها، زمين خوردنها، برخاستنها، دور شدن از آرمانها و دور زدن و دوبارهخواني آنها كه در سه دهه اخير جانمايه اكثر رمانها را تشكيل ميدهد. اما زبان، لحن، نثر و چيدمان پارهروايتها در اين رمان به گونهاي است كه رنگي ديگر و فضايي تازه از اين دست به ما مينماياند.
متن در حين پيراستگي نهايت بهرهبرداري از ايماژهاي زباني را كرده است. استعارههاي چند بعدي و گاه تودرتو، كه تاويلش را خواننده هوشمند از پس زمان در مييابد، گاه فقط يك كلمه، آن هم هذيان. زبان شعرگونه است. از موسيقي دروني برخوردار است. تصاوير سيال به گونهاي كه انگار در خواب اتفاق ميافتند و در بيداري تجسد مييابند. گاه نيز از موسيقي الفاظ بهره ميگيرد:
«وقتهاي نزديك دلمردگي آسمان ابر
ابر تمام آسمان را گرفته بود.
مثل مرگ كه دل را بگيرد و آدم جسد شود.» (ص۴۱)
زبان در پارههاي مختلف رمان از روايت تبعيت ميكند. در حين درهمريختگي و آشفتگي كه برخاسته از ذهن راوي است جامعيت خاصي از درون به آن نظم بخشيده. اين نظم موسيقي دروني و شاعرانگي متن را تضمين كرده است. كابوسوارگي راوي با اين زبان پرايهام تصوير در تصوير، گذشته و حال و آينده را دور ميزند. با آوردن بريدههاي روزنامهها و دفتر خاطرات فردي مجهول از ميان دورريزها و زبالهها ترفند خاص و كمتر تجربهشدهاي در مهندسي رمان به كار بسته كه فضايي بيرون از متن اصلي در اختيار راوي قرار داده تا بخش عمدهاي از عينيت بيروني و حال و هواي ذهني اين دوره تاريخي را تصوير كند.
آدمهاي اين يادداشتها و بريدههاي روزنامهها اسير دگرانديشي و پاي در گل در پايان با رشتهاي باريكتر از مو به درون روايت اصلي پيوند مييابند.
در ساختار اين رمان ميتوان به دو ويژگي از رمان نو نزديك شد: موضوع ممشاد براي خواننده حل نميشود و در نهايت متن در يك فضاي حدس و گمان سرگردان ميماند. در رمان يك گره ناگشوده باقي ميماند.
نكته ديگر غلبه زمان ذهني بر زمان كرنوميك در اين رمان است. قسمت عمده رمان در ذهن راوي جريان دارد فلشبكها و فلشفورواردها بيشترين فضاي زماني رمان را در ذهن ساخته است. اين رمان بعد از كارهاي كورش اسدي يعني «باغ ملي» و «گنبد كبود» كاري تاثيرگذار و خاص در ادبيات داستاني امروز ما است.