كليشهها را رها كنيم و دغدغهها را جدي بگيريم
نازنين متيننيا
وقتي سياست و نگاه سياسي را از فرهنگ و هنر و رسانه حذف ميكنيم، مهمترين نكته چرخه اقتصادي است. با حذف آنچه سالهاي سال است در تاروپود اين حوزهها تنيده شده و به اشتباه همه مناسبات فرهنگي و هنري را دربرميگيرد، مهمترين نكته باقي مانده، بقاي فرهنگ و هنر ميشود و اقتصادي كه بايد بچرخد؛ بله، اقتصاد مهم است و تامين مالي و مادي امكانات براي هر اتفاقي مهم. اما انگار سالهاي سال است كه تامين مالي و اقتصادي اصحاب فرهنگ و هنر و رسانه، از فهرست اهميتهاي اين حوزهها خارج شده و به جاي آن، اصل بقا به زاويه نگاه سياسي و آنچه سياست درباره اين حوزهها درست ميداند، وابسته شده. روندي كه اگرچه در دهه شصت و به دليل اقتضاي زمانه و درگيريهاي بعد از انقلاب و دفاع مقدس آغاز شده بود، در دهه هفتاد و رونق اقتصادي مملكت و نگاه باز و فرهنگي دولت اصلاحات، آرام آرام تصحيح شد، در اوايل دهه 70 و روي كار آمدن دولتي كه فرهنگ را بخش مهم از ابزار سياسي خود ميدانست، قوت بيشتر گرفت. هشت سال تمام چرخههاي اقتصادي فرهنگ و هنر و رسانه در دست مديريتي بود كه اهالي اين حوزهها را به اقليت خودي و اكثريت غريبه تقسيم كرده بودند و به همان اندازه كه خوديها حق حيات و پرورش داشتند، «ناخودي»ها به محاق رفتند و انجمنهاي صنفي آنها بسته و روزگارشان سخت شد. در تمام اين سالها تامين اقتصادي و چرخش چرخهاي درآمدزايي فرهنگ و هنر، لنگ ماند و بيشتر از آنچه معيشت مردم تحت فشار اقتصادي قرار گرفت، حيات اين حوزهها به دليل گرهخوردن با سرنوشت مردم و به اضافه فشارهاي اضافه، به خطر رفت و در نهايت جسم بيجاني شد كه روي دست دولت يازدهم ماند. سالهاي اوليه دولت يازدهم و آنچه مديران فرهنگي تلاش كردند، به بازگشت ضربان قلب به اين جسم بيجان گذشت. جنازهاي كه روي دست مانده بود، ابتدا بايد به حيات بازميگشت تا بعد از آن فكري به حال زندگي و حياتش كرد. خانه سينما باز شد، طرحها براي بازگشت مردم به سينماها، گالريها، كنسرتها، كتابفروشيها و... راهاندازي شد و همت همگاني به گذر از بحراني گذشت كه فرهنگ و هنر را تعطيل و توقيف كرده بود. اگر دغدغههاي معيشتي اجازه ميداد، اگر مشكلات بينالمللي رفع ميشد و اگر فشارها كمتر ميشد، قرار بود نيمنگاه و توجهي هم به فرهنگ و هنر و رسانه برسد. حوزههايي كه ميگويند اگرچه در زندگي روزمره اهميت حضورشان چندان مشخص نيست، اما در كليت خوراك روحي يك جامعه هستند و جامعهاي كه فقرفرهنگي را بچشد، آيندهاي خوب و خوش در انتظار ندارد. در چهارسال گذشته، هركسي به اندازه خود براي حل اين بحران سهم و قدمي برداشت؛ هنرمندان اميدوار و روشندل شروع به فعاليت كردند، مديران طرحهايي تازه راه انداختند و رسانهها هم پشت هنرمندان و مديران ماندند تا بحران بگذرد و بازار نقد مكاره، خداي نكرده اين روند ترميم و شفا را خش نيندازد و از چاه فرهنگي بيرون بياييم. اما حالا روزگار ديگري است؛ حالا آن جسم بيجان و بيرونق، نفس گرفته و ضربان قلبش منظم ميزند. نگاه كنيد؛ اوضاع كتابفروشيها به روايت فروشندگان ديگر فاجعه نيست. مردم سينما را به زندگي و تفريحات خود بازگرداندند وهمين ديروز خبر رسيده كه ده گالري تازه مجوز تاسيس گرفتهاند. رسانهها هم كه تكليفشان مشخص شده است؛ دوران اطلاعرساني سريع و دسترسي آزاد به اطلاعات است و در نبردي ميان رسانههاي كلاسيك و امروزي، همچنان روزنامهنگاران تلاش ميكنند تا رسالت حرفهاي خود را انجام دهند و همچنان در اين بحبوحه اتفاقهاي تكنولوژي و رخدادهاي غيرمنتظره سياسي و اجتماعي، بر همان عهد پيشين بمانند و به جاي درخواست مطالبات سالهاي سال معوقه خود، همراه اين بازسازي فرهنگي باشند. ممكن است شرايط اين روزها، شبيه آن روزگار پررونق دهه هفتاد و خوشامد فرهنگي مردم نباشد، اما به نسبت آنچه در هشت سال دولت سابق گذشت و روند سرطاني مشكلات كه حل نميشد و از حوزهاي به حوزه ديگر متاستاز ميداد قطع شده و بيمار شفا پيدا كرده، وضعيتي روشن و اميدواركننده است كه بايد مراقب آن بود. اين حوزهها، درست مانند بيماري كه تازه از بستر بيماري بلند شده، نيازمند نگاه و مراقبتي دلسوزانه است. نيازمند تكيهگاه و بازوهاي توانمندي است كه به بازسازي زندگي از دست رفته در دوران بيماري و بيجاني كمك كند و فرصتي كه حيات دوباره ببخشد. در چنين روزگار و مرحلهاي اگر كمي بيحواس باشيم يا اگر دغدغههايي ديگر را مهم و ارجح بدانيم، اين جان تازه رسيده از دست ميرود و اينبار اميد به بازگشت و حيات دوبارهاش هم سختتر ميشود. در چنين روزگاري ممكن است مردم يا آنهايي كه چندان علاقهاي به حضور اين حوزهها در جامعه نداشته باشند، از دريچه مسائل سياسي و زوايه نگاهي متفاوت و اشتباه به آن نگاه كنند، اما دلسوزان واقعي كه در اين چهار سال ثابت كردند جامعه اكثريت اهالي فرهنگ و هنر و رسانه هستند و مديران فرهنگي كه در اين سالها همراه شدند، فارغ از اين نگاهها بايد راهي ديگر پيدا كنند. حيات اين حوزهها به تامين مادي و معنوي وابسته است كه اگر رعايت نشود و اگر به بهانههاي واهي و در هجمههاي هميشگي حاشيهها فراموش شود، ميراث ناخوشايند و نامطلوبي خواهد داشت. از دست رفتن حوزه فرهنگ و هنر يا نداشتن رسانههايي مستقل با روزنامهنگاراني آزادانديش، يكبار و در هشت سال گذشته ثابت كرد كه ميتواند جامعه را به سمت تباهي و بحرانهاي اجتماعي ببرد و حالا ديگر جايز نيست دوباره به همانجايي بازگرديم كه چهارسال براي ترميمش دست به دست هم داده بوديم. اين هشدار را جدي بگيريم و بيش از اين در بحبوبه حاشيهها و كليشههاي هميشگي، اين دغدغه مهم را از ياد نبريم.