• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3856 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۶ تير

نگهبان دانه باشيم

مهرداد احمدي شيخاني

سال‌ها پيش با دوستي گفت‌وگويي داشتم در مورد سيدجمال‌الدين اسدآبادي؛ من اصرار داشتم كه او ايراني است و اهل اسدآباد همدان و آن دوست مي‌گفت، سيد اهل «كنر» افغانستان است و همين كه دولت عثماني در سال 1284 بنا به درخواست دولت وقت افغانستان، جسد سيد را به كابل مي‌فرستد و اكنون مقبره او در دانشگاه كابل قرار دارد، خود بر درستي افغانستاني بودنش تاكيد دارد. خلاصه آنكه نه من در اين نظر با او موافق شدم و نه او عقيده مرا پذيرفت و گذشت. اما در ذهن من اين موضوع ايراني بودن يا نبودن سيد جمال، به او محدود نشد و افراد ديگري هم در اين داستان وارد شدند.
 نخستين موضوعي كه بعدها در اين بحث براي من يكي از شاخه‌هاي اصلي شد، اين است كه استناد ما براي مليت افراد به چه برمي‌گردد؟ و آيا مفهوم مليت كه موضوعي مدرن است، آيا قابليت گسترش به گذشته‌هاي دور هم دارد؟ مثلا براي خود ما، اين مفهوم مليت و ايراني بودن، گستره تاريخي‌اش تا چه زماني است؟ شايد مهم‌ترين اثري كه در آن، استنادات ايراني را مي‌يابيم، شاهنامه فردوسي باشد و بزرگ‌ترين مفهوم پاسداشت اين مليت را از اسطوره رستم شاهد مي‌آوريم.
 اما در همين شاهنامه، وقتي از رستم ياد مي‌شود، مثلا بارها مي‌خوانيم كه رستم از زابل سوي ايران رفت يا از ايران به سوي زابل حركت كرد. هر وقت در شاهنامه اين را مي‌خوانم و بارها هم با اين تصوير در شاهنامه روبه‌رو شدم، از خود پرسيدم، براي فردوسي، كه يكي از قوام‌بخش‌ترين هويت‌سازان ايراني است، ايران كجاي جغرافيا بوده است؟ و البته به جواب روشني نمي‌رسم.
به دلايل متعددي در اين سال‌ها، بسيار به همدان رفته‌ام، شهري كه برخي آن را نخستين پايتخت ايران مي‌دانند. اما اين نخستين را از كجا مي‌آوريم؟ چرا مثلا شوش كه پايتخت عيلاميان بوده را نخستين پايتخت ايران نمي‌ناميم. يا مثلا ابن‌سينا را كه در همدان دفن است ايراني مي‌دانيم و از مفاخر خود، ولي چرا او را ازبك و بخارايي نمي‌دانيم؟ البته كاملا متوجه هستم كه هر جامعه‌اي براي تثبيت هويت خود، به گذشته‌اي متوسل است. يك جور نيا و پيشينه، كه بدون آن، دچار سرگشتگي و ناكجايي مي‌شويم.
 ولي اين گذشته، چقدر مرز مشخصي دارد؟ آيا چون ابن‌سينا در همدان دفن شده ايراني است؟ يا آنكه چون به عربي كتاب نوشته، عرب است، يا چون در بخارا متولد شده، ازبك؟ آيا مرزهاي سياسي امروز معلوم‌كننده هويت ملي افراد در گذشته است، يا زباني كه سخن مي‌گفتند؟ مثلا چرا سلطان محمود كه در غزنه حكومت مي‌كرده ايراني است و محمود افغان كه سلسله صفوي را سرنگون كرده ايراني نيست؟ يا اصلا خود ابوعلي سينا، خودش را كجايي مي‌دانسته؟ اصلا آن روزها اين مفهوم كه امروز ما ايران مي‌ناميم و در مرزهايي كه در دوره قاجار از تكه‌هاي پراكنده و به قولي «ممالك» به «محروسه» تغيير يافته و شده است «ممالك محروسه ايران» معنا يافته، در ذهن هيچ‌كس ظهوري مشخص داشته؟ يا مثلا «مولانا» كجايي است؟ آيا چون در بلخ تولد يافته و امروز بلخ در محدوده جغرافيايي افغانستان است، افغانستاني است؟ يا چون اشعارش به فارسي است، ايراني است، يا چون در قونيه دفن است و قونيه در مرزهاي امروز تركيه است، مليت تركيه‌اي دارد؟ اما تركيه كه هنوز 100 سال هم نشده كه به‌وجود آمده است.
يك زماني، انسان‌ها هويت خود را به يك نياي باستاني مي‌رساندند و هويت خود را در يك «توتم» تصوير مي‌كردند. شايد اين جست‌وجو در گذشتگان فرهمند، شكلي از همان نياي باستاني و توتم‌سازي امروز ما است. نياكاني كه هر چه فرهمندتر باشند، فرهمندي امروز ما را اثبات مي‌كنند. اما خود اين نياكان، خود را كجايي مي‌دانند؟ آيا ابوعلي سينا، خود را ايراني مي‌دانست؟ يا مولانا خودش را ايراني تصور مي‌كرد؟ يا اگر نه، مثلا ابن‌سينا مي‌گفت من ازبكستاني‌ام و مولانا مي‌گفت من تركيه‌اي يا افغانستاني‌ام؟ گمان نمي‌كنم
چنين بوده باشد.
 حداقل من نشانه‌اي اينچنين براي مفهوم مليت در اين گذشتگان نديده‌ام. اما براي ما موضوع، ساختن يك گذشته افتخارآميز است. يكي را چون اينجا به‌دنيا آمده اينجايي مي‌دانيم، ديگري را چون اينجا مدفون است و آن يكي را چون به زبان ما سخن گفته يا يكي را چون به زبان ما نوشته. اگر هر كدام از اينها براي مثلا بوعلي يا مولوي هويت ملي مي‌سازد، چرا به همين استنادات، مليت‌شان را ديگرگونه نكند واقع شايد اين است كه ما براي هويت‌بخشي به خودمان به اين گذشتگان نياز داريم. نياز داريم تا آنها از جنس ما باشند، مال ما باشند و دارايي‌مان باشند و الا گمان نمي‌كنم كه نه بوعلي سينا و نه مولانا و نه خيلي ديگر، چندان به اين فكر مي‌كردند كه كجايي‌اند. آنها بدون توجه به اينكه از كدام سرزمينند كار خودشان را مي‌كردند. البته آن روزها چنين نبوده، كه امروز همچنين است.
 دو روز پيش زني در آستانه شكوفايي چشم‌هايش را براي هميشه بست و همه ما به ناگهان حس كرديم آنچه مي‌توانست براي‌مان مايه فخر و سربلندي باشد به يكباره از دست رفت.
 يكي حسرت‌زده فغان كرد كه چه شد كه سال‌ها پيش، از اين خاك رفت و يكي چنان ناديده گرفتش كه انگار هيچ‌وقت به اين خاك نيامده بود. اما اين سكوت و فغان ما است، براي مريم ميرزاخاني، براي ابن‌سينا و براي مولانا؛ خاك مهم نيست، دانه‌اي كه در خاك كاشتند مهم است. نگهبان
دانه باشيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون