نگاهي اجمالي به رمان «دلهرههاي خيابان وحيد»
وقتي ستارهها در آسمان پرواز ميكنند
مهدي محمدي
«دلهرههاي خيابان وحيد» تصويري روشن و شفاف از روزهاي اول جنگ براي مخاطب به نمايش ميگذارد. نويسنده با انتخاب خياباني كوچك به نام وحيد كه در گوشهاي دور و تازهساز از شهر آبادان قرار گرفته، وضعيت اين شهر در روزهاي ابتدايي جنگ و به تحليل رفتن هر روزه زندگي و شرايط زيستي مردم را براي مخاطبي بازگو ميكند كه گرچه ممكن است جنگ را از نزديك تجربه نكرده باشد، اما بعد از خواندن كتاب تجربهاي تازه از جنگي دارد كه هميشه آن را در كليشههاي از پيش تعريف شده به مخاطب عرضه كردهاند.
اگر حداقل ويژگي مثبت در يك ژانر ادبي را نگاه و رويكرد تازه در آن ژانر بتوان برشمرد، رمان دلهرههاي خيابان وحيد با انتخاب زاويه ديد و راوي كه كودكي خردسال است و جهان پيرامونش را با نگاه كودكانهاش ميبيند و حتي جنگ را از فيلتر فانتزيهاي كودكانهاش عبور ميدهد، گامي تازه و نوين در ادبيات جنگ ميتوان برشمرد. ادبياتي كه شايد بيشتر ميتوانست مورد اقبال مخاطب قرار بگيرد اگر به راستي اتفاق تازه در آن رخ ميداد. حداقل تجربه اين سالهاي سينما و ادبيات جنگ نشان داده هربار اثري با نگاه و بياني تازه در آن عرضه شده اتفاقا اقبال مخاطب را نيز به دنبال داشته است.
بنابراين حكم صادر كردن براي اينكه بگوييم ادبيات يا سينماي جنگ ديگر اقبال چنداني در ميان مردم ندارد، شايد حرف چندان بجايي نباشد. حداقل وقتي با عرضه استثنائاتي اينچنين، خلاف آن ثابت ميشود.
بماند كه بازار عرضه كتاب اگر سلامت و عاري از مافيا و زد و بند باشد، در ارتباط مخاطب با اثرِ مناسب و در خور توجه، مطمئنا بيتاثير نميتواند باشد. هرچند اثري كه حرفي براي گفتن داشته باشد راه خود را سرانجام به دل مخاطب پيدا ميكند و راز ماندگارياش نيز همين است.
از ويژگيها و تازگيهاي كتاب كه مربوط به نگاه كودكانه راوي به جنگ و شبهاي بمباران است، علاقهاي است كه اين كودك و همبازيهايش به منورهاي شبانه و آتشبازيهايي كه هر شب در كوچه و خيابان و محلهشان به راه است، دارند.
وقتي «ممد» راوي داستان با برادرش هنگام قطعي برق به دليل حمله هوايي و تاريك شدن شهر آبادان با شگفتي به آسماني نگاه ميكنند كه يكباره پر از ستاره شده، ديگر جنگ شكل و شمايل دردناك و تلخش را از دست داده و شمهاي از تخيل و فانتزي به خود ميگيرد. هر چند كمي بعد كه بچهها نگاهشان به دو ستاره در آسمان ميافتد كه به سرعت از بالاي سرشان عبور ميكنند و داد ميزنند «ستاره... ستاره حركت كرد... » و مرد همسايه داد ميزند كه اينها ستاره نيستند بلكه هواپيماهاي عراقي هستند، اين فانتزي ناگهان رنگ ميبازد و جنگ روي زشت و ترسناكش را به مخاطب نشان ميدهد. از شب ستارههاي چشمك نزن به بعد اوضاع خيابان وحيد همراه با شرايط شهر هر چه بيشتر رو به وخامت ميرود. اما فانتزي براي بچههاي داستان همچنان به قوت خود باقي است. با اين تفاوت كه گاه صورتي معكوس پيدا ميكند. مثلا با ديدن نيروهاي خودي فكر ميكنند آنها عراقي هستند و از ترس پا به فرار ميگذارند. اما مهمترين دغدغه ممد، نجات جان جوجهاش چرتي است كه به قول خودش از بس او را دستمالي كرده نتوانسته مثل ديگر جوجهها قد بكشد و بزرگ شود، بنابراين نميتواند مثل بقيه مراقب خودش باشد و همين قضيه باعث شده ممد كه نسبت به او احساس تقصير ميكند، بيشتر از باقي جوجهها به او اهميت بدهد و وقتي حمله هوايي ميشود و بمب روي سرشان ميريزند و مجبورند به كوچه و خيابان و نخلستان پناه ببرند، چرتي را هم زير تيشرتش پنهان ميكند تا دور از چشم بزرگترها مراقب او باشد. هر چند خودش هم نميداند در انتهاي داستان، جنگ قرار است چه سرنوشتي براي خودش و چرتي و خانوادهاش و باقي اهالي كوچه رقم بزند.
دلهرههاي خيابان وحيد را ميتوان در ليست آن دسته از آثار ادبيات جنگ قرار داد كه در عين نگاه نقادانهاش به جنگ و ويرانگري، رويكردي به سمت صلح دارد. صلحي كه اهالي خيابان وحيد و همسايهها و خانواده ممد، با بالا گرفتن جنگ هرچه بيشتر به سمت آن ميروند و به دليل شرايط بحرانياي كه از نظر ارتزاق و جاي خواب و ديگر مشكلات ناشي از جنگ و حملههاي هوايي دارند، با اتحاد و همدلي به آن دل ميدهند. شايد به همين دليل است كه داستان با وجود ظاهر جنگزده و ويرانگرانهاي كه دارد اثري خوشبينانه و گاه طنازانه است كه با لحن شوخ و تكيهكلامهاي مخصوص اهالي جنوب كه در نيش كلامشان نيز به شيريني نشسته، به مخاطب خوشآمد ميگويد.
دلهرههاي خيابان وحيد نوشته محمدرضا مرزوقي را نشر افق در سال 95 منتشر كرده و با قيمت 14 هزار تومان روانه بازار نشر كرده است.