معنويت غيرعقلاني وجود ندارد
موضوع اصلي كتاب «عقلانيت و معنويت»، فلسفه اسلامي است و شامل هفت بخش: جايگاه فلسفه اسلامي، سنت و تجدد، ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام، رابطه عرفان و فلسفه، حكمت اشراق (1)، حكمت اشراق (2) و عقلانيت و معنويت در اسلام است. مولف كتاب در گفتوگوهايي كه با مطبوعات داشته و در اين اثر نيز به آنها اشاره شده، معتقد است كه درباره عقلانيت معاني و تعريفات مختلفي گفته شده است، آنقدر كه شايد براي هيچچيزي اين مقدار تعريف مطرح نشده باشد. اشراقيون به شكلي تعريف كردهاند و در اديان نيز به شكلي ديگر تعريف شده است؛ فلاسفه نيز هر يك بنا به مسلكي كه داشتهاند عقل را به شكلي معنا كردهاند: بيشتر حكماي ما عقل را موطن كليات ناميدهاند؛ عقل نيرويي است كه به كليات نايل ميشود. بعضي گفتهاند عقل مدرك روابط ضروري است؛ مثل احكام رياضي كه بين آنها روابط ضروري برقرار است. البته عقل هم در مقام نظر، هم در مقام عمل احكامي دارد و اينها با هم فرق دارند. نكته اينكه غيرعقل نميتواند عقل را تعريف كند و هركس نيز عقل را تعريف كند به لحاظ عقلاني آن را تعريف ميكند و براي همين هم تعريف عقل فقط با عقل قابل بيان است. اما آيا تعريفكننده در مقام تعريفشونده قرار ميگيرد؛ يعني تعريف شامل خود تعريفكننده هم ميشود يا نه؟ نتيجه اينكه عقل ضمن اينكه خودش را تعريف ميكند؛ تعريفي كه به وجهي ميتواند درست هم باشد و در خيلي جاها نتيجه هم ميدهد، مثلا درك روابط ضروري، تعريف عقل است، درك كليات تعريف عقل است، اما هميشه عقل فراتر از تعريف خود است، چون تعريفكننده هميشه از تعريف خودش فراتر است. اما آيا عقل معنويت را نيز ميفهمد؛ ديناني معتقد است معنويت نميتواند برخلاف عقل باشد. معنويت هم به نوعي بايد به عقل نزديك باشد يا خودِ عقل يا چيزي شبيه عقل باشد، يا دستكم از شوون عقل باشد. اگر معنويت را كه كمتر تعريف شده است بخواهند تعريف كنند، معمولا ميگويند چيزي است كه مافوق محسوس است و در امور ظاهري نميگنجد. تعريفهايي كه براي معنويت شده بسيار شبيه آن تعريفهايي است كه براي عقل شده است. بنابراين معنويت غيرعقلاني وجود ندارد. اگر معناي عقل و معنويت را يكي بدانيم يا يكي را در ديگري مندرج بدانيم، بايد خيلي از مطالبي را كه عرفا يا متكلمان گفتهاند كنار بگذاريم.