نمايشگاه نقاشيهاي ماني غلامي با عنوان «پارتيتايم» چندي پيش در گالري هما برگزار شد؛ نمايشگاهي كه به گفته اين نقاش موضوعش آدمهاي اطراف او بوده است. در اين نمايشگاه تصوير انسانهايي به نمايش گذاشته شده بود كه در عكسهاي يادگاري متفاوت از آنچه هستند را نشان ميدهند و حالات واقعي خود را پنهان ميكنند. انسانهايي با لبخندهاي غيرطبيعي و كاملا ساختگي كه تظاهر به خوشحال بودن ميكنند و درونيات شخصي خود را تحت پوشش ظاهري شاد از نگاهها مخفي ميكنند. خود غلامي در مورد اين نقاشيها اينطور نوشته است: «موضوع اصلي و تم بنيادي نقاشيهاي من را جاها و آدمهاي اطرافم ميسازند. شور و اشتياق قدرتمندي كه در پس كارهايم است از به تسخير درآوردن لحظات واقعي يا جعلياي است كه همين آدمها ميسازند؛ حالا چه در قالب عكس، مداد يا آكرليك. به عقيده من هر كس يك روكش اجتماعي دارد، پوستهاي در حكم يك ويژگي شخصيتي ناب انساني كه منحصر به فرد است و هر پوسته مختص يك شخص. دوست دارم در نقاشيهايم همين پوسته را- كه اتفاقا در عكسهايي بارز است كه آدمها در آن ژست ميگيرند و پز خاصي را براي ثبت شدن انتخاب ميكنند- از درون بشكافم و آنچه را در پشت اين نقاب بازيگوش و فريبكار است، فاش كنم.» با اين شكل مخاطب در مواجهه با اين آثار شاهد تصاويري از دورهميهاي معمول بود كه اول به شكل عكس ثبت شده و ماني غلامي بعدتر آنها را يكبار با آكرليك روي بوم و بعد هم با مدادرنگي روي مقوا اجرا كرده بود. نخستين چيزي كه با ديدن اين آثار جلبتوجه ميكرد زمان خلق آنها بود. تاريخ پاي اين آثار مربوط به سالهاي 84 تا 96 بود. غلامي پيش از اين اجراهاي آكرليك اين نقاشيها را به نمايش گذاشته بود و حالا در نمايشگاه ديگري ترجيح داد تا كارهاي مدادرنگياش را هم به نمايش بگذارد. اينكه چه دليلي براي نمايش اين نقاشيها آن هم بعد از حدود 10 سال وجود داشته چيزي است كه در اين گفتوگو بيشتر در موردش خواهيد خواند. اما بخش ديگري از موضوعات نقاشيهاي ماني غلامي در طول اين سالها از علاقه او به سينما و فيلمهاي نوآر نشات ميگيرد. او تا به حال سه نمايشگاه «مرد سوم» (1390)، «خانه شماره 19- تلفيق فيلمهاي نوآر» (1391) و نمايشگاه طراحي «بهترين سالهاي زندگي ما» (1393) را بر اساس همين علاقه برگزار كرده و در جديدترين كارهايش كه هنوز آنها را به نمايش نگذاشته است هم همين ايده را دنبال ميكند. غلامي علاوه بر اين سه نمايشگاه (و پيش از نمايشگاهش در گالري هما) شش نمايشگاه انفرادي ديگر را هم در پرونده كارياش دارد كه نخستين آنها در سال 1379 در گالري الهه برگزار شده بود. او همچنين در فاصله سالهاي 76 تا 93 در بيست نمايشگاه گروهي هم حاضر بوده است. گفتوگو با اين نقاش را به بهانه نمايشگاه اخيرش در ادامه بخوانيد.
كارهايتان را كه ديدم، يك سوال كلي برايم پيش آمد. به نظر ميرسيد شما بيشتر براي دل خودتان كار ميكنيد تا جريان روز يا به بهانه نمايشگاه گذاشتن. آيا واقعا اينطور است؟
بله، اصولا معتقدم كه نقاش بايد كاري كه دوست دارد را بكند. جريان روز شايد به فضاي ذهني يك نقاش نخورد. يك چيزي مد ميشود و بعد از مدتي اينقدر كه همه آن را تكرار ميكنند لوث ميشود. برفرض همه يكدفعه كيچآرت ميشوند يا همه كارها يكدفعه ميشوند خطنقاشي. اما واقعا نقاشي كه اينها را كار ميكند هيچ تصوري از اين چيزها ندارد و فقط چون ميبيند بازار چنين كارهايي خوب است آن را انجام ميدهد. هر كدام از اينها مقدمات خودش را ميخواهد اما ما فقط به مد نگاه ميكنيم. نقاش بايد كار خودش را بكند. البته وقتي كه كار شخصي ميكنيد ممكن است محدوديتهاي بازار را داشته باشيد. ولي خب، اگر قرار بر اين باشد كه بازار آن هم به اين شكل جلو برود، درست جلو خواهد رفت. اين موارد هميشه درباره نقاشي كه مسيرش را در طول سالها پلهپله طي كرده، درست جواب ميدهد. هر نقاشي اگر اول چند نمايشگاه گروهي بگذارد و بعد كمكم نمايشگاههاي انفرادي برگزار كند چنين اتفاقي در فروش و بازار هم برايش خواهد افتاد. اين كاري بود كه من خودم هم آن را انجام دادم. نخستين نمايشگاه انفراديام را در 27سالگي و در سال 76 برگزار كردم. اما سالها پيش از آن طراحي و نقاشي ميكردم. الان اينطور نيست. طرف وقتي به كلاس طراحي يا نقاشي ميرود يا در حالي كه دانشجوست به برگزاري نمايشگاهش هم فكر ميكند. به عقيده من هر هنرجويي هر كاري دوست دارد، بايد انجام دهد. اما خيلي معلمها هستند كه به هنرجوها خط ميدهند. بدي اين خط دادن اين است كه خيلي مبتني بر مد روز است. برگزاري حراج تهران در اين سالها براي خودش به يك نوع خط دادن تبديل شده است. آثار هنرمنداني كه در اين حراج ارايه ميشود الگوهايي در خود دارد كه امتحان بازارش را پس داده و همين باعث ميشود كه همه شبيه آنها كار كنند. در اين صورت عجيب نيست كه آثار شبيه به هم زياد ببينيم. در حال حاضر خيلي از نقاشان براي خودشان كار نميكنند. در طول اين سالها زياد به من گفتهاند كه كارهايت براي خودت است. خب، اگر اين اتفاق افتاده باشد خيلي خوب است. به نظرم كاري كه نقاش ميكند بايد دغدغه خودش باشد. برفرض اگر نقاشي دغدغهاش ثابت كردن اين باشد كه ايراني است بايد از يكسري عناصر مشخص در كارهايش استفاده كند. خب، اين چيزهايي است كه همه ميتوانند آن را بكشند، اما نميتوان گفت كه موضوع و دغدغه نقاش هم همانها بوده است. مرور اين چند دهه تاريخ نقاشي ما همه اين جريانات را به خوبي نشان ميدهد. در دهه هشتاد در دورهاي كارها تماما سياسي شدند. در دورهاي مثل دهه هفتاد بيشتر عناصر ايراني مثل مينياتور و تذهيب در كارها استفاده ميشد تا آثار را بيشتر ايراني كنند. اينها در نهايت تبديل به تعاريفي شدهاند كه همه بر آن تاكيد دارند.
البته كه آثار شما هم ايراني است، اما به نظرم در دورهاي به نمايش در آمده كه جريان ديگري مد روز است؟
اما در دورهاي كه من اينها را كار ميكردم به من ميگفتند اين نقاشيها ايراني نيست و فضاي اينجا را نشان نميدهد. آقاي سميعآذر وقتي اجراي آكرليك اين كارها را ديد به من گفت فضاي موجود در اين آثار ايراني نيست و انگار خيلي دارد به تو خوش ميگذرد. از من ميپرسيد چرا آثارت سياسي نيست. اما بعدها شبيه اين كارها زياد انجام شد. من زماني كه اين كارها را در فاصله سالهاي 83 تا 88 كار ميكردم اصلا چنين چيزي مد هم نبود. البته من هم در اين كارها سعي نكردم كه حتما فضاي ايراني را نشان بدهم. من حتي در آثاري كه بر مبناي سينما و فيلم نوآر هم كار ميكنم هم همين ايده را دنبال ميكنم. اين شايد براي خيليها عجيب باشد.
در اين ضدجريان بودن هيچ عمدي نداريد؟
نه، من دوستي دارم كه در نيويورك زندگي و نقاشي ميكند و دوست دارد كارهايش ضدجريان باشد. همين موضوع هم به نظرم باعث شده كه كارهايش تحت تاثير اين ذهنيت قرار بگيرد. من از اول همين كارها را كردم، حتي زماني كه هيچكدام از اين كارها فروش نميرفت. اواخر دهه 70 اصلا كاري در ايران فروش نميرفت و در اوايل دهه 80 بود كه كمي با توجه موزه به نقاشها اين جريان فروش آثار شروع شد. پيش از آن خريد آثار مخصوصا از نقاشان جوان مد نبود و فقط نسلهاي قبلتر از ما مثل محمدابراهيم جعفري، مهدي حسيني و نصرتالله مسلميان بودند كه آثارشان خريداري ميشد. اين جريان يكدفعه مد شد و بعد هم براي آثاري كه قرار بود بعدتر خلق شود الگو ارايه داد. توجه به اوريانتاليسم ناشي از همين اتفاق بود. در سينماي ما هم اتفاق مشابهي به همين صورت افتاد. در آن زمان همين نگاه باعث شد تا آثاري ساخته شوند كه فقط براي شركت در جشنوارههاي خارج از كشور توليد ميشد. البته اين را هم بگويم كه اين آثار هم به هر حال بعد از گذشت مدتي بازار خودشان را پيدا ميكنند و مورد استقبال قرار ميگيرند.
اين اتفاق براي شما هم افتاده است؟
تا حدي اين آثار فروش ميرود. اما نه مثل نقاشان معروف. ولي خب، اين اصلا براي من مهم نيست.
يعني شما براي فروش آثار نمايشگاه برگزار نميكنيد؟
نه، براي اينكه يا بايد اين كار را بكنيد يا اينكه اصلا سراغش نرويد.
به هر حال براي فروش بايد يكسري قواعد و قرارداد را رعايت كنيد. شايد نميخواهيد اين قواعد دست و پايتان را ببندد؟
من اين كار را نميكنم. با خودم ميگويم كه كار خودم را ميكنم و هر كس دوست داشت بيايد آن را ببيند. از آن طرف هم البته نميتوانيم، بگوييم كساني كه آن كارها را ميكنند بازار خوبي دارند. من نقاشي را ميشناسم كه آبستره كار ميكرد، آن هم در دورهاي كه اين شيوه مد بود. الان ديگر نقاشي آبستره خريدار ندارد. او هم مجبور شده براي بهروز كردن بافتهاي آبستره آثارش از مينياتور استفاده كند. شايد اگر باز هم آثارش را نخرند مجبور شود عناصر ديگري را در كارهايش استفاده كند. اينها چيزهايي است كه من هم بلد هستم و اگر بخواهم ميتوانم به راحتي در كارهايم استفاده كنم.
يك موضوعي كه به نظر من جالب آمد تاريخي بود كه پاي كارهاي شما خورده بود. كارها براي سالهاي 84 تا 86 بود... .
بيشتر اين كارها همينطور بودند، البته همزمان كارهاي ديگري هم كردم. من آكرليكهاي اينها را قبلا و در سال 88 به نمايش گذاشتم. اما اين مدادرنگيها را تا الان نمايش نداده بودم. آن موقع اين كارها را گالرياي به نمايش نميگذاشت. ميگفتند اين آثار خيلي شخصي است. الان كمي مد شده كه نقاشي فيگوراتيو كار شود، آن زمان نقاشي فيگوراتيو اصلا مد نبود، چه برسد به اين شكل كاري كه من ميكنم.
خب، چرا ما بايد اين كارها را در سال 96 ببينيم؟
يك جور مرور بود. من خودم خيلي دوست داشتم كه يكبار در كنار هم اين كارها را ببينم. واقعيت اينكه من اينها را كار كرده بودم و نمايش نداده بودم. حدود 30 درصد از اين كارها را در نمايشگاههاي گروهي شركت داده بودم. چندتايي از اين كارها هم در مجلات چاپ شده بود. بيش از نيمي از اين كارها را همه ديده بودند اما اين كارها هيچوقت كنار هم ديده نشده بود. اين به نمايش گذاشتن از نظر من مشكلي ندارد. خود من دوست داشتم در پنجاهسالگي يك مروري بر كارهايم را به نمايش بگذارم. الان هم البته كارهاي نمايش داده نشده زيادي دارم. مثلا يك دوره فيگورهاي تمامقد دارم كه حتي آنها را هم نمايش ندادهام. كارهاي زيادي دارم كه آنها را هنوز نمايش ندادهام و اين نخستين مجموعه نمايش داده نشده من بود. خود گالري هم پيشنهاد داد اين كارها جالب هستند و بد نيست كه آنها را به نمايش بگذاري. آن زمان كه من اين كارها را ميكردم اصلا مد روز اين نبود و من بيشتر به خاطر كنجكاوي در محيط اطرافم و دوستانم و جمعهاي شخصي اين سري كارها را شروع كردم. از نظر خودم البته اين كارها يك جنبه آموزشي هم دارد و ميتواند توصيه خوبي باشد براي بقيه كه دنبال مد نروند.
پس در نهايت تصميم شخصي خودتان بود كه اين آثار را به نمايش بگذاريد؟
من دوست داشتم اينها را در پنجاه سالگي نمايش بدهم. اما گالري پيشنهاد داد و من هم چون كارهايم آماده بود از آن استقبال كردم. با اين حساب اين نمايشگاه راحتترين نمايشگاه زندگي من بود و فقط كارها را براي نمايش قاب كردم.
با توجه به كارهايي كه در اين نمايشگاه ديديم به نظر ميرسد مخاطب عادي بيشتر از چنين نقاشيهايي استقبال كند؟
نه، همه دوست داشتند و از نمايشگاه استقبال خوبي شد. همه آدمهايي كه آمدند از اين آثار استقبال كردند.
طبيعتا دو دسته آدم براي ديدن اين نمايشگاه ميآيند؛ يكي كه شما را ميشناسد و آثارتان را در اين سالها دنبال كرده است و سابقه شما را ميداند. دسته ديگر هم آنهايي كه براي نخستينبار با اين كارها مواجه ميشوند. شما در اين نمايشگاه دنبال كدام دسته بوديد؟
الان وضعيت طوري شده كه گالري نهايتا هفتصد يا هشتصد نفر بازديدكننده دارد. وضعيت بازديد در گالريها مثل سينما نيست. در سينماي ما فيلمهايي كه هم منتقدان را جذب كند و هم مورد اقبال عامه مردم قرار بگيرد زياد بوده. يك نمونه مشخص آن اجارهنشينها بود كه هم مورد توجه منتقدان قرار گرفت و هم فروش خوبي را تجربه كرد. سينما مدياي عموميتري است اما نقاشي خيلي تخصصي است و با اينكه مدياهاي جديد هم وارد آن شده باز مخاطب و طرفداران كمي دارد. اين موضوع در مورد فيلم كاملا متفاوت است و شايد براي يك فيلم خاص هم چيزي حدود 500 هزار نفر آن را ببينند و فيلم فروش خودش را داشته باشد. اما در نقاشي اينطور نيست. من فكر ميكنم شلوغترين نمايشگاه اين سالها نمايشگاه آيدين آغداشلو بود كه در گالري اثر برگزار شد و براي بازديد از آن صف كشيده بودند. اين اتفاق هم به خاطر شخص آيدين آغداشلو بود. همه او را ميشناسند و او بين سينماييها، ادبياتيها و نقاشان چهره سرشناس و آشنايي است. نقاشي يك مدياي خلوت و تخصصي است؛ ضمن اينكه در اين سالها در فضاي مجازي بيشتر اخبار آن منتشر شده و به تبع آن مردم كارها را در همان فضا ميبينند.
من سوالم در مورد توجه و استقبال مخاطب موضوع اين كارها بود. از موضوع شما در اين كارها استقبال شد؟
آنهايي كه اين نمايشگاه را ديدند كارها را دوست داشتند و براي خيليها اين آثار انگار برايشان آينهاي از زندگي خودشان بود. اين كارها براي خودم هم خاطرات زيادي را زنده ميكند. خيلي از آدمهاي حاضر در اين آثار ديگر ايران نيستند و مهاجرت كردهاند. حتي يكي از اين چهرهها فوت شده است. شايد از كل آدمهايي كه در اين نقاشيها هستند بيست درصدشان را هنوز ميبينم و با آنها ارتباط دارم. آدمهايي كه به ديدن اين نمايشگاه ميآمدند موضوع برايشان آشنا بود. يك دورهمي كه در آن آدمها با هم ارتباط دارند و حرف ميزنند. حالا شايد اين تصاوير را در اينستاگرام بيشتر ببينيد. جراتي كه آن موقع در كشيدن اين نقاشيها بود براي خودم هم جالب است. كسي در آن زمان اين جور چيزها را تصوير نميكرد. دورهاي كه من اين كارهاي فيگوراتيو را نقاشي ميكردم، تازه نقاشي فيگوراتيو داشت جا ميافتاد. آن زمان نقاشي فيگوراتيو مد نبود و اگر هم كسي كار فيگوراتيو ميكرد به شكل فرماليستي به آن ميپرداخت. چيزي شبيه آثار فرانسيس بيكن. در اين آثار اگر به فيگور پرداخته ميشد، بهانهاي بود براي آن فضاهايي كه ميخواست ذهنيت فرانسيس بيكن را نشان بدهد.
در اين كارها فضا از قبل تعيين شده است. اما به نظر نميرسيد در كارهاي شما اينطور باشد.
من عكسها را بداهه گرفتم.
اين آثار داستاني هم داشتند؟ به هر حال حس ميشد در اين كارها دنبال يك روايت شخصي هم بوديد؟
نه، داستان خاصي نداشت. اما شما ميتوانستيد يك سناريوي مهماني را در آن ببينيد، فقط ورود و خروج و خداحافظي آن حذف شده نبود. شما در يك مهماني وارد ميشويد، مينشينيد دور هم و گپ ميزنيد.
اين سوال را از اين بابت پرسيدم كه در اين كارها نوعي پلانبندي سينمايي حس ميشد؟ در يكي از آثار اين نمايشگاه بخشي از نقاشي ديگري كه به نمايش گذاشته بوديد را هم كشيده بوديد؟
آن آخرين كار من از اين مجموعه است. همان كاري كه ميگوييد تمام شده بود و در عكسي كه گرفتم روي ديوار بود.
داستان اين شكل كار كردن در حال حاضر براي شما تمام شده است؟
شايد دوباره كار كنم. اينقدر موضوع براي كار كردن دارم كه براي انجام هر كدامشان وقت زيادي از من گرفته ميشود.
خوبياش اين است كه اين شاخه و آن شاخه نميپريد و كارهاي جديدتان قواميافته همين آثار به نظر ميرسد...
بستگي به حال و فضاي آثاري كه كار ميكنم دارد و اگر برايم پيش بيايد آن را ادامه ميدهم. براي من بايد حالش پيش بيايد. موضوع آخرين كارهايم كه به نمايش درآمد يك شعر بود كه نُه زوج از دوستانم آن را برايم بازي كردند و از هر زوج دوازده تا كار كردم. عكاسي آن هم استيج بود و بداهه نبود. من سناريو را براي آنها خواندم، آنها هم بازي كردند و بر اساس آن لوكيشن را تعيين كردم. اما خب از لحاظ اجرايي كمي تنوع تكنيكي دارد، اين هم به اين خاطر بود كه من خودم دوست داشتم در آن نمايشگاه تجربه تكنيكي كنم. ولي خب، سينمايي بودن آن جلوتر است و شبيه استوريبورد عمل ميكند. با اين تفاوت كه استوريبورد تنها وسيلهاي است كه به شما بگويد در اين صحنه چه خبر است و كارهاي من فراتر از اين عمل ميكند. اين كارها شامل دغدغههاي من هم ميشود. قبل از اين كارها من سه نمايشگاه در مورد سينما گذاشتم. مرد سوم كه تحت تاثير فيلم نوآر بود و يك نمايشگاه با تلفيق فيلمهاي نوآر و همچنين نمايشگاهي با عنوان «بهترين سالهاي زندگيام.» من اين تلفيق را دوست دارم. نقاشها به نظرم در اين جور موارد دو نوعاند. يكي مثل لوسين فرويد است كه شما بين كار دهه هفتاد و نود او تفاوتي چنداني نميبينيد. كارهايش همان موضوعات است و آدمها در فضا با نگاه تلخ و بدبينانه تصوير ميشوند و تكنيك اجرايي هم خيلي تفاوتي نميكند. اما نقاشان فيگوراتيو ديگري داريم كه تجربهگراترند. ديويد هاكني نمونه اين دسته است. فيگور فضاي رئاليستي دارد و طراحيهاي كاملا نزديك به ناتوراليستي انجام ميدهد. هاكني غير از اين كارهاي طراحي صحنه تئاتر هم دارد يا عكاسي كوبيستي انجام ميدهد. البته او به دورههايي از كارهايش هم برميگردد. مثلا در نمايشگاه جديدش باز هم به سراغ موضوعاتي رفته كه در دهه هفتاد ميلادي در كارهايش به آن توجه كرده بود، تنها تفاوتش رنگهاي جيغتري است كه در نقاشيهاي جديدش استفاده ميكند.
با اين فرض اگر قرار باشد در حال حاضر با همان موضوع كار كنيد كارهاي تكنيكيتري از شما خواهيم ديد يا روايتگري را وارد كارتان ميكنيد؟
بستگي دارد و بايد پيش بيايد. هر كدام از اين اتفاقات بين كار بيفتد از آن استقبال ميكنم و آن را ادامه ميدهم.
اما به نظر ميرسد الان تاكيد شما روي تكنيك بيشتر باشد...
در آخرين كارهايم كه آنها را به نمايش هم گذاشتم هر دو چيزي كه گفتم مدنظرم بود. فضا و تركيببندي در اين كارها برايم مهم بود. نگاههاي سينمايي هم در اين مجموعه دارم و حتي تجربههاي فيلم ديدنم هم در آن هست. نماها و كادربندي در اين آثار از همين تجربه ميآيد. در اين نمايشگاهي كه شما ديديد شايد تركيببندي زياد مدنظرم نبوده باشد. درست شبيه عكس خانوادگي كه همه را در يك كادر جا ميدهيد، فيگورها ايستاده يا نشستهاند و به دوربين نگاه ميكنند.
يكي كه اين كارها را ببيند اين سوال برايش پيش ميآيد كه چرا اينها فيلم نميشوند. ضرورت اينكه آنها به شكل نقاشي ارايه شوند از كجا ميآيد؟
به من پيشنهاد شده كه استوريبورد بكشم. خيليها هم به من گفتند كه چرا فيلم آن را نساختي؟ من خودم فكر ميكردم اينكه يك نقاش با نگاه سينمايي تابلو بكشد جالب است. حالا اگر اين كار روي ديوار برود چه اشكالي پيش ميآيد؟
البته من اشكالي در اين كار نميبينم...
ميفهمم. من مجموعه جديدي را شروع كردهام كه اسمش «سينماي خانگي» است. اين كارها روش فيلم ديدن خودم در حال حاضر را تصوير ميكند. خيلي دوست داشتم يكبار در اين فضا كار كنم. يك مقالهاي سالها پيش در مجله فيلم خواندم كه تجربه فيلم ديدن نسلهاي مختلف منتقدان در آن نوشته شده بود. از پرويز دوايي گرفته كه براي سينما رفتن در صف ميايستاد تا خيليهاي ديگر كه الان كه در كامپيوتر فيلم ميبينند در اين مقاله حضور داشتند. توضيحات جالبي داده بودند. نسل من هر دوي اينها را تجربه كرد. من سينماي با صفهاي طولاني رفتم، اما در حال حاضر سالهاست كه به سينما نرفتهام. من از وقتي ديويدي آمد ديگر سينما نرفتم. من فقط فيلمهاي خارجي ميديدم و سينماي ايران را دنبال نميكردم. نسل ما يك نسل فيلمخوان بود تا فيلمبين. من هنوز هم همين حالت را دارم و خيلي از فيلمهايي كه هنوز نديدهام قصههايشان را خواندهام. شايد همان مقاله بهانهاي شد كه من مدتها به اين ايده كه گفتم فكر كنم. اين مجموعه جديدم باز هم به سينما ربط اما به كارهايي كه از من ديدهايد ربطي ندارد. به كارهاي سينماييام ربط دارد، اما ربطش يك چيز ديگر است.
در مورد اين كارها توضيح بيشتري نميدهيد؟
يكسري كتابخانههاي مختلف در خانههاي مختلف را تصوير كردهام. اينها مجموعهاي را ميسازند كه با طبيعت بيجان كامل ميشود. خيلي از اين طبيعت بيجانها هم ذهني است. در اين كارها سينماي خانگي هم حضور دارد. اكثر عناصر در اين كارها ذهني هستند. حتي كتابها هم همينطور. البته بعضي كتابها هم واقعي هستند.
فكر نميكنيد يكدفعه فضاي كارهايتان خيلي متفاوت شده باشد؟
به هر حال اين اتفاق ميافتد. البته به كارهاي سينماييام ربط دارد و در اينها هم يك صحنه از فيلم هست.
اما در عوض فيگور حذف شده است؟
تقريبا، البته در بعضي از آنها عكسهايي در قفسهها وجود دارد.
با اين حساب ميتوان گفت اين كارها يك كلاژ از تمام دورههاي كاريتان است؟
شايد اينطور باشد.
ممكن است در ادامه نقاشي را كنار بگذاريد و كلا سراغ سينما برويد؟
نميدانم. تازگيها كه به سراغ موسيقي هم رفتهام. سه سال پيش كلاس گيتار رفتم. اسكورسيزي جملهاي دارد كه ميگويد من اگر گيتار بلوز را خوب ميزدم فيلمساز نميشدم. اين چيزي است كه الان در فكر من هم ميگذرد. مورد ديگر هم اينكه موسيقي هنر دروپيكردارتري است. شما اگر بلد نباشيد موسيقي بنوازيد هيچ كاري نميتوانيد بكنيد اما اگر نقاشي كردن بلد نباشيد هيچ مشكلي نداريد و ميتوانيد با همين شرايط هم كار كنيد و نمايشگاه هم بگذاريد. نقاشي خيلي مدياي بيربطي است.
من فكر ميكنم در ايران نقاشي يك مدياي واسطه است. اينكه با آن شروع كنيد و در ادامه به سراغ مدياهاي ديگر برويد...
به هر حال براي هر كاري بايد يك چيزي بلد باشيد، اما در نقاشي واقعا لازم نيست شما چيزي بلد باشيد. راهكارهاي زيادي براي دور زدن دارد. من به نقاشي سنتي اعتقاد دارم و در كارهايي كه ميبينم هم به آن توجه ميكنم. خيلي وقتها كارهايي ميبينم كه به نظر ميرسد حتي طرف اجرا بلد نيست.
اين پروسه تبديل عكس به نقاشي بعضا سوالهايي در ذهن مخاطب ايجاد ميكند. يكي از آنها انتخاب كادر است. ابعاد اين كار را چه چيزي تعيين ميكند؟ براي شما چه دليلي باعث ميشود كه ابعاد يك كار را بزرگتر از حد معمول انتخاب كنيد؟
من هر عكسي كه ميگيرم آن را با يك تغييراتي اجرا ميكنم. عكس من بداهه است اما برفرض من فيگوري را در اين عكس حذف ميكنم چون به كارم نميآيد. حتي در دورهاي رنگها را هم عوض ميكردم. در دورهاي عكسهايي گرفتم كه سياه و سفيد بود و موقع نقاشي رنگهايش را خودم انتخاب ميكردم. حتي در كارهايي هم كه بر مبناي عكاسي استيج بود تغييراتي دادم. براي من عكس بيشتر به عنوان اطلاعات تصويري عمل ميكند. چون يكسري موقعيتها را نميشود ذهني كشيد. من هم قصد ذهني كشيدن ندارم. البته ميتوانم يك فيگور ذهني بكشم اما آن چيزي نيست كه منظور من است. من عكس ميگيرم تا اطلاعات تصويري بيشتري داشته باشم و براي اينكه بفهمم آن فيگور چه شكلي بوده است. البته شايد بهتر باشد كه تمام اين فيگورها در فضا بنشينند و حالت بگيرند، اما براي من امكانش نيست. مدل زنده براي وقتي است كه شما يك تكفيگور بخواهيد، اما با چنين موضوعي اصلا امكان آن نيست. شما به كارهاي امپرسيونيستهايي مثل رنوار و دگا هم نگاه كنيد، ميبينيد كه تمام آنها از روي عكس است. رنوار تمام مجالس مهماني را كه ميكشيد از روي عكس كار ميكرد. از وقتي مدياي عكاسي آمد نقاشان از آن استفاده كردند. در كارهاي موضوعي، نقاش اگر از عكس استفاده كند راحتتر است. در اين مجموعه كه ديديد همه عكسها بداهه هستند و در آتليه تغييراتي روي آنها اعمال ميكنم.
آن ابعاد نهايي كار را چه چيزي براي شما تعريف ميكند؟
ابعاد نهايي بايد به كار بيايد. وقتي پرسوناژها زياد هستند من از مقوايي با ابعاد بزرگتر استفاده ميكنم. اگر قرار باشد كاري كه فيگورهاي زيادي در آن است را در يك كادر 50 در 70 كار كنم سهمي براي پرترهها نميماند. از آن طرف هم بزرگترين كادري كه دارم صد در هفتاد است. آن مقوايي هم كه من روي آن كار ميكنم بزرگترين ابعادش 100 در 70 است. با اين حساب يك محدوديت اينچنيني هم دارم. شما اگر روي بوم كار كنيد ميتوانيد ابعاد را راحتتر انتخاب كنيد.
خودتان روي بوم راحتتريد يا مقوا؟
برايم فرقي نميكند و هر دو را دوست دارم. من حتي كار روي تخته هم دارم. مجموعه جديدم همه آكرليك است و روي بوم كار كردهام.
شما خودتان را بيشتر نقاش ميدانيد يا طراح؟
نميدانم.
اصلا اين آثاري را كه ديديم بايد نقاشي محسوب كنيم يا طراحي؟
گالري ميگفت اينها طراحي هستند. به هر حال ما طراحي رنگي هم داريم...
خب، در اينجا رنگ لزوما تعيينكننده اينكه نقاشي ميبينيم يا طراحي نيست. ما طراحي رنگي هم داريم...
بعضي به اين نگاه ميكنند كه در كاري طراحي ملاك است يا نه. بعضيها هم به اين نگاه ميكنند كه رنگ در كارها ملاك است. خودم نميدانم چه بگويم، اما بيشتر كارهايم به طراحي نزديك هستند.