• ۱۴۰۳ جمعه ۱۱ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3851 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۰ تير

گفت‌وگو با فرشين طهماسب به بهانه نمايشگاهش در گالري شكوه

فرهنگ نمايشگاه ديدن در ميان عامه مردم جا نيفتاده

نمايشگاه‌هاي تهران با اروپا متفاوت هستند

عليرضا بخشي استوار

 فرشين طهماسب، هنرمند نقاش در گالري شكوه نخستين نمايشگاه خود در ايران را برپا كرد. اين هنرمند كه سابقه برپايي نمايشگاه‌هاي مختلفي را در اروپا دارد و در زمينه تصويرسازي نيز با ناشرهاي مختلفي كار كرده، آثاري را با محوريت موضوع زن در بستر اجتماع به نمايش گذاشت. طهماسب در زمينه آهنگسازي نيز فعاليت‌هاي جدي دارد و حضور در عرصه سينما را نيز به عنوان بازيگر تجربه كرده است. به بهانه برپايي نمايشگاه «شكستني» با اين هنرمند درباره آثارش و فعاليت‌هاي سينمايي و موسيقيايي‌اش گفت‌وگويي داشتيم كه در ادامه مي‌خوانيد.

 

مبناي كار شما هنر فيگوراتيو است اما در رويكردي كه براي برگزاري نمايشگاه در تهران داريد، در بعضي از آثارتان نقش‌مايه‌هاي ايراني هم وجود دارد و تعدادي ديگر از آثار هم به واسطه استفاده از خط، نوشتار و مباني روزنامه‌اي ساخت‌وساز شده‌اند. آيا به خاطر فضاي هنري داخل كشور بود كه تصميم گرفتيد اين تغييرات را در فرم كارتان ايجاد كنيد؟

من خودم را يك ذره نقاش مي‌دانم و يك ذره هم موزيسين. گرچه كار تئاتر كرده‌ و در سينما هم فعاليت داشته‌ام. اما به طور كلي من يك آناتومي‌‌كار هستم و در ايران نگاهي كه به آناتومي وجود دارد، نگاه جالبي نيست. به همين خاطر، شايد طرز نگاه من براي برپايي يك نمايشگاه در خارج از كشور متفاوت از داخل كشور باشد چون در آن‌جا نوع نگاه مردم به هنر فيگوراتيو فرق دارد. در كشور ما برپايي نمايشگاه سابقه زيادي ندارد.

برگزاري نمايشگاه چندين سال است كه باب شده و هنوز هم فقط تعداد خاصي به ديدن نمايشگاه‌ها مي‌روند. يعني همچنان در ايران فرهنگ نمايشگاه ديدن در ميان عامه مردم جا نيفتاده است. من وقتي به ايران آمدم، چند نمايشگاه را ديدم و برايم سوال‌هاي مختلفي پيش آمد زيرا در برخي از اين نمايشگاه‌ها آرت كمتر ديدم.

از سوي ديگر من كلا آدمي هستم كه به وضع موجود و فضاي فكري مردم معترض هستم. هميشه به اين موضوع فكر مي‌كنم كه اگر اين همه در مورد دموكراسي حرف مي‌زنيم، چرا در عمل خبري از دموكراسي نيست. براي من به عنوان يك آرتيست خيلي آزاردهنده بود كه در اخبار ما چه اتفاقاتي دارد مي‌افتد. تمام رسانه‌ها و فضاي مجازي موضوع ازدواج چهارم فلان هنرپيشه زن را بولد مي‌كنند و براي من سوال مي‌شود كه چنين موضوعاتي چه اهميتي دارد؟ يا چه اهميتي دارد كه فلان خواننده زيرزميني فلان تعداد فالوئر دارد؟ هميشه حس مي‌كنم كه بايد كمپيني ايجاد شود تا به همه آموزش بدهند كه جدا شدن فلان چهره از فلان شخص خيلي اتفاق مهمي نيست و به ما ربطي ندارد. من معتقدم كه هر كسي كه در فضاي هنر فعال است، لزوما هنرمند نيست. الان در ايران به فلان بازيگر، خواننده يا نقاش هم هنرمند مي‌گويند. يا يك عده در سن جواني استاد مي‌شوند. اينها واژه‌هاي سنگيني است كه به سادگي نبايد در مورد آدم‌ها استفاده شود.

پس اينطور مي‌شود نتيجه گرفت كه شما بر اساس روحيه انتقادي كه داشتيد دست به خلق اثر هنري زديد. البته اين موضوع را مي‌توان در برخي از آثار مانند دختري كه در ميان روزنامه‌ها قرار گرفته است، استنباط كرد.

به طور كلي، با توجه به شرايطي كه مرا آزار مي‌داد، در مورد كارم بيشتر فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه روي موضوع زن متمركز شوم. ايده‌هاي زيادي در ذهنم بود ولي چون نمايشگاه‌هاي ايران متفاوت است و من سال‌ها در ايران نمايشگاه نگذاشته‌ بودم، يك مقدار كارم را با وسواس و نگراني شروع كردم و فضاي كارم بسته‌تر شد.

در مورد تابلويي كه از يك دختر كشيده‌ام، آنچه كه مرا آزار مي‌داد، فضاي فرهنگي كشورمان بود. من در آن تابلو همان فرمت‌هاي روزنامه‌اي را اجرا كردم. در آن تناقض‌هايي كه در جامعه‌ام وجود دارد و آزارم مي‌دهد را نوشتم. مثلا يك جا نوشتم آپارتمان 1100 متري، پنت‌هاوس و متريال بي‌نظير فقط 20 و چند ميليارد تومان! يك آگهي هم گذاشته‌ام با اين مضمون كه به يك فوق‌ليسانس براي استخدام كار دفتري (خانم) نيازمنديم با حقوق ماهانه 700 هزار تومان! يك جاي ديگر هم آورده‌ام كه به نيروي لمپن بي‌سواد ترجيحا با فالوئر بالا نيازمنديم. همه اين موارد براي من آزاردهنده بود.

فكر مي‌كنيد كه پرداختن به اين دغدغه‌ها چقدر روي مخاطب و به طور كلي روي اصلاح فرهنگ و هنر تاثيرگذار خواهد بود؟

مطمئنا تاثيرگذار است. كمااينكه نوشته‌هاي اصحاب رسانه هم مي‌تواند تاثير قابل توجهي روي اين موضوعات بگذارد. ما معضلات زيادي داشتيم كه در اين سال‌ها به آنها پرداخته شده و به مرور مي‌بينيم كه دارد، جواب مي‌دهد. در سينما يك مدت فيلم‌هاي خيلي ضعيف و بي‌سر و ته گيشه‌اي باب شده بود و مردم و تهيه‌كننده‌ها هم از آنها استقبال كردند اما الان مردم متوجه شده‌اند كه اگر يك فيلمي بفروشد، لزوما فيلم خوبي نيست.

همين اصحاب رسانه باعث شدند كه قشر صاحب فكر به سراغ آن‌ كارها نروند. من هم در راستاي همين تفكر بود كه تابلوي دختر روزنامه‌‌اي را كار كردم تا شايد يك اشاره كوچكي به فضاي فكري بسته موجود داشته باشم و بگويم كه آنقدر هم كه فكر مي‌كنيم همه‌چيز عالي نيست.

البته من زماني كه به ايران آمدم با يك اتفاق وحشتناك مواجه شدم. هدف من اين بود كه تابلوهاي من براي كمك به يك جايي به فروش برسد. در اين مورد با يكي، دو نفر از دوستانم صحبت كردم و آنها هم يك سري موسسات را به من معرفي كردند. آن موسسات در ابتدا خيلي از كار من تعريف و تمجيد كردند اما بعدا متوجه شدم كه كار آنها دلالي است! من براي كارم زحمت كشيده بودم و نمي‌خواستم با دلالي يك عده زحمتم هدر برود. از طرفي من دلم نمي‌خواست كه از اسم آنها استفاده كنم و به واسطه عكس گرفتن با آنها كارهايم به فروش برود. اين مسائل سر راه من وجود داشت كه من به آنها تن ندادم.

چه اتفاقي افتاد كه وارد وادي نقاشي شديد و در خارج از كشور چه فعاليت‌هايي در زمينه هنر انجام داده‌ايد؟

من زماني كه بچه بودم، نقاشي را در خيابان شروع كردم، يعني از هر فرصتي استفاده مي‌كردم و آدم‌ها را در خيابان مي‌كشيدم. تمام اينها ادامه داشت تا اينكه در خارج از كشور 40 نقاش را ديدم كه سياه‌قلم كار مي‌كردند. از آن 40 نفر، 8 نفرشان ايراني بودند و خيلي راحت مي‌شد متوجه شد كه اهل كدام منطقه ايران هم هستند. من با هر كدام از آنها كه صحبت كردم، هيچ‌كدام فارسي جواب مرا نمي‌دادند. خيلي به من برخورد و همان لحظه از خانواده‌ام پرسيدم كه چرا اينها نمي‌خواهند فارسي صحبت كنند؟ براي من عجيب و ناراحت‌كننده بود. به خانه كه برگشتم، خيلي جدي شروع به نقاشي كشيدن كردم. آن زمان محصل و شاغل هم بودم و فقط پنجشنبه‌ها وقتم براي نقاشي كردن آزاد بود. به فرودگاه مي‌رفتم و تا ساعت 5 صبح از مردم نقاشي مي‌كردم. اين روند شروع كار نقاشي من بود. بعد از آن وارد خانه كاريكاتور شدم و با دوستان و اساتيدي چون بهرام ارجمندنيا آشنا شدم. در ادامه همين راه را پيش گرفتم و يك‌سري‌ كلاس‌ها را هم برپا كردم و بعد از آن به سوييس رفتم. در آنجا هم به من تدريس پيشنهاد شد و تدريس را نيز ادامه دادم.

رفتن‌تان به سوييس كه به لحاظ جغرافيا، تاريخ، فرهنگ و اجتماع تفاوت عمده‌اي با كشور خودمان دارد چقدر روي برخوردتان با پديده‌هاي اجتماعي تاثيرگذار بود و تا چه اندازه در فضاي فكري‌تان دگرگوني و دگرديسي ايجاد كرد؟

به هر حال من در اروپا با يك فرهنگ ديگر آشنا شدم كه اين موضوع خيلي كمكم كرد، اما بزرگ‌ترين اتفاقي كه در آنجا براي من افتاد اين بود كه متوجه شدم از هنر چيزي نمي‌دانم. نوع نگاه مردم اروپا براي من خيلي جالب بود. در آن‌جا جلوي بچه‌هاي هنري، جرأت نمي‌كردم در مورد يك سبك چيزي بگويم چون دايره اطلاعات‌شان خيلي بالا بود و مرا با آن سطح اطلاعات پس مي‌زدند.

در نتيجه چاره‌اي برايم نمي‌ماند جز آنكه خودم را به سطح آنها برسانم. در ايران اگر يك شخص معروف نمايشگاه ضعيفي هم بگذارد، همه فقط تعريف و تمجيد مي‌كنند اما در آن‌جا اصلا اين‌طور نيست و ملاك تعريف يا نقد مخاطب، خود اثر است، نه نام هنرمند. البته اگر هنرمند اسمي نباشي هم غالب افراد كه در ايران به تماشاي نمايشگاه‌ها مي‌روند، فكر مي‌كنند كه وظيفه شرعي و عرفي‌شان است كه از كار هنرمندان ايراد بگيرند. در صورتي كه فقط آدم‌هايي مي‌توانند از كار هنرمندان ايراد بگيرند كه واقعا صاحب‌نظر باشند و در وادي هنر يا كار كنند يا از آن به حد كافي بدانند.

در اروپا وقتي نمايشگاه مي‌گذاريد، آنقدر به شما شخصيت مي‌دهند كه ناخودآگاه مجبور مي‌شويد خودتان را بالا بكشيد و بهتر كار كنيد. مخاطبان آنجا باعث مي‌شوند كه هنرمند رو به جلو حركت كند. آنها الكي قربان صدقه هنرمندان‌شان نمي‌روند. البته نظرشان را هم در نهايت احترام بيان مي‌كنند. مثلا يك مخاطب حرفه‌اي ممكن است بگويد كه چشم فلان پرتره را خراب كردي اما من مي‌دانم كه سال‌ها زحمت كشيده‌اي تا به اينجا رسيده‌اي. اين براي من خيلي قابل احترام است. چنين اتفاقي خيلي كمرنگ در ايران مي‌افتد. اغلب مخاطبان ايراني يا از كار شما تعريف آنچناني مي‌كنند يا با هدف ايراد گرفتن به گالري‌ها پا مي‌گذارند.

چرا موضوع زن را براي اين نمايشگاه انتخاب كرديد؟

من 12 اثر را براي نمايشگاه انتخاب كردم. موضوع زن را از اين جهت انتخاب كرده‌ام كه حس كردم در دنياي امروز عليه زنان خشونت زيادي وجود دارد. البته خشونت در مورد مردها هم هست و چه براي مرد و چه براي زن، اتفاقات وحشتناكي در سطح كره خاكي مي‌افتد اما جنسيت زن، لطيف و شكننده‌تر است و حس كردم كه بايد به اين موضوع بپردازم. مي‌خواهم با اين آثار بگويم كه زن حامل عشق است، زن شكستني است و زن ابزار نيست، مراقب زن‌ها باشيد. خودم هم بايد مراقب باشم تا خشونتي عليه چه مرد چه عليه زن صورت نگيرد. در مورد سبك آثار هم حس كردم كه به جاي آنكه 12 اثر را در نمايشگاه بگذارم كه همه شبيه هم باشند، بهتر است 6 يا 7 سبك مختلف مثل اكسپرسيونيسم، رئاليسم، آبستره هندسي و... كار كنم تا براي مخاطب تنوع و جذابيت داشته باشد. من به ديدن نمايشگاه‌هايي مي‌روم كه همه آثار روي ديوار شبيه هم هستند. اعتقاد دارم كه مخاطب بايد كارهاي متنوعي ببينند و حتي اگر بعضي از كارها خوب نباشد هم اشكال ندارد. قصدم از كار كردن در اين سبك‌هاي مختلف هم واقعا به رخ كشيدن خودم نبود و بيشتر دوست داشتم كه مخاطب كارهاي متفاوت ببينند.

در صحبت‌هاي‌تان اشاره كرديد كه موسيقي هم كار مي‌كنيد و اتفاقا موسيقي هم براي‌تان جدي است. در مورد چگونگي علاقه‌مندي به موسيقي و سبك و سياق كاري‌تان صحبت كنيد.

از بچگي دو چيز براي من جذابيت داشت. يكي نواختن گيتار و ديگري كشيدن چهره. اين دو واقعا مرا مدهوش مي‌كردند. من سبك‌هاي مختلف نقاشي هم انجام داده‌ام اما واقعا هيچ‌چيز برايم به اندازه كشيدن پرتره جذابيت نداشته است. صداي گيتار هم دقيقا همين حس را برايم دارد و از نواختن گيتار خيلي لذت مي‌برم. براي نخستين‌بار سال 75 در اميرآباد شروع به نواختن گيتار كردم. اين كار را خيلي يواشكي انجام مي‌دادم و مخفيانه سر كلاس گيتار مي‌رفتم چون آن موقع دست گرفتن گيتار قدغن بود.

حتي يادم است كه يك‌بار مامورها گيتار جديدي كه خريده بودم را از من گرفتند و من آنقدر گريه كردم تا آ‌ن را پس دادند. معمولا آن زمان گيتار را كه مي‌گرفتند، آن را مي‌شكستند و پس نمي‌دادند. نمي‌دانم چطور شد كه دل‌شان به حال من سوخت و گيتارم را پس دادند. به هر حال من بعد از آن تا 6، 7 ماه حتي در خانه هم جرات نداشتم گيتار بنوازم. اما آرام آرام دوباره به سراغ سازم رفتم و بعد از مدتي گيتار پاپ را ادامه دادم و گيتار كلاسيك نواختم و در ادامه خيلي ديوانه‌وار به راك علاقه‌مند شدم. گيتار فلامنكو هم اين پروسه را براي من تكميل كرد. من با شنيدن صداي گيتار فلامنكو آرامش پيدا مي‌كنم و اين ساز خيلي برايم دوست‌داشتني است. حس مي‌كنم كه فلامنكو با آدم حرف مي‌زند. در مورد ساز عود هم گاهي اين اتفاق مي‌افتد. در نهايت خروجي همه اينها چند قطعه براي خودم، ديگران و فيلم‌هاي سينمايي شد.

چرا با وجود حرفه‌اي بودن‌تان در عرصه موسيقي، خيلي نخواسته‌ايد كارتان را به شكل گسترده عرضه كنيد و بعد وسيع‌تري به آن بدهيد؟

دليلش فضاي بيماري است كه در موسيقي كشور وجود دارد. در ايران نوازنده‌ها خيلي بي‌پناه شده‌اند و از آن‌طرف بعضي خواننده‌ها كه موسيقي‌شان را با كيك و بيس براي مخاطب جذاب نگه مي‌دارند، با كارهاي تكراري جولان مي‌دهند و همچنان پر مخاطب هستند. الان شما اگر نگاه كنيد، يك عده خيلي اندك، شايد 5 نفر باشند كه تمام تيتراژهاي سينمايي و تلويزيوني را اجرا مي‌كنند و آن‌وقت جمع قابل توجهي از مخاطبان موسيقي، به فلان آرتيست آوانگارد كشور مي‌گويند ديوانه! البته به نظرم مخاطبان موسيقي تقصيري ندارند چون خوراك خوب موسيقايي به آنها داده نشده
است.

الان شما از آلماني‌ها يا فرانسوي‌ها در مورد موسيقي ايران بپرسيد، آنها همه دستگاه‌هاي ايراني را بلد هستند اما در ايران چون قرار نيست خوراك موسيقايي خوبي به مردم داده شود، اغلب چيزي از موسيقي داخل كشور خودشان هم نمي‌دانند، ديگر چه برسد به موسيقي كلاسيك غربي. اگر در اروپا اغلب جوانان از موسيقي مي‌دانند و براي همه ژانرها احترام قايل هستند به خاطر اين است كه از 5، 6 سالگي مجبورند موسيقي بخوانند و در كلاس‌هاي اول و دوم بايد ساز انتخاب كنند. آنها وقتي 14 ساله مي‌شوند، بايد دو ساز بنوازند. ممكن است كه نوازنده خوبي نشوند اما به هر حال همين كه واحدهاي موسيقي را پاس مي‌كنند، باعث مي‌شود كه به سراغ موسيقي بازاري نروند. ما بايد در كشور خودمان ابتدا به مردم خوراك موسيقايي خوب بدهيم و بعد انتظار داشته باشيم كه موسيقي خوب را از موسيقي بي‌‎ارزش تشخيص دهند.

يك مساله اين است كه خوراك موسيقايي به مردم داده نمي‌شود و مساله ديگر هم اين است كه خود مخاطبان موسيقي هم كمتر به سراغ تحقيق و جست‌وجو در مورد موسيقي‌هاي خوب مي‌روند. در اين بين اگر شما از يك عده خواننده پاپ انتقاد كنيد هم برخي اين‌طور برداشت مي‌كنند كه شما با موسيقي پاپ دعوا داريد. در حالي كه شايد فرد منتقد، موسيقي پاپ را بد نداند و حتي از موسيقي پاپ خوشش هم بيايد اما آدم‌هايي كه فعاليت مي‌كنند را حرفه‌اي نداند. به هر حال اين سوء تعبير پيش مي‌آيد كه او به دنبال حذف موسيقي پاپ است، در حالي كه موسيقي پاپ اصلا حذف‌شدني نيست.

دقيقا. من طرفدار برخي از ژانرهاي موسيقي نيستم اما هيچ‌وقت نمي‌گويم فلان موسيقي بد است و ايراد دارد. اما به عنوان يك شنونده و به عنوان كسي كه سال‌ها در موسيقي كار كرده، معتقدم كه موسيقي پاپ نه‌تنها در ايران، بلكه در كل دنيا ضعيف شده است. حتي در امريكا هم الان موسيقي پاپ به مرز ضعيف شدن رسيده و همه‌چيز موسيقي پاپ امريكا در تبليغات و عرضه كردن آدم‌ها خلاصه مي‌شود. يكي از دلايل افت موسيقي پاپ هم به نظرم به وجود آمدن نرم‌افزارهاي ساخت موسيقي است كه باعث شده هر كسي بتواند با كمترين سواد موسيقايي يك چيزي بزند و بخواند. سال‌ها پيش در ايران فقط يك عده خاص مي‌خواندند و چون كس ديگري نبود، 30 ميليون ايراني منتظر پخش كاست آنها مي‌ماندند اما الان به خاطر اينكه ايده و فكرهاي جديدي در موسيقي آمده، همان خوانندگان قديمي كارهاي جديدشان را ارايه مي‌كنند و ديگر كمتر كسي از آن موسيقي‌ها گوش مي‌كند. بايد فرصت شنيده شدن موسيقي‌هاي مختلف در كشور ايجاد شود.

حرف من اين است كه اگر كسي از يك موسيقي خاص چيزي نمي‌داند، صاف و پوست‌كنده بگويد اين موسيقي را دوست ندارد، نه آنكه بگويد اين موسيقي بد است و اشكال دارد. وقتي با يك نفر صحبت مي‌كنيد و او مي‌گويد كه موسيقي راك ايراد دارد، ديگر نمي‌توانيد بحث‌تان را با او ادامه دهيد. اما اگر كسي واقعا از حرفه شما بداند و نقد كند، بايد نقد را پذيرفت. اگر آدم كاربلدي به من بگويد فلان كارت ايراد دارد، من بايد قبول كنم چون هر كسي ممكن است كارش ايراد داشته باشد و بايد آن را اصلاح كند. گرچه به نظرم آدم‌ها وقتي از يك كاري ايراد مي‌گيرند، بايد راهكار هم ارايه بدهند.

شما سال گذشته در عرصه سينما هم فعال بوديد و در فيلم «سرطان» به كارگرداني حسين شهابي بازيگري كرديد. حضورتان در سينما چقدر جدي است؟

من از قبل 3، 4 پيشنهاد سينمايي داشتم كه كارهاي خوبي هم بودند اما هر كدام را به دلايلي رد كردم. من يك موسيقي خوانده بودم كه آن را به يك كليپ تصويري تبديل كردم و هرچه در تئاتر ياد گرفته بودم را در آن كليپ اجرا كردم. بعد از مدتي آقاي حسين شهابي به من گفت بيا كارت دارم. ايشان بازي در فيلم «آزادي به قيد شرط» را به من پيشنهاد كرد كه من 4، 5 ماه هم با آن گروه تمرين كردم اما به هر حال يك وقفه‌اي در آن كار افتاد و همكاري ما صورت نگرفت. بعد از آن توليد فيلم «دوران سرطاني» (سرطان) به كارگرداني آقاي شهابي شروع شد و من در آن فيلم همراه با آقاي پيام دهكردي و خانم مرضيه وفامهر يكي از نقش‌هاي اصلي را بازي كردم و اتفاقا نقشي كه داشتم هم نقش يك معلم موسيقي بود.

و مورد آخر؟

من نقاشي، موسيقي و سينما همگي را با هم دوست دارم و به نظرم هيچ منافاتي هم بين آنها نيست و همه رشته‌هاي هنري با همديگر نزديكي و قرابت دارند. اما اگر در موسيقي كمرنگ‌تر هستم، به خاطر فضاي بيمار موسيقي كشور است، وگرنه علاقه من به موسيقي كمتر از علاقه‌ام به هنر نقاشي و بازيگري نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون