چرا وضع بدتر شده است؟
محمد علي موحد
حقوقدان و عرفان پژوه
محمد علي موحد در ابتدا با اشاره به وضع نگرانكننده و نامطلوب معنوي و روحي و اخلاقي كه بر دنيا مسلط شده، گفت: آدم گاهي فكر ميكند مبادا سرنوشت محتوم ما همين تباهي و فساد باشد! در ذيل رويكردهاي مختلفي كه براي اصلاح بشر بيان شده، قصد دارم نگاهي آسيبشناسانه به آنها داشته باشم. بشر لااقل از زمان ارسطو و بلكه پيش از او راجع به اخلاق صحبت كرده و دم از اخلاق زده است، اما چرا وضع روز به روز بدتر شده است و تباهي و فساد اخلاقي امروز در جامعه بشري حتي از زمان چنگيز و تيمور لنگ نيز بيشتر شده است؟ تمام شقاوت سلاطين قديم به اردويشان متمركز بود و با اردويش از شهري به شهر ديگري ميرفت و وقتي در شهري بود، شهرهاي ديگر در امان بودند، اما آنچه الان ميبينيم، در تمام تاريخ نظير نداشته است. بنابراين يك نگاه آسيبشناسانه ضروري است. اگر بحثهايي كه تا الان شده، اثري داشت، بايد تا الان آن را ميديديم و شقاوتها، فساد، دزدي، اختلاس و رسواييها بيشتر شده و همه اينها نشانگر آن است كه اشكالي در رويكرد انسان بوده است و نسخههايي كه دادهاند موثر نيفتاده است. موحد با اشاره به آثاري كه در تاريخ تمدن اسلامي راجع به اخلاق نوشته شده، گفت: از مسكويه و خواجه نصير گرفته تا ملاجلال و غزالي در آثار متعددش مثل كيمياي سعادت و احياءالعلوم آثار و مباحثي درباره اخلاق نوشتهاند. سابقه اين امر به ارسطو باز ميگردد كه نخستين آثار مدون راجع به آن را از او داريم. او سه كتاب اخلاق دارد كه مفصلترين جامعترين و بهترين آنها اخلاق نيكوماخوس است كه زندهياد محمد حسن لطفي آن را ترجمه كرده است. بعدا نظاير اين آثار در تاريخ تمدن اسلامي نوشته شده به علاوه آثاري كه از پيش از اسلام باقي مانده و در نصايحالملوكها بازتاب يافته است. ما بايد اين آثار را با دقت بخوانيم تا دريابيم چرا اين طور شده است؟ نه نصايح الملوكها و نه اخلاق نيكوماخوسها و نه نوشتههاي خواجه نصير اثر نكرده است. چرا چنين است؟ موحد در مقام پاسخ به اين پرسش گفت: من فكر ميكنم يك اشكال از بدو كار بوده كه دامنگير بقيه نيز شده است. اشكال اين است كه فكر ميكنند آنچه بشر را راه ميبرد، عقل است و تمام اين بحثها و بيانات بر اين فرض استوار شده است. كتاب اخلاق ارسطو با بحث از خير و سعادت و فضيلت آغاز ميشود و ميگويد سعادت كامل در فعاليت نظري است اما خودش ميگويد استدلال نظري براي سوق دادن عامه به راه شرافت و سعادت كفايت نميكند. ارسطو تاكيد ميكند عامه مردم اگر از عملي خودداري ميكنند، به لحاظ كيفري است كه بر آن عمل مترتب ميشود، نه به خاطر زشت و پست و ننگين بودن آن كار. بنابراين خلاصه اخلاق نيكوماخوس اين است كه تربيت لازم است. تربيت نيز در گرو نظم است و مظهر نظم نيز قانون است و قانون نيز مبتني بر قدرت است و قدرت وقتي موثر تواند بود كه به فرمان مقامي و مصدري صاحب نفوذ مثل حاكم وقت مستند باشد. بنابراين مقدمه چيني ارسطو تمام ميشود و اخلاق براي او مقدمهاي براي ورود به سياست ميشود و كتاب سياست را مينويسد. موحد گفت: فرض ارسطو و اخلاقيون اسلامي از خواجه نصير تا مسكويه اين است كه نفس ناطقه يا عقل يا مفكره داراي دو شعبه مدركه (ادراك) و محركه (عمل) است. شعبه محركه دو قوه غضبي و شهوي را در اختيار دارد. قوه غضبي يا سبوعي منشأ خشونت و برتري جويي است و قوه شهوي يا بهيمي منشأ لذت طلبي است، اولي دافعه و دومي جاذبه است. اين مباحث انتزاعي و نظري هم در ارسطو و در بزرگان ما ادامه پيدا ميكند، در اين زمينه كه اخلاق مطلق است يا نسبي، طبيعي است يا كسبي است و در نهايت فهرست بندياي
از فضايل و رذايل داريم كه به روايت مسلمانان منجيات و مهلكات ميشوند. اما داشتن اين فهرستها و آن بحثهاي نظري كه دردي را علاج نميكند. آنچه راهبر بشر است، عاطفه است، نه عقل. به نظر من مشكل اين است كه ايشان فكر كردهاند، همهچيز را عقل ميتواند حل كرد. اين اشتباهي است كه از روز اول رخ داده و ما را با مشتي مسائل انتزاعي درگير كردهاند و هنوز هم درگير هستيم. اين مباحث عجيب و غريب تمام عالم را فراگرفته و نتيجهاي نيز ندارد. موحد تاكيد كرد: اين بحثهاي مفصل در تعريف عدالت و خير و حقيقت در همين جهت صورت گرفته است. به اين مباحث در مدرنيته با بحث از حق نيز تداوم يافته است. در حالي كه به نظر من به جاي نوشتن اعلاميه حقوق بشر بايد اعلاميه تكاليف جهاني مينوشتند. دامن زدن بر حق باعث ميشود كه طلبكاري در مردم بيشتر شود. هيچ كس به حق خود راضي نيست. حق چيست؟ حق امتيازي است كه براي كسي قايل ميشويم و يك وضع استثنايي براي او در مقابل ديگران است. البته حق مهم است و در كتاب در هواي حق و عدالت راجع به آن نوشتهام، اما در مقابل حق، تكليف هم هست و همه اديان بر آن تاكيد دارند. يكي از جهات اشتداد فساد در جوامع امروزي سست شدن جانب باورهاي ديني است. آن باورهاي ديني در مهار آدميان سهم داشتند. جوامعي كه از دين تبري كردند را ديديم چه شدند. وي گفت: مباحثي در اين زمينه كه حق نسبي است يا مطلق و تعريف آن چيست و... به فرض هم كه جواب قطعي داشته باشد نتيجهاي در بر ندارد. بنابراين به نظر من ما بايد همان قدر كه براي حق ارج قايل شديم، مردم را به انجام تكاليف شان چه فرد و چه اجتماع سوق دهيم. نتيجه دامن زدن بر بحث حق، سوءاستفاده از آن شده است. اعلاميه جهاني حقوق بشر كه فوقالعاده كار نفيسي است، اما مايه سوءاستفاده شده است. تجاوز به حق زماني است كه بيش از اندازه بر آن دامن بزنيم. در حالي كه كانت استاد كساني كه راجع به حقوق بشر حرف زدهاند، دو ثلث كتاب درسهاي اخلاقش راجع به مسووليت و تكليف است. در حالي كه عمدتا به بحثهاي انتزاعي ميپردازند. البته فايده اين مباحث انتزاعي عميقتر شدن و گسترش افق فكري آدم است. اما اين مباحث جلوي فسادها را نميگيرد. موحد در پايان به نگاه عرفاني به اخلاق اشاره كرد و گفت: اين نگاه عرفاني از نگاه فلسفي متفاوت است و عقل را راهبر انسان نميداند. نگاه عرفاني ميگويد با استدلال عقلاني نميتوان انسان و جامعه را اصلاح كرد. عرفان معتقد است كه براي تغيير مزاج بايد تغيير كند. به تعبير مولانا «شرط تبديل مزاج آمد بدان/كز مزاج بد بود مرگ بدان/ چون مزاج آدمي گلخوار شد/ زرد و بدرنگ و سقيم و خوار شد» بنابراين بايد مزاجها تغيير كند. بنابراين تا مزاج يا به تعبير امروزي جو و فضاي حاكم اين است، نتيجه اين است. راهحل دوم عرفان مبارزه با انانيت است. يعني دو قدم لازم است: نخست روي تافتن از انانيت و دوم نايل شدن به عشق و محبت. بنابراين اگر از انانيت گذشتيم، به عشق و محبت ميرسيم. وقتي انانيت هست، نوبت هيچ چيز نميرسد.