• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3810 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۸ ارديبهشت

گفت‌وگوي «اعتماد» با محمد مساوات به بهانه نمايش جديدش

راوي ذهن پيچيده نسل عصيانگر

بابك احمدي

محمد مساوات از جمله كارگردان‌هاي جوان تئاتر به شمار مي‌رود كه مشابه معدودي از هم‌نسلانش يك ويژگي بارز دارد. دست به قلم است و نمايشنامه مي‌نويسد. تا به حال متن خارجي كار نكرده و همواره حاصل تجربه و دريافت شخصي‌اش از جهان و جامعه پيرامون را روي صحنه برده است. گرچه! يكي ديگر از ويژگي‌هاي مساوات اتفاقا تغيير رويكردهاي مداومش هنگام اجراست. يك روز نمايش خود را مبتني بر متني با ديالوگ‌هاي زياد و ميزانسن‌هاي بسيار، حتي سرسام‌آور مثل «قياس‌الدين مع‌الفارق» كارگرداني مي‌كند، زماني هم تجربه‌اي به‌شدت مبتني بر فيزيك بازيگر و كم‌ديالوگ مانند «خانه وا ده» اما فصل مشترك تمام اين آثار چيست؟ فروپاشي جايگاه پدر مقتدر و پايين آمدن از مركب سنتي‌اش در خانواده ايراني، تا آنجا كه «قصه ظهر جمعه» پدري را به تصوير مي‌كشد كه از ابتدا تا پايان اجرا انتهاي صحنه دراز به دراز افتاده است. تا اين روزها كه اصولا نمايش «بي‌پدر» به صحنه رفته است. با او درباره ويژگي‌ نمايش‌ها و فصل مشترك همه آنها به گفت‌وگو نشسته‌ايم كه در ادامه مي‌خوانيد.

 

نمايش «بي‌پدر» به ويژه در حوزه زبان در مقايسه با نمايش‌هاي ديالوگ‌محور قبلي شما تجربه‌اي متفاوت محسوب مي‌شود. كمي درباره نگارش متن اين نمايش و اينكه اصولا تغيير رويكردها بر چه اساس اتفاق مي‌افتند، توضيح دهيد.

در اثناي اجراي نمايش «خانه وا ده» بودم كه با خودم گفتم شايد جالب باشد قصه شنگول و منگول هم به اجرا تبديل شود. بيشتر يك شيطنت بود تا تصميم آنچنان فكر شده از قبل، چون گاهي پيش مي‌آيد مثلا از اسمي مثل «پيرزن» خوشم مي‌آيد و سريع برايش پوستر طراحي مي‌كنم. بعد در فضاي مجازي مي‌نويسم «نمايش پيرزن كاري از محمد مساوات به زودي!» بي‌آنكه اصلا بحث اجرا در ميان باشد. شوخي مي‌كنم ولي منظورم اين است كه شايد اينجا به وجود آمدن همين اشتياق براي نوشتن و كارگرداني موضوع اصلي باشد. اينكه چطور مي‌شود از مرزهاي يك قصه عاميانه مثل شنگول و منگول عبور كنيم و جهان بزرگ‌تري پيش روي تماشاگران قرار بدهيم. فكر به اينكه يك قصه‌ بارها شنيده شده در دوران كودكي چطور به يك فاجعه عظيم تبديل شود. اساسا قرار نبود «بي‌پدر» تا اين حد سياه باشد و ابتدا همه‌چيز برايم بيشتر فانتزي بود تا سياه، حتي شبيه كارهاي كودك تالار هنر مي‌ديدم كه خون‌آشام هم داشت ولي هر چه پيش رفتيم متوجه شدم كار به سمت و سوي متفاوتي سوق پيدا كرده و بايد طور ديگري اجرا شود. بعد از دو سال ايده‌هاي ابتدايي جاي خودشان را به ايده‌هاي بعدي دادند. به ويژه براي شخصي مثل من كه نمي‌خواهد و علاقه ندارد با مراجعه به كتابخانه يك نمايشنامه براي اجرا انتخاب كند و مدام در حال كلنجار رفتن با ايده‌هاي اوليه خودش است.

اما متن «بي‌پدر» فرم اجرايي مي‌طلبيد كه به‌طور طبيعي با كارهاي قبلي شما تفاوت داشت. اين تغيير رويكردها از كار اول تا امروز بر چه مبنا رخ داده است؟

واقعيت براي توضيح اينكه چطور از «بازيخانه قياس‌الدين مع‌الفارق»، «راست پنج‌گاه»، «اين روبان سياه» به
«خانه وا ده» و امروز «بي‌‌پدر» رسيده‌ام بايد بگويم اگر قرار باشد روزي نمايش «هارون‌الرشيد در دربارِ كمال‌الدين بهزاد» را هم كار كنم ديگر به سراغ آن شيوه از ديالوگ‌نويسي نخواهم رفت. به اين دليل كه وقتي ديالوگ‌هايي مملو از آرايه‌هاي ادبي مي‌نويسيد خيلي مورد توجه و استقبال قرار مي‌گيريد. مدام مي‌گويند «عجب نويسنده‌اي هستي» يا «اگر به همين مسير ادامه بدهي از بهرام بيضايي هم فراتر خواهي رفت» و عبارت‌هايي از اين دست كه من زياد شنيده‌ام و به قولي گول‌ اين حرف‌ها را هم خورده‌ام. اما بعدها كه كمي تجربه‌ نگارشي‌ام بيشتر شد اينطور نتيجه گرفتم كه ساده‌ترين راه مواجهه با يك متن اتفاقا نوشتن يك نمايشنامه ديالوگ‌محور با استفاده از صناعت ادبي است. بنابراين احساس كردم اصلا نمي‌خواهم چنين كاري انجام بدهم؛ همان شيوه‌اي كه در نمايش «بيضايي» اتفاق افتاد و آنقدر در زبان آركاييك برساخته بهرام بيضايي مبالغه كردم كه به هجو زبان انجاميد. مثلا براي واژه‌اي به نام «هوس» معادل «مهراهرمنسري» را ابداع كردم و واژه‌هاي ديگر. در نهايت احساس كردم نمايشي مي‌تواند اثرگذار باشد كه با انديشه و خرد تماشاگر مواجه شود و از نظر من «خانه وا ده» و «بي‌پدر» بيشتر از اين ويژگي برخوردار هستند. از طرفي ديگر نمي‌خواستم آن شيوه نگارشي كه يك بار تجربه كرده بودم را دوباره تكرار كنم.

ولي تعريف و تمجيدها مي‌خواست به شيوه «قياس‌الدين...» كار كنيد. اينها چه تاثيري بر روند فعاليت شما داشت؟

اينجا از يك جنگ بزرگ صحبت مي‌كنيم. جنگ بين آنچه شما از خودتان توقع داريد و چيزي كه اصرار ديگران است. همه مي‌خواهند من دوباره «قياس‌الدين مع‌الفارق» بنويسم و از همين‌جا به بعد كلنجار دروني آغاز مي‌شود. ولي هميشه در برابر خواسته ديگران مقاومت كردم و آنچه خودم در نظر داشتم را پيش بردم.

متوجه فريب موجود در اين تمجيدها شديد؟

بله، فريب اين تعريف و تمجيدها را خورده‌ام. اتفاقا وقتي نمايش «يافت‌آباد» را روي صحنه داشتم به يك سرخوشي رسيده بودم كه موجب مي‌شد ابدا به تعريف‌ها دقت نكنم. به همين دليل برخلاف نمايش‌هاي گذشته اصلا به گروه بازيگران يا صحنه سخت نگرفتم تا آنجا كه حتي بعد از چند اجرا شكل صحنه به كلي تغيير كرد. دلم ‌مي‌خواست خودم باشم چون معتقدم يك هنرمند اجازه خلق اثر بد را هم دارد و اين حق نبايد از كسي سلب شود. ولي متاسفانه فضاي پيراموني ما طوري است كه در برابر امكان بروز اين حقوق اساسي افراد نيز ايستادگي مي‌كند و همين عامل موجب مي‌شود ما مداوم با نگراني مضاعف كار كنيم. بنابراين از زماني به بعد بيشتر همان چيزي را پي‌مي‌گيرم كه خودم مي‌پسندم و دوست دارم. شايد يكي از دلايل استمرار تفاوت در شيوه‌ اجرايي كارهاي من همين باشد. به اين ترتيب مدام تماشاگر را با چالش مواجه مي‌كنم و بايد تاكيد كنم اينجا از مخاطب به آن معنا كه براي بعضي كارگردان‌ها عنوان مي‌شود خبري نيست. يعني مخاطب خاص خودم را ندارم چون مدام تغيير شيوه رخ مي‌دهد. يك روز عده‌اي از تماشاي «قياس‌الدين...» راضي بيرون مي‌آيند و همان عده بعد از ديدن نمايش «خانه وا ده» احساس كاملا برعكس دارند. اينجا با طيف‌هاي متفاوت از تماشاگر مواجه هستيم كه همواره در حال اميدوار و نااميد شدن است. فكر مي‌كنم هميشه در حال از دست دادن تماشاگران ثابت خودم هستم و اتفاقا اين نكته برايم جذاب است.

چرا؟

چون به اين ترتيب شجاعانه‌تر وارد عمل مي‌شود.

دقيقا! رويكردي كه بعضي تماشاگران را بين دو شيوه تئاتري سردرگم مي‌كند.

بعضي عنوان مي‌كنند مساوات در «خانه وا ده» به سمت تئاتر تجربي حركت كرد در حالي كه من فقط رويكرد تئاتر تجربي دارم و بيشتر به متن قايل هستم. درحقيقت كارهايم در فاصله بين تئاتر تجربي و تئاتر مرسوم قرار مي‌گيرند. «قياس‌الدين...»، «بيضايي» و «خا نه ‌وا ده» برايم از يكديگر جدا هستند و من در كارگرداني تلاش مي‌كنم بين متن و اجرا تناسب برقرار شود.

با توجه به تجربه‌هاي گذشته انتظاري جز اين نيست چون شيوه‌هاي متفاوت نگارش متن و كارگرداني را تجربه كرده‌ايد، اما آيا اين تناسب در نمايش «بي‌پدر» برقرار شد؟

در حقيقت ايده ابتدايي و نسبت كاراكترها به حدي بغرنج بود كه برقراري نسبت خيلي سخت به‌ نظر مي‌رسيد اما حالا كار روي صحنه آمده و فكر مي‌كنم خيلي به آنچه مد نظر داشتم نزديك شده است. حتي بيش از آنچه توقع داشتم شكل گرفته تا جايي كه خيالم راحت است و اين روزها بيشتر به نمايش بعدي فكر مي‌كنم. حالا مي‌خواهم به نقد شما برگردم. معتقدم رويكرد تجربي مورد نظرم دقيقا در همان نقطه مورد اشاره كامل مي‌شود و قوام مي‌يابد. البته نقدهاي مشابهي از طرف دوستان ديگر دريافت كرده‌ام كه اعتقاد داشتند اجرا از مقطعي به بعد بين رويكرد تجربي و غير تجربي دچار شكاف مي‌شود. اين هم طبيعي به نظر مي‌رسد چون من رويكرد تجربي صرف ندارم ولي شما ببينيد اتمسفري كه بازيگران در بخش قتل ساخته‌اند نفسگير است. آن هم درحالي كه اصلا بازيگران حرفه‌اي نيستند ولي گروه فوق‌العاده‌اي هستند و من قبلا اصلا چنين تجربه‌اي نداشته‌ام. مي‌خواهم بگويم شايد در اين بين به چيزي دست پيدا نكردم ولي همچنان نمي‌دانم آن چيز چيست؟ به ويژه كه نظر مخاطب بسيار براي من اهميت دارد به حدي كه گاهي مواردي را اعمال مي‌كنم اما درباره مقطع مورد نظر همچنان نمي‌دانم چرا بعضي معتقدند نمايش دچار مشكل مي‌شود. شايد به دليل دگرگوني در ساحت روايي متن و اجرا باشد.

از اينجا بحث كشش داستان دو خطي نمايش، يعني قصه شنگول و منگول مطرح مي‌شود و اينكه شايد رمق متن تا جايي است و اجرا از مقطعي به بعد با گسست مواجه مي‌شود.

اتفاقا نمي‌خواستم اين اتفاق –كشش بيشتر متن- بيفتد. مثال مي‌زنم: در نمايش «قياس‌الدين مع‌الفارق» با متني و داستاني مواجه هستيم كه گويي پايان ندارد. تماشاگر 90 دقيقه در سالن با حجم زياد قصه مواجه بود به حدي كه مي‌توانست سردرد بگيرد ولي اينجا مي‌خواستم با ماجرا ساده‌تر برخورد كنم. بيشتر مبتني بر فضاسازي پيش بروم كه اتفاقا با شكل و شيوه اجرا نيز منطبق بود. چون در نمايش «بي‌پدر» خيلي با قصه‌گويي به معناي رايج مواجه نيستيم. مي‌خواستم همه‌چيز به سوي يك وضعيت بيمارگونه حركت كند و كانسبت اين است: كاراكترهاي در حال رنج از مرگ شنگول در نهايت به نقطه‌اي مي‌رسند كه خودشان به پيكرش حمله مي‌كنند. غير از اين متن اصلا برايم جذابيت چنداني پيدا نمي‌كرد. همين نقطه محل چالش من بين متن و اجرا قرار مي‌گيرد.

بله، نمايش تا جايي از داستان‌گويي سر راست كلاسيك مبتني بر ديالوگ پيروي مي‌كند اما از مقطعي به بعد بيشتر شاهد فضاسازي و كاهش ديالوگ هستيم. فاصله‌اي كه اجرا را با دوگانه مواجه مي‌كند.

بايد به يك نكته اشاره كنم. اينكه نمايش «بي‌پدر» از نظر خودم ادامه يا شكل ديگر نمايش «خا نه و اده» است و خب در اجرا طبيعتا تفاوت‌هاي آشكاري دارند. شايد فقط ادبيات موجود در هر دو متن كمي به يكديگر نزديك باشد و آن ادبيات موسوم به ترجمه است. ادبيات ساده و همه فهمي كه تا حدي جامع‌الاطراف است و با مسائل جامعه شناختي، روانشناختي، فلسفه، سياست و غيره نسبت برقرار مي‌كند. از طرفي مي‌دانيد كه چندان به تفكيك ژنريك اجرا قايل نيستم و شايد كاري روي صحنه بياورم كه ژانرهاي متفاوت را شامل شود. راستش بيشتر به تلفيق ژانرها علاقه‌مندم.

ولي اصولا تئاتر به معناي هنري كه از غرب وام گرفته‌ايم معمولا شاهد چنين رويكردي نبوده است. يعني كارگردان سال‌ها در مسير مشخصي گام برمي‌دارد، دست به پژوهش مي‌زند، كتاب چاپ مي‌كند تا به تكوين شيوه مورد نظرش برسد. به اين ترتيب قابل بررسي مي‌شود.

البته در تاريخ تئاتر ماكس راينهارت هم شيوه‌ها و نگره‌هاي گوناگون را تجربه كرده است. من كه از راينهارت كار نديده‌ام (با خنده) ولي چون به شكلي از تئاتر آماتوري قايل هستم ابدا نمي‌خواهم در شيوه اكسپرسيونيستي يا تئاتر تجربي استاد شوم. اساسا قرار نيست در تئاتر به يك كارگردان حرفه‌اي تبديل شوم از اين حيث چون به تركيب تئاتر آماتوري و رويكرد تجربي قايلم، تلاش مي‌كنم با ولگردي در گونه‌هاي متفاوت تئاتر به چيزي شبيه به يك شهربازي دست پيدا كنم. بسته‌اي كه احساس كنم همچنان جايي براي تمرين و تجربه يك نادانسته بزرگ را فراهم مي‌آورد. به همين دليل هم نگران نيستم مخاطب من را با كدام نمايش مي‌شناسد، «بيضايي» يا «خانه وا ده» بلكه سعي مي‌كنم از مرزهاي يك شيوه خاص عبور كنم. مثل آنچه در نمايش «قصه ظهر جمعه» رخ داد و ارايه جزييات تا حدي پيش رفت كه به ناتوراليسم نزديك شد. ديگر دلم نمي‌خواهد به آن شيوه برگردم و دوست دارم به آنچه امروز هستم شناخته شوم نه چيزي كه ديروز بودم و گذشت.

اين سرگرداني به چه دليل رخ مي‌دهد؟ دنبال چه مي‌گرديد؟

رويكردم چيزي شبيه به يك توريست است. تا وقتي در تئاتر دغدغه كاسبي نداشته باشيد و رد يا تاييد كسي براي‌تان اهميت نداشته باشد جرات سرك كشيدن به شيوه‌هاي متفاوت را پيدا مي‌كنيد. راستش اين روزها نكته مهم برايم اين است كه امكان كارگرداني چند نمايش ديگر را خواهم داشت. آيا ناچارم براي فروش كار بعد سراغ چهره‌ سينمايي بروم؟ اتفاقي كه براي بعضي هنرمندان نسل پيش از من افتاد و بعد از پشت سر گذاشتن يك دوره درخشان دچار ركودي نااميد‌كننده شده‌اند. هر روز به اين فكر مي‌كنم كه چه زمان قرار است به (آقاي ايكس) مورد علاقه‌ام تبديل شوم. فعلا كه با چنگ و دندان خودمان را نگه داشته‌ايم؛ به هرحال كار بسيار سختي است. فراموش نكنيم اين شكل تئاتر كار كردن، بيماري، افسردگي و معده درد دارد. مثلا ما برآورد كرده بوديم در بهترين حالت 30 ميليون تومان فروش خواهيم داشت و من با قرض هم شده تلاش كردم از كاغذ بروشور گرفته تا لباس و دكور كيفيت خوبي داشته باشد. بازيگران نمايش و مديريت تئاترشهر بسيار صميمانه همراهي كردند و اينها موهبت‌هايي است كه بايد قدرش را بدانم. بنابراين شما در نظر بگيريد باتوجه به صرف اين هزينه قرار است گروه چقدر درآمد به دست بياورد.

در گفت‌وگويي از وجود بعضي عقده‌ها گفته بوديد. مي‌خواهم مشخصا توضيح بدهيد چيست كه بعضا به اين پيچيدگي‌ها منجر مي‌شود؟

مشخصا نمي‌دانم چيست ولي معتقدم عقده اصلا چيز بدي نيست كه با آن مشكل داشته باشيم. به هرحال همه ما و به طور خاص انسان دچار مسائل روحي خودش است. من از طرف خودم مي‌گويم كه هيچ مشكلي در برخورد با اين عقده‌ها ندارم، منتها يكي از دلايكي كه اجراها مدام دچار تغيير مي‌شوند همين است كه خودم همواره درحال تغييرم. گاهي جمله مشابهي از دوستانم مي‌شنوم كه مي‌گويند «چقدر عوض شده‌اي» و اين تغيير آگاهانه در من رخ مي‌دهد. براي مثال در نمايش «بيضايي» با گروه بازيگران به سختي دعوا كردم تا آنجا كه نزديك بود اجرا تعطيل شود. اما در نمايش «يافت‌آباد» يك سرخوشي گروهي وجود داشت. فكر مي‌كنم مجموعه اين تغيير‌پذيري موجب مي‌شود عقد‌ه‌ها لزوما شكل ابتدايي خودشان را نداشته باشند چرا؟‌ چون وقتي تئاتر كار مي‌كنم با خصومت سراغ عقده‌ها نمي‌روم، حتي شايد در زندگي معمول وضعيت بساماني نداشته باشم اما صحنه تئاتر مشروعيتي ايجاد مي‌كند كه ياد آن جمله مشهور مي‌افتم كه «انسان براي فرار از كابوس‌هاي زندگي به تئاتر پناه مي‌آورد. » درواقع تئاتر براي من چنين جايگاهي ايجاد مي‌كند. گرچه شايد اينها مشخصا پاسخ پرسش شما نبود.

در نمايش‌هاي «قصه ظهر جمعه»، «خانه وا ده» و «بي‌پدر» يك ويژگي روشن وجود دارد. فقدان «پدر» يا «پدر ديكتاتور» تا به حال فكر كرده‌ايد كه اين ويژگي تكرار شونده چطور وارد كارهاي‌تان مي‌شود؟

با وجود اينكه چندان به توضيح درباره مفاهيم و نمادهاي موجود در كار علاقه ندارم اما بايد بگويم از دوره‌اي به بعد خيلي مفهومي فكر مي‌كردم. اينكه من چرا بايد تئاتر كار كنم؟ چه نمايشنامه‌اي بايد بنويسم؟ از دوره‌اي خيالم راحت شد چون به اين نتيجه رسيدم كاري كه انجام مي‌دهم بازتاب‌دهنده تمام ترس‌هاي من است. اگر در نمايش «خانه وا ده» يا «قصه ظهر جمعه» و ديگر كار‌ها يك حلقه اتصال به چشم مي‌خورد همه آن چيزي است كه در اطرافم جريان دارد. مثلا در اين نمايش آخر ذهنم خيلي حول رد صلاحيت رييس‌جمهور سابق مي‌چرخيد. ردصلاحيتي كه ما به سادگي از كنار آن عبور مي‌كنيم و نبايد اين‌طور باشد. به نظرم اين تغيير نسبت‌هاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي خيلي ترسناك است چون به ملغمه‌اي تبديل مي‌شود كه نمي‌توان از آنها دريافت روشني داشت. من نمايشنامه‌اي به اسم «راست پنج‌گاه» دارم كه ماجراي ساخت يك حسينيه درست ديوار به ديوار يك امامزاده را روايت مي‌كند و در نهايت وضعيتي مشابه آنچه در اين نمايش شاهد هستيم پديد مي‌آيد؛ اتفاق پيچيده‌اي كه توضيحش بسيار دشوار است. شايد وجود همين شرايط در جامعه امروز ما موجب نگارش و اجراي نمايش‌هايي كه نام برديد باشد. وضعيتي كه اتفاقا كمتر به آن مي‌پردازيم. زماني شما يك آنتاگونيست و پروتاگونيست داريد پس تكليف روشن است. ولي وقتي دو آنتاگونيست وجود دارد تكليف چيست؟ اينجا ما كجاي كار قرار مي‌گيريم؟ ببينيد! مهم‌ترين وضعيتي كه در نمايش «بي‌پدر» رخ مي‌دهد اين است: تماشاگر نه با گرگ همراه مي‌شود و نه با بز؛ و من به عنوان نويسنده و كارگردان تلاش كردم تماشاگر از فضاي سمپاتي با يكي از اينها دور بماند.

بله و در نهايت اين آميختگي جايي موجب مي‌شود كه كاراكتر مادر زبانش را فراموش كند. ولي از ياد نبريم شما زماني تجربه‌هاي نگارشي داشتيد كه در صورت ادامه مي‌توانست به اتفاق قابل تامل‌تري منجر شود. مثلا ادامه توجه به تعزيه و ديگرگونه‌هاي نمايشي ايراني.

واقعيت اين است كه متوقف نشده و همچنان جزو علايق من است. حتي مي‌خواهم بگويم همچنان به نوشتن نمايشنامه‌هايي با رويكرد مذهبي هم علاقه دارم، كمااينكه نمايشنامه «اين روبان سياه» نيز در همين حال و هوا نوشته شد ولي يك مشكل به وجود مي‌آيد. منتظر فرصتي هستم كه اجراي يك نمايش مذهبي از قبل بار معنايي خاصي به اجرا متصل نكند و تماشاگر بدون پيش زمينه ذهني با كار مواجه شود. به همين دليل با وجود ميل باطني تا حدي از نگارش و كارگرداني نمايش‌هايي با رويكرد مذهب، متافيزيك و آن شيوه‌ كه تا حدي با تزكيه نفس توام است را رها كرده‌ام ولي همچنان مساله‌ام است. اتفاقا امكان دارد يكي از نگاره‌هاي كمال‌الدين بهزاد را به نمايشنامه تبديل كنم چون معتقدم متاسفانه مردم او را كمتر از فرشچيان مي‌شناسند در حالي كه اگر روشنگرانه درباره‌اش بحث و گفت‌وگو مي‌شد اتفاق ديگري مي‌افتاد. متاسفانه جامعه امروز ما ونگوگ را بيشتر از كمال‌الدين بهزاد مي‌شناسد. البته خيلي رسالتي بر خودم قايل نيستم ولي استفاده از نقاشي و شيوه نمايش‌هاي ايراني همچنان برايم اهميت دارد. منتظرم ببينم جرقه كجا اتفاق مي‌افتد؛ جرقه‌اي كه با رويكردهاي سنگلجي هم متفاوت باشد. وقتي از تعزيه صحبت مي‌كنيم قرار نيست با يك شيوه كليشه‌اي ملال‌آور كه 4 ساعت روي صحنه است مواجه شويم. قرار نيست با اين‌گونه‌ها و حتي آثار برشت برخورد موزه‌اي داشته باشيم و به نظرم بايد به اينها دستبرد بزنيم!

گفتيد علاقه‌ نداريد نمايشنامه‌اي از كتابخانه بيرون بياوريد و كار كنيد. ولي احتمالا هر كارگرداني روياي اجراي شكسپير در سر دارد.

من هم خيلي به اجراي آثار شكسپير علاقه‌مندم ولي سراغش نمي‌روم چون هركاري كنم شخصيت‌هايش را نمي‌شناسم. من جان و جك را نمي‌شناسم و به همين دليل هيچ‌وقت متن خارجي كار نكردم. يك نكته هم در مورد متن «بي‌پدر» بگويم. اگر در يك جامعه با معيارهاي عرفي متفاوت زندگي مي‌كردم اين نمايش عجيب‌تر از كار درمي‌آمد. به عنوان نمونه من تمام بازيگران مرد حاضر در صحنه پاياني اجرا را برهنه و غرق در خون مي‌بينم و تاكيد دارم ضربه اصلي به مخاطب با اين تصوير اتفاق مي‌افتد اما راهي نيست و هنرمند بايد مطابق با ويژگي‌هاي عرفي جامعه‌اش پيش برود. مي‌خواهم بگويم به هرحال من فرزند كشوري در حال توسعه هستم.

جايي اشاره كرده بوديد كه هيچ‌وقت با مميزي مشكل پيدا نكرديد. اين اتفاق از خودسانسوري نشات مي‌گيرد يا آنها كه سانسور مي‌شوند خيلي گل درشت عمل مي‌كنند؟

اصغر فرهادي هم هيچ‌وقت به مميزي برنمي‌خورد.

البته مشخصا فيلم «فروشنده» مميزي داشت.

خيلي اتفاق ويژه‌اي كه به فيلم لطمه اساسي وارد كند نبوده و فرهادي هميشه آنقدر باهوش مي‌نويسد و مي‌سازد كه از مميزي مي‌گذرد. درست است كه هيچ‌وقت به مميزي برنخوردم ولي از چيزي كه قرار بود براي نمايش «بي‌پدر» رخ دهد، مي‌ترسيدم. اول سر ماجراي عنوان نمايشنامه به اصطكاكي مبني بر تغيير اسم كار برخورديم ولي در نهايت آن‌هم اتفاق نيفتاد. تحليلم اين است «طلا كه پاك است چه منت به خاك» من درباره كسي صحبت نمي‌كنم كه نگران باشم. من حتي همان دوران كه بعضي كارگردان‌ها و بازيگران در نمايش‌هاي‌شان اداي احمدي‌نژاد را درمي‌آوردند هم مخالف اين شكل از مواجهه تئاتر با مسائل سياسي بودم. اين چه مسخره‌بازي است كه يك بازيگر شناخته‌شده تئاتر اداي احمدي‌نژاد دربياورد و تماشاگر بخندد؟ از طرفي ابدا قايل به نقد منطقه‌اي و جغرافيايي نيستم. اساسا جامعه خودم را نقد نمي‌كنم و نكته‌اي كلان‌تر را مي‌بينم. به نظرم نگاه ائتلافي به ماجرا بسيار مضحك و مسخره است. حتي وقتي چند سال قبل اتفاق‌هاي سياسي پرتنشي در كشور رخ داد هم سعي كردم با فاصله مواجه شوم و از بالا همه‌چيز را زيرنظر بگيرم. من زمان اجراي نمايش «قياس‌الدين مع‌الفارق» هم خيلي نگران بودم دقيقا بعد از اتفاق‌هاي سال 88 روي صحنه رفت. نگراني‌ام از اين بابت بود كه نمايش به روايت يك كاراكتر مي‌پرداخت و من نمي‌خواستم تماشاگر احساس كند به شخص خاصي اشاره شده است. نمايش «خانه وا ده» هم كه اصولا در دولت دهم روي صحنه رفت و دقيقا احتمال داشت همين برداشت به وجود بيايد. به نظرم شأن هنر تئاتر و منزلت صحنه اجل بر اشارات تنگ‌نظرانه نسبت يك شخص سياسي است. احمدي‌نژاد محصول يك تفكر فراتر از خودش است. فراموش نكنيم ما با يك احمدي‌نژاد طرف نيستيم، بلكه با تفكر احمدي‌نژاديسم مواجهيم. به همين دليل از اشاره مستقيم بيزارم و فكر مي‌كنم در چنين كارهايي اساسا هنر اتفاق نمي‌افتد. هنرمند وقتي نگاه و تحليل درست خواهد داشت كه با فاصله از مسائل سياسي دست به تحليل بزند و اين بهترين راه مواجهه با رويدادها و تفكرات متفاوت سياسي است. مثل چيزي كه در فيلم «dawnfall» وجود دارد؛ كارگردان از هيتلر يك قهرمان مي‌سازد و به اين ترتيب مخاطب را با جنبه متفاوتي مواجه مي‌كند.

در نهايت بين افكت صوتي بازي كامپيوتري قارچ‌خور و اجرا چه نسبتي وجود دارد؟ طرح بازي كامپيوتري در بروشور هم ديده مي‌شود.

طراحي پوستر به همان شيوه‌اي كه گفتم پيش رفت. يعني هنوز قرار بر اجراي كار نبود كه از قبل پوسترش را طراحي كرده بودم. ايده طراحي صداي بازي‌ كامپيوتري هم از شكل گرافيك بروشور به ذهنم رسيد و ابتدا اصلا قرار نبود از چنين ايده‌اي استفاده كنم. بعدا احساس كردم بي‌نسبت هم نيست و مثلا راه پله شبيه به بازي دزد و پليس است. ولي به طور كل اين موارد خيلي اتفاقي شكل گرفتند و همان شيطنت كودكانه بيشتر در كار دخيل شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون