اختلال سازماني در تيم ملي واليبال ايران
نامها پيروز نميشوند
بهروز مرادي
چند سالي است كه تيمهاي واليبال ايران در آوردگاههاي قارهاي و جهاني خوش ميدرخشند. تيمهاي ملي در ردههاي مختلف سني و نيز تيمهاي باشگاهي واليبال ايران از مدعيان سطح بالا در ميادين جهاني به شمار ميروند و واليباليستهاي ايراني از بهترينها در سطح جهانند. اما تيم ملي واليبال ايران در ليگ اخير جهاني دچار اختلال عملكرد كمسابقهاي بود و همين امر نيز سبب ميشود كه به وجود بحراني بيسابقه در اين تيم اعتراف و اذعان كنيم. ضمن تقدير از زحمات بازيكنان و كادر فني تيم، اكنون ضرورت آسيبشناسي و تحليل عوامل موثر بر ايجاد اين بحران وجود دارد. اين يادداشت قصد دارد به اين عوامل اشاراتي بكند:
نكته اول توجه به اين قضيه است كه تيم با تعويض مربيان و تغيير در كادر فني، راهي ليگ جهاني شد. تغييرات اساسي همواره با خود دگرگوني ساختاري همراه دارند.
ولاسكو، كواچ و لوزانو هر كدام مدت زماني نقش خود را بر لوح تيم ملي واليبال حك كردند و رفتند، اما تيم در نتيجه تعويض يكي از آنها و آمدن ديگري، دچار بحران نشد. تغييرات بنيادين از نظر جامعهشناسي به نظام تيمي هويت جديد ميبخشد. هر گاه در شكلدهي به سازمان تيم، هنجارها و اصول پيشين به كناري روند يا دستخوش دگرگوني شوند، ولي هنجارها و اصول راهشگاي جديد بلافاصله جايگزين نشوند و تثبيت نيابند هر نظامي دچار بدكاركردي و سوءعملكرد ميشود. بحران در كمين چنين نظامهاي تيمي است. اين وضعيت را در جامعهشناسي «بيهنجاري» مينامند. آقاي كولاكوويچ در حالي تيم را راهي مسابقات ليگ جهاني كرد كه خود بر تواناييها و قابليتهاي فردي و گروهي تيم اشراف و تسلط كامل نداشت و بنابراين هدايت باطني تيم را بر عهده كادر فني ايراني نهاد.
اما از سوي ديگر او خود گاهي اوقات و در برخي عرصهها وارد تصميمگيري براي تيم ميشد و وجود اين دوگانگي مركز تصميمگيري، تيم را دچار نوعي پريشاني ساختاري و اختلال روشي و بحران مديريت و هدايت ميكرد. اين بلاتكليفي و عدم مديريت يكپارچه و نبود نظام هنجاري مدون و تثبيت يافته سبب ايجاد نوعي بيسازماني گروهي و اختلال عملكردي در سازمان تيم شد. به بيان ديگر بازيكنان تنها سايهاي از كولاكوويچ بر سر آنها بود و او در قامت يك سرمربي و كوچ تمامعيار مسلط بر تمام وجود تيم كه تفكرات خود را بتواند در مديريت و هدايت تيم پياده و محقق سازد، ظاهر نشد.
به همين خاطر واليباليستها دچار سردرگمي و اختلال عملكرد بودند و اين اختلال به تخليه رواني آنها ميانجاميد كه در نتيجه آنها از انرژي رواني لازم و كافي جهت انجام عملكرد مطلوب برخوردار نبودند. اين ضعف خود را در همه عرصهها نشان ميداد ازجمله در ضربات كم قدرتي كه در حمله به توپ مينواختند يا در سرويسهاي بيشماري كه به خطا ميرفت يا در دفاع روي تور كه تيم در اين زمينه بسيار كمفروغ بود. تنها عباديپور بود كه گرفتار اين تخليه انرژي رواني نشد و اين امر قدرت رواني بسيار بالاي اين بازيكن را نشان ميدهد، قدرتي كه او را قويتر از بحران تثبيت كرد. عدم شناخت كافي از بازيكنان آقاي كولاكوويچ را در عدم موفقيت ايشان در مديريت يكپارچه موثر تيم تبرئه نميكند. ايشان تيم را با خلأ رهبري و مديريتي مواجه ساخت و نتوانست نوشدارويي از كاريزما و توان رهبري خود بر جان تيم بريزد.
از سوي ديگر اين امر موجب شد تا خطاهاي فردي اعضاي تيم به شكل بيسابقهاي افزايش يابند. اين خطاها تقريبا در همه جنبههاي عملكردي نمايان بود: سرويسها بسياري به خطا رفتند؛ در حمله: ضربههاي با قدرت و دقت كافي زده نميشد و سرعتيكاران در حمله ضعيفتر از بلندزنها عمل ميكردند، هرچند كه عملكرد بلندزنها نيز فاقد ثبات لازم و داراي نوسان شديدي بود.
در دفاع روي تور بازيكنان دور از انتظار ظاهر شدند و حتي از حد متوسط هم پايينتر بودند. در دريافتها اختلال وجود داشت. حمايت از حمله و دفاع به خوبي صورت نميگرفت و حتي پاسور اصلي تيم كه جزو بهترينهاي جهان است، عملكرد هميشگي خود را نداشت. باري تيم دچار بيسازماني بنيادين و نوسانات شديد بود و بحران به همين معني است. اين دو مساله يعني نداشتن انرژي رواني لازم و بدعملكردي با هم رابطهاي معنادار دارند، چراكه كمي انرژي رواني بر عملكرد مطلوب تاثير منفي دارد. ضمن اينكه اين رابطه بر ذهن ورزشكار نيز چنان اثرگذار است كه تاثيرات مخربي بر وضعيت جسماني بازيكن از خود بر جاي ميگذارد و يعني اينكه جسم را دچار اختلال و حتي آسيبديدگي ميكند؛ مقولهاي كه دستكم دامنگير 3 نفر از بازيكنان تيم شد، يعني معنوينژاد، غفور و عادل غلامي.
نكته سوم اينكه اصرار عجيبي وجود داشت كه حتي اگر برخي اسامي نامدار عملكرد مطلوبي نداشته باشند، باز هم بازي كنند. بهترين دفاعكننده تيم از روز نخست مشخص بود كه از سطح آمادگي لازم و كافي برخوردار نيست و در جريان بازيها نشان داد كه چه در دفاع روي تور و چه در حمله سرعتي و چه در دريافت و چه در سرويس و چه در قدرت ضربه زدن به توپ عملكرد مطلوبي ندارد و با وجود اين واقيعتها، جاي پرسش است كه چرا وي بايد همچنان در تركيب اصلي قرار بگيرد؟ اين چينش اشتباه ناصواب هم به تيم ضربه ميزند و هم به روحيه خود بازيكن. اين در حالي است كه برخي ديگر از بازيكنان نيز با وجود نامدار بودنشان در سطح جهان، در جريان بازي كاملا از كار افتاده و به گونهاي تمام شده بودند.
چنين بازيكناني، چرا بايد همچنان به بازي گرفته شوند؟ تيم جوان شده ما در بازي هفته نخست مقابل لهستان به پيروزي رسيد، اما در هفته دوم آن بازيكنان باز هم بر سر نيمكت نشستند و بازيكنان با عملكرد نامطلوب باز هم در تركيب قرار گرفتند. به نظر ميرسد نوعي چسبيدن احساسي نسبت به بازيكنان اصلي شده وجود داشت كه نميگذاشت واقعيت سطح آمادگي بازيكنان به خوبي ديده شود و لذا همين رويكرد چسبنده، بازيكنان پرانرژي باانگيزه را بر سر نيمكت مينشاند و بازيكنان تمام شده فاقد انرژي رواني را به ميدان ميفرستاد. حتي در هفته دوم مقابل صربستان اين امر عجيب تكرار شد تا تيم به مرحله فلجشدگي رسيد و نوشدارو بعد از مرگ سهراب نيز به كمك تيم نيامد.
در پايان چند پيشنهاد:
اول اينكه آقاي كولاكوويچ هنوز تيم را به تمامي در اختيار نگرفته و بايد به ايشان فرصت داد تا خودش را در تيم پيدا و تثبيت كند. اكنون زمان اين كار فرا رسيده است. انتظار اين است كه جامعه واليبال، حاصل دسترنج خاص ايشان را در تيم ملي ببيند و همه منتظريم تا ايشان، اسلوبهاي خاص خود و نظام فكري مورد نظر خود و مديريت واحد و رهبري يكپارچه خود را در تيم ملي پياده و تثبيت كند. كاريزما و ويژگيهاي شخصيتي مربي در موفقيت فكري و تحقق مجموعه تفكرات او تاثيري بسزا دارند.
دوم اينكه به نظر ميرسد ارزش برخي جنبههاي عملكردي در تيم، از نظر برخي بازيكنان هنوز كمتر از اسپك زدن ارزيابي ميشود. عملكرد برخي بازيكنان هنوز در امر سرويس زدن، دريافت اول، دفاع عقب زمين، حمايت از دفاع و حمله و دفاع روي تور از حد متوسط نيز پايينتر است. آقاي كولاكوويچ لازم است اهميت اين جنبههاي عملكردي را در واليبال امروز جهان به بازيكنان تعليم عملياتي بدهد و كمك كند تا اين ضعف ها در بازي آنها ترميم و برطرف شوند.
بازيكنان بايد اين امر را در خود نهادينه كنند كه سرويس زدن امروزه ارزشي همتراز با حمله و دفاع روي تور دارد. برخلاف سابق، در واليبال امروز، هر تيمي كه بهتر سرويس بزند، بيشتر احتمال پيروزي دارد. سوم اينكه كساني كه در تمرين از آمادگي لازم و مطلوب برخوردار نيستند، در تركيب اصلي نبايد جاي بگيرند و برعكس: آنها كه در تمرين يا در جريان مسابقه، عملكرد مطلوبي از خود نشان ميدهند، خوب است كه مزد آمادگي خود را با قرار گرفتن در تركيب اصلي دريافت كنند. وقتي معنوينژاد با ورود خود به ميدان، سرنوشت بازي را به نفع ايران تغيير ميدهد، چرا بايد در بازي بعدي در تركيب اصلي قرار نگيرد؟چهارم اينكه گاهي بازيكنان بزرگ تمام ميشوند و به تاريخ ميپيوندند.
بايد پذيرفت كه هر بازيكني سرانجام تمام ميشود. نبايد از تمام شدهها بازي گرفت تا اسطوره آنها شكسته شود. نبايد شخصيت تيم ملي آسيب ببيند و بزرگان اسطورهاي براي جوانترها كوچك شوند و ابهت آنها چه در داخل و چه در خارج كاهش يابد يا خداي ناكرده اين هيبت تباه شود. پيش از فروريختن تنديس اين بزرگان، بايسته و شايسته است كه افت عملكردي آنها آسيبشناسي شود تا اگر امكان رفع مشكل ايجاد شده وجود ندارد، آنها به موقع جايگزين شوند تا جايگاه و شأن خود آنها نيز حفظ شود. اين امر اثبات ميكند كه وجود يك روانشناس يا آسيب شناس يا مشاور در كنار تيم ضرورت دارد، يعني متخصصي كه هم توانايي فهم واليبال را دارا باشد و هم به مسائل آسيبشناسي ورزشي آگاهي داشته باشد. باشد كه با رفع اين آسيبها، تيم ملي واليبال ايران به جايگاه اصلي رفيع خود بازگردد.